•ـــــ°'🌼'°ـــــ•
بانـــو😊🦋
چـــ❤️ــــادرت عین بهــارسـت
شــکـــ🌺ـــــوفــــه هــایـــش را
فقـــــــط خـــ❤️ــــدا می بیند😍❤️
#خدا_جونم
#چادرانه
#حجاب
#خادم_زینب
@khodajoonnn
"چادر"
یادگار مادر دو عالم است..
با افتخار بر سر میگذارم یادگار مادر را..🙃
♥️¦⇠ #چادرانه
•ـــــ°'🌼'°ـــــ•
⚡️❌به گناه فکر نکن❌⚡️
💬✍🏻 همه چیز از یه فکر خیلی ساده و کوچیک شروع میشه... فکری که به سادگی میتونی جلوشو بگیری اما هرچه که جلوتر بری حریف قویتر میشه و دیگه نمیشه به این راحتی ها جلوشو گرفت.🤕😞
☑️پس، از همون لحظه اول تا فکری به سراغت اومد، با قدرت و صلابت جلوشو بگیر و دردم خفهش کن.😉
📛هرگز نگو حالا یه ذره بذار فلان صحنه برای خودم مجسم کنم☺️
نه نه نه❌❌❌
♨️افکار شیطانی، باعث سیاه شدن قلب، دوری انسان از خدا و مقدمهای برای انجام گناه میشه...😓
🀄️پس حتی فکرشم ازسرت دورکن.
♻️حالا چجوری❓
🔰بهت میگم😉 :
📌مراحل زیر رو دونه دونه و با دقت در مواقعی که تنهایی و میترسی شیطون گولت بزنه و شهوتی شدی انجام بده :
🔹۱. این ذکر رو بگو : لا اله الا الله
🔹۲. گوشیتو خاموش کن📴
🔹۳.یه یاعلی بگو واز جات بلند شو
🔹۴. کمتر از ۱۵ متر قدم بزن🚶🏻
🔹۵. حالا برو در یخچالو باز کن و یه لیوان آب بخور💧
🔹۶. ذکر لا اله الا الله رو تکرار کن
🔹۷. برو سمت تلوزیون(صدا و سیما، نه ماهواره) و یه برنامه سرگرم کننده ببین.😉
🔹۸. اگه دیدی شهوت خیلی اذیتت میکنه، وضو بگیر و دورکعت نماز مستحبی بخون و هدیه کن به روح مقدس انبیا و اولیا و ائمه و...📿
🔹۹. تبریک❕تو تونستی شیطون و هوای نفستو توی این مرحله شکست بدی😎✌️🏻
🌀حالا بلند شو و دعا کن؛ خدا بنده هاییو که بخاطرش از هوای نفسشون گذشتن،خیلی دوست داره♥️
#ترک_گناه
#خادم_زینب
@khodajoonnn
•ـــــ°'🌼'°ـــــ•
👀وقتےداری،یواشکییہکار؎میکنی ...
علاوهبر،چپوراست ،
بالاروهمیہنگاهبنداز ...!
پ.ن:هیچیبهاندازهیگناهِیواشکیبهحضورخدا بیاحترامینمیکنه....باباتوازیهبچهحیامیکنیاز خداحیانمیکنی؟!....خیلیزشتهخدایی🚶🏾♂💔
#ترک_گناه
#تلنگرانه
#تباهیات
#خادم_زینب
@khodajoonnn
•ـــــ°'🌼'°ـــــ•
به نظرم اگه کسۍ از صبح تا شبم گناه کنہ،
لذته گناهاش حتۍ بھ تجربہۍ یك ثانیہۍ عذاب جهنم نمیرزه!🔥
واقعا چقدر حماقته گناه!! ــ ــ هروقت نفست وسوسه کرد دعواش کن بگو: احمق میخوای چرک و خون جهنمیا رو بخوری؟؟😒 پس ساکت شو ببند دهنتوو '👊🏽 #ترک_گناه #تلنگرانه #خادم_زینب @khodajoonnn
•ـــــ°'🌼'°ـــــ•
طرف تا نیمه شب داره استوری مذهبی درست میکنه که کانالش خالی نمونه . . !
ولی برای
نماز صبح خواب میمونه . . !😴
اینجوری میخواید فرهنگ سازی کنید و برای ظهور قدمی بر دارید ؟🙄
حقیقتا که تباه اندر تباه ...
#تلنگر
#تباهیات
#خادم_زینب
@khodajoonnn
•ـــــ°'🌼'°ـــــ•
چادر پوشیدن وحجابداشتن نمادفقره؟!
لابد شلوار پارهپورهام نمادثروتهدیگه..؟!//:
عجب...
خدایاشفایِعاجلعنایتبفرماا
الهییییامیننن😐🤲🏾
بهکجاچنینشتابان؟!
#تباهیات
#تلنگر
#بدون_تعارف
@khodajoonnn
•ـــــ°'🌼'°ـــــ•
هر چی آمار پیجش میره بالاتر،
روسریشم میره عقب تر...!🚶🏽♂
#تباهیات
#تلنگر
#خادم_زینب
@khodajoonnn
🌱بــّوی عــطّـر خُـــدا🌱
https://abzarek.ir/service-p/msg/812129 یک پارت از رمان تقدیم نگاه قشنگتون🌿 وایی! حامد تیر خورده!
۵۹ سین و فقط یک نظر؟!
واقعا؟!
سرم بشدت شلوغه، با این حجم از نظرات ممکنه پارت ندم!
انرژی ندارم خب!
آری خلاصه که پارت میپره ها!
#نویسندهیرمانمینویاو
بسم رب النور...🌱
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
🌿 رمــ🕊ــان مینویاو
🌿 به نویسندگی بانوماهطلعت
🌿فصل دوم
🌿 قسمت #پنجاه_و_هفتم
«کپیبدونذکرنامنویسندهحراممیباشد!»
در صندلی شاگرد رو باز کردم که تیام سوار شد!
خودم هم سریع رفتم پشت صندوق عقب ایستادم و به اشکام اجازه ی باریدن دادن!
قلبم مدام خودش رو به سینم میکوبوند و انگار یک چیزی توی گلوم گیر کرده بود که فقط با فریاد از شرش راحت میشدم!
ولی الآن وقت اشک ریختن و گریه و فریاد نیست!
الآن مهم تر از من تیامه و من باید حواسم بیشتر از خودم به اون باشه!
نباید با رفتارام حالش رو بدتر کنم!
بنابراین سریع اشک هام رو پاک کردم و سوار ماشین شدم!
با اینکه پشت فرمون بودم و در حال رانندگی ولی همش حواسم به تیام بود!
چند دقیقه ای فقط به رو به رو زل زده بود و فقط پلک میزد!
ولی بلأخره انگار که به خودش اومده باشه سرش رو گذاشت روی داشبورد و شروع کرد با صدای بلند گریه کردن!
صدای هق هقش هر لحظه بلند تر از قبل میشد و توی فضای ماشین میپیچید!
از صدای هق هق تیام کم کم اشک منم در اومد!
تیام با صدای بلند زار میزد و من آروم و بیصدا اشک میریختم!
خیلی خوب میتونستم حال تیام رو درک کنم!
داغ برادر خیلی سخته!
[حالامن(نویسنده)منظورمازداغبرادرتمومشدنطولعمرنیست،کلیگفتم!بیماریوسختیودوریازبرادرهمشاملشمیشه]
••🕊••🕊••🕊••🕊••
ماشین رو نگه داشتم و اشک هام رو پاک کردم!
دستم رو گذاشتم رو شونه ی تیام و آروم صداش کردم!
- تیام جانم؟ خواهری؟ بلند شو رسیدیم!
کم کم هق هقش قطع شد و سرش رو اورد بالا!
چشماش شده بود کاسه ی خون و صورتش از گریه ی زیاد قرمز شده بود!
جعبه ی دستمال کاغذی رو از روی داشبورد برداشتم و به سمتش گرفتم!
دستمالی برداشت و بعد هم گفت: ممنون، زحمت کشیدی! خداحافظ!
بعد هم خواست از ماشین پیاده بشه و من هم کمربندم رو باز کردم تا پیاده بشم که از کار ایستاد!
- چیزی شده؟
نفسش رو کلافه داد بیرون و گفت: مینو میشه تو...نیای؟...یعنی منظورم اینه که...برو!
یاد آخرین باری افتادم که حامد رو دیدم!
همون روز کذایی که اون خطا ازم سر زد!
اون روزی که اعتراف کردم عشقم رو بهش و اون در برابر حرف احمقانه و بچهگانم باهام برخورد کرد!
همون روزی که در برابر خشم عظیمش و فریاد هاش اعتراف کردم اشتباه کردم و اون هم بهم گفت برو!
صداش هنوزم توی سرم بود!
[باشه...حلالت کردم؛ فقط برو! برو خانوم آل احمد، برو!]
چشم هام رو بهم فشردم و همونطور که سعی در کنترل بغضم داشتم که همراه باهاش غرورم هم نشکنه گفتم: باشه! مثل همیشه پا میذارم رو...
حرفم رو خوردم!
- باشه میرم!
+ ممنونم ازت! لطفا ازم ناراحت نشو مینو! الآن وقت مناسبی نیست واسه حضورت تو اینجا!
- نه بابا، واسه چی ناراحت بشم؟ تو هم دیگه برو تا دیرت نشده!
+ باشه، خداحافظ!
- خداحافظ!
بعد هم از ماشین پیاده شد و رفت!
••🕊••🕊••🕊••🕊••
بلأخره رسیدم پشت بام تهران!
از توی ماشین زدم بیرون!
اونجا هیچ کس نبود!
فقط خودم بودم و خدام و یک شهر بزرگ!
الآن دیگه نوبت من بود که گریه کنم و فریاد بزنم!
🌿🕊️🌿🕊️🌿🕊️🌿🕊️🌿🕊️🌿🕊️
درپناهحق🍃
https://abzarek.ir/service-p/msg/816406
یک پارت از رمان تقدیم نگاه قشنگتون🌿
نظرات فراموش نشه💚