eitaa logo
🌱بــّوی عــطّـر خُـــدا🌱
209 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
91 فایل
• فَاصْبِر إنَّ وَعْدَ اللهِ حَقُّ صبر کن که وعده‌ خداوند حق است ✓کپی از مطالب حلال لینک کانال:👇 https://eitaa.com/khodajoonnn راه ارتباطی با ما :👇 https://daigo.ir/secret/3291334064
مشاهده در ایتا
دانلود
یک ساعت دیگه جواب هاتون رو میذارم☺️🌸 🌈
الحمدلله همه دارن چالش رو جواب میدن اونم چه جواب های قشنگی😍
بسم رب النور...🌱 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 🌿 رمــ🕊ــان مینوی‌او 🌿 به نویسندگی بانوماه‌طلعت 🌿 قسمت «کپی‌بدون‌ذکر‌نام‌نویسنده‌حرام‌میباشد!» در حال مسخره بازی با دخترا بودیم که یهو صدای در اتاق به صدا در اومد کمی خودمون رو جمع و جور کردیم و با صدای بفرمایید آیناز در باز شد و خاله وارد اتاق شد رو به جمع گفت: دخترا پاشین حاضر شین قراره بریم خونه ی مینو - خونه ی ما؟! + بله، خونه ی شما؛ اگه مزاحمیم نیایم! - نه خاله جان چه مزاحمتی! فقط واسم سؤال شد که واسه‌ی چی میخواین بیاین + یه امانتی دست مامانت دارم میخوام بیام پسش بگیرم - آخه الآن که مامان و بابا مسافرتن! + آدرس جایی که گذاشته رو گرفتم - آهان! خب شما آدرسش رو بدین من خودم سریع میرم و میارم واستون؛ دیگه این همه راه رو نرین و بیاین + چطور واسه تو این همه راه نیست اون وقت واسه ما این همه راه ه‌ست! پاشو حاضر شو انقدرم تعارف نکن قشنگم ناچار چشمی گفتم بعد از رفتن خاله آیه از جاش بلند شد و گفت:× من میرم حاضر شم تا بریم - تو کجا میخوای بری دیگه؟ × میخوام برم خونه ی آقا شجاع! میخوایم بیایم خونه ی شما دیگه با حالت زاری گفتم: خاله میاد دیگه، شما ها میخواین بیاین کجا! × وااه مینو! نگاه نگاه داره گریش میگیره! مگه خونتون جن داره که هی میپیچونی! از سر حرص بالشتی به سمتش پرتاب کردم که جا خالی داد! - بابا خونه انقدر ریخته و پاشیدس که جای سوزن انداختن هم نیست! × عه عه عه! بابا تو دو روز دیگه میخوای بری خونه ی شوهر، الآن نامزد داری اون وقت هنوز هم شلخته ای! - آیه سایلنت! سایلنتش رو محکم و کشیده گفتم! با لحنی پر از عشوه: فارسی رو پاس بدار مینو خانوم! بعد هم رفت بیرون رو به آیناز گفتم: این خواهر تو چرا انقدر رو مخه؟! شونه ای به معنای نمیدونم بالا انداخت! طبق معمول سرش تو موبایل بود! پوست این موبایلش رو کند! بیست و چهار ساعته دستشه! - آیناز؟ = هوم؟ - یه لحظه این گوشی رو بذار کنار دوباره گفت: هوم؟ نه این تو فضا سیر میکنه! اونم فضای مجازی! موبایل رو از دستش کشیدم و انداختمش روی تخت که باعث شد صداش در بیاد: عه چی کار میکنی مینو! - دارم صدات میکنم حواست هست؟! = آره بگو! - میگم این امانتیه چی هست که همه بخاطرش به سرشون زده بیان خونه ی ما؟! = منم مثل تو بی خبرم! فقط مثل این‌که یه چیزیه که حملش سخته چون بابا هم میخواد بیاد! - وایی امروز کائنات دست به دست هم دادن تا آبروی منو جلوی جد آبادم ببرن! = خب میخواستی شلخته بازی در نیاری کلافه گفتم: تو یکی ولم کن آیناز! عصاب ندارم! = به من چه عصاب نداری! اون موبایلم رو از رو تخت بده کار دارم موبایل رو بهش دادم و گفتم: تو هم که همیشه ی خدا سرت تو موبایله! ••🕊••🕊••🕊••🕊•• رسیدیم خونمون در رو با کلید باز کردم و بعد از تعارف به خاله اینا خودم هم وارد حیاط شدم و در رو بستم چراغ های حیاط که همه خاموش بودن رو روشن کردم و از حیاط عظیم و کبیر خونمون رد شدیم! به در ورودی ساختمون نزدیک شدیم آروم در رو باز کردم و وارد خونه شدم تا برق ها رو روشن کنم که با صحنه ای که رو به رو شدم برق از سرم پرید! ادامه‌دارد... کپی‌باذکرنام‌نویسنده‌آزاد... 🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿 درپناه‌حق🍃
https://abzarek.ir/service-p/msg/675883 یک پارت از رمان تقدیم نگاه قشنگتون🙂💕 به نظرتون چه اتفاقی افتاد؟😟 نظرتون رو توی لینک ناشناس واسم بفرستین🌱