. 『♥️͜͡🌱』
السلامعلیڪیااباعبدﷲ🕊•.
..
•| در سر هوسے نیست بہ جز ڪرب وبلایت
اے جان بہ فداے حرم و صحن و سرایت
•| آن پرچم سرخے ڪه برافراشته اے تو
آتش زده هر دل ڪه شده عاشق و زارت♥️🍃
#حسینجانم♥️
ʝøɨռ↷ツ
https://eitaa.com/khodam_Zahra
هدایت شده از • انتصار •
دراین کوچه های بن بست نَفس،پرواز ممکن نیست...🕊💔
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
‹📻♥️›
ازتوگفتنکارهرکسنیستاۍزیباغزل
منبراۍگفتنتبایدکہمولاناشوم..ッ!
〖 #رهبرانہ 〗
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
- شھیدآوینی :
زندگیزیباست؛ اماشَھادٺازآنزیباتراست"^^🖐🏻
سلامتِتنزیباست، اماپرندهیِعشق،🌱
تنرا قفسیمیبیندکهدرباغنھادهباشند :)
-#شهیدسیدمرتضیآوینی
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
-
#کلامشهدا . . . !
اگـر نتوانـم خورشید باشم . . مۍتوانم
بھ قدر شمعـے اطرافِ خود را روشنایـے
بخشم و از ظلمت رها سازم🌱 !'
- شھیدچمران .
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
•
•
امروزهزندهنگهداشتنیادوخاطرهشهدا
کمتراز'شهادت'نیست:)! . . .🌱
_شهیدابومھدۍ
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
26.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥منحصر به فرد ترین نماهنگ ۱۴۰۰
🛑نماهنگ دهه هشتادیا بالاخره منتشر شد
.
✔️با حضور عبدالرضا هلالی،
محمدحسین پویانفر و علی رام نورایی
🔊👌🏻
پیشنهاد مشاهده
ببینید و دلتون و راهی کربلا کنید
#سرباز_حسینم
#نسل_به_نسل_در_پناهت_هستیم
#دهه_هشتادی_نسل_امام_حسینی
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
📿⃟🦋¦⇢#آیه_گرافی دعایش را مستجاب کردیم ﴿سورهانبیاء/آیه۹۰﴾ https://eita
📿⃟🦋¦⇢#آیه_گرافی
و بر توانای شکست ناپذیر مهربان توکل کن
﴿سورهشعراء/آیه۲۱۷﴾
https://eitaa.com/khodam_Zahra
ازآقایبهجتپرسیدنکهآیاآدم
گنهکارهممیتواندامامزمانرا
ببینه؛گفتنکهشمرمامامزمانشو
دیدولینشناخت ...
#سرباز_حسینم
ʝøɨռ↷ツ
https://eitaa.com/khodam_Zahra
هدایت شده از پیدایـــــش
علیکم السلام
به نظر بنده ،اگر میدونین که از وصیت نامه های شهدا یا .... درست استفاده میشه انجامش بدین
ما مورد داشتیمموقع پخش کردن چند دقیقه بعد مردم باهاشون قایق کاغذی درست کردن 🖐🏽🚶
#دلدل
VID_20210904_17-1630762193395.mp3
1.68M
#پادکست🎙️
اینو مَنی میگم که دیدم معجزشو...
مَنی که زمین خوردم...
سالها...
روزها...
توی خیال ....
نزار ....
بِشــــکَنیـ حاجی🌱ꔷ͜ꔷ....
ʝøɨռ↷ツ
https://eitaa.com/khodam_Zahra
هدایت شده از • انتصار •
•°🌪☁️°•
درست است که زندگی بسیار غمانگیز و بیهوده است،اما تنها چیزی است که ما داریم...
#عمار
•°🌪☁️°•
@khodam_Zahra
‹✨👀›
-
-
‹وَیَـزِیدُاللّٰھُالَّذیـنَاهْتَـدَوۡاهُـدۍ›
وَخـدآبَرهِـدآیت،هِدآیتشُدِگـآنمۍافـزآیَدシ••
-
-
☁️⃟🌙¦⇢ #آیہ_گرافے••
☁️⃟🌙¦⇢ #مَجْهٰول••
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
ʝøɨռ↷ツ
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 نگاه خدا💗 قسمت80 بابا رضا: پس واسه چی ناراحتی - قلبش بابا اگه زبونم لال یه طوریش بش
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
قسمت81
از اون روز دیگه زندگیمون عوض شد...
بدون امیر نمیتونستم زندگی کنم از بابا خواستم که عقد و عروسیمونو باهم بگیره که هرچه زودتر بریم زیر یه سقف کلاسارو یه خط درمیون میرفتم ،روزا با مریم جون میرفتم خرید جهیزیه...
بابای امیر یه آپارتمان ۱۰۰ متری نزدیک خونشون برامون خرید
خیلی قشنگ بود دلم میخواست هر چه زودتر بریم سر خونه زندگیمون وسیله هامو بچینم امیر هیچ وقت به خاطر حجابم اعتراض نکرده بود واسه همین چون طلبه هم بود دلم میخواست لباسی انتخاب کنم که اون شب کنار همه راحت باشم واسه همین خیلی گشتیم تا یه لباس باحجاب پیدا کردیم
رفتم داخل از فروشنده خواستم لباس و بده تا پرو کنم دلم میخواست اولین نفری که منو با این لباس میبینه امیر باشه امیرو صدا زدم درو باز کردم...
امیر: خیلی قشنگ شدی بانوی من
( منم ذوق مرگ شدم با این حرفش)
قرار شده بود عقدمونو تو گلزار شهدا بگیریم بعدش همه شام بریم تالار ،بدون هیچ اهنگ و بزن و برقصی(خیلی ساده و معنوی)
البته خانواده من مذهبی بودن و با خوشحالی قبول کردن ولی خانواده امیر خیلی سخت راضی شدن مخصوص مادر امیر...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ʝøɨռ↷ツ
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 قسمت81 از اون روز دیگه زندگیمون عوض شد... بدون امیر نمیتونستم زندگی کنم از
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 نگاه خدا💗
قسمت82
دو روز مونده بود به عروسیمون که جهیزیه مونو بردیم چیدیم
همه چیزی اون طوری که دلم میخواست اتفاق افتاد شب قبل عروسی تو اتاقم دراز کشیده بودم که مریم اومد داخل
مریم : میتونم بیام داخل...
- بله بفرمایین
مریم اومد جلوم نشست و اشک تو چشمام حلقه زده بود
مریم : ای کاش مادرت اینجا بود...
- مریم جون مادرم همیشه بامنه هر کجا ،هر لحظه ،شما هم کمتر از مادر نبودین برام
( بغلش کردم ) مریم جون خیلی دوستتون دارم
صبح شد و امیر اومد خونمون در حالی که من هنوز خواب بودم
امیر : سارای من،سارا جان بیدار نمیشی؟
- نمیشه یه کم دیگه بخوابم ،دیشب تا صبح نخوابیدم...
امیر: یعنی من تا حالا عروسی ندیدم که روز عروسیش تا لنگ ظهر خوابیده باشه..
-(چشمامو نیمه باز کردمو نگاهش کردم) مگه شما جز اسفالت و تسبیح چیزه دیگه ای هم میبینین برادر...
امیر : بله که میبینیم شما کجاشو خبر داری
- عع یه نمونه اشو بگین ماهم فیض ببریم برادر
امیر: هووووممم بزار فکر کنم - اوووو پس نمونه خیلی داری ،از قدیم میگفتن از نترس که هایو هو دارد ،از آن بترس که سر به تو دارد ،داره به تو میگه هااا...
امیر: استغفرلله ،پاشو پاشو خواستم خوابت بپره یه چی گفتم ،من میرم پایین تو هم زود بیا - اررررره جون خودت ،تو گفتی و من باور کردم،باشه برو...
ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ʝøɨռ↷ツ
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 نگاه خدا💗 قسمت82 دو روز مونده بود به عروسیمون که جهیزیه مونو بردیم چیدیم همه چیزی ا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 نگاه خدا💗
قسمت83
دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم برم پایین که گوشیم زنگ خورد عاطفه بود - آخ که چقدر دلم برات تنگ شده عاطی
عاطی: سارا اصلا حالم خوب نیست؟
- چرا ؟
عاطی: این چه کاریه که میخوای انجام بدی!چرا میخوای آینده تو خراب کنی
- واااااییی عاطی یادم رفت بهت بگم
عاطی: چیو - اینکه من دیگه نمیخوام برم ،میخوام با امیر زندگی کنم
عاطی: برو بابا دروغ میگی که ارومم کنی - به جون آقا سیدت راست میگم
عاطی: جونه شوهرمو الکی قسم نخور
- به خاک مامان فاطمه ،عاشقش شدم ( صدایی جیغش،گوشمو کر کرده بود)
هوووو چته تو گوشی دم گوشمه هاااا
عاطی: سارا میکشمت ،پوستتو میکنم الان به من میگی،میدونی چه حالی داشتم این مدت - جبران میکنم فعلن من برم شاه دوماد پایین منتظرمه
عاطی: باشه ....
واااییی چی بپوشم من بای بای - دیووونه از پله ها رفتم پایین مریم جون لقمه به دست دم در منتظر من بود....
- الهی فداتون بشم چقدر ماهین شما
مریم: خوبه حالا لوس نشو برو که زیر پای امیر اقا علف سبز شد ....
- واییی اره اره بیچاره فعلن
مریم: در امان خدا
رفتم دم در دیدم امیر نیست
به گوشیش زنگ زدم - الو امیر کجایی؟
امیر : شرمنده بانو جان دیر کردی پشیمون شدم رفتم - عع لوووس نشو دیگه بیا
امیر : شرمنده خواهر دیگه خودتون باید بیاین دنبالم
تماس و قطع کرد
- واااا پسره لوووس رفتم سمت ماشین که خودم برم ارایشگاه دیدم داخل ماشین نشسته
- خیلی بیمزه بود
امیر : ها ها....
سوار ماشین شدم و رفتیم سمت ارایشگاه
ساعت دو بود که اماده شده بودم
شماره امیرو گرفتم - سلام برادر
امیر : سلام خواهر
- برادر من آماده ام منتظر شمام
امیر : ببخشید خواهر من که ماشین ندارم شما بیاین دنبال من
- وااا امییر
امیر: جاااانه امیر
- بیا دیگه دیر میشه هاات
امیر : میترسم بیام بیرون دخترا بدزدنم...
- نترس بابا تو تا آخر عمر بیخ ریشه خودمی زود بیا منتظرم
امیر: بیا بیرون دم درم - واااییی شوخی نکن
الان میام رفتم بیرون امیر اومد جلو با یه دسته گل ،گل مریم
امیر: تقدیم به همسر عزیزم
- واییی امیر چه خوشگل شدی
امیر : ععع اختیار دارین شما هم خوشگل شدی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ʝøɨռ↷ツ
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 نگاه خدا💗 قسمت83 دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم برم پایین که گوشیم زنگ خورد عاطف
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
قسمت84
یه چادر از پشتش دراورد
امیر: خانمم میشه این چادرو بزاری سرتون ؟،دلم نمیخواد این صورت زیبا رو نامحرم ببینه ( یه نگاه به چشمای عسلیش کردم )
- چرا که نمیشه...
امیر : عاشقتم - ما بیشتر
چادرمو گذاشتم سرم،امیر جلوی چادرمو کشید پایین هیچ جایی رو نمیدیدم - امیر آقا الان دارم درکتون میکنم که به جز آسفالت چیزیو نمیبینی
سویچ و دادم دستش : ببخشید دیگه زحمت رانندگی و خودتون باید بکشین
امیر : نمیشه با آژانس بریم
- نخیر دلم میخواد باهم دوتایی بریم ( امیر تو بچگی یه تصادف خطرناکی داشته با خانواده اش ،که خدا رو شکر خطر جانی نداشت ولی از اون به بعد ترس از رانندگی داشت ) - امیر جان نرسیدیم ؟
امیر : نه عزیزم ( چادرمو یه کم زدم بالا ): وااا امیر لاکپشت از تو سریع تر میره اینجوری تا شبم نمیرسیم
امیر : سارا جان دیگه بیشتر از این نمیتونم گاز بدم -یادم باشه بعد عروسی ،چند جلسه برات کلاس رانندگی بزارم
بعد دوساعت رسیدیم بهشت زهرا
همه اومده بودن
پیاده شدم ،امیر دستمو گرفت که زمین نخورم رسیدیم گلزار شهدا
عاقد هم شروع کرد به خوندن عقد
و بار سوم من بله رو گفتم بعدش عاقد از امیر پرسید اونم گفت بله
بعد ش همه اومدن کنارمون بهمون تبریک میگفتن اصلا کسی و نمیدیدم فقط صداشونو میشنیدم چقدر سخته، ای کاش چادر نمیزاشتم
یه دفعه دیدم یکی سرشو اورد داخل -واییی عاطفه خدارو شکر یه مسلمون دیدم ....
عاطی: واییی سارا وقتی دیدمت از خنده داشتم میترکیدم تو و چادر ...
- کوووفت نخند
عاطفه : زشته عروسیااا با ادب باش
- عاطفه گریه ام داره در میاد چیکار کنم هیچ جا رو نمیتونم ببینم ...
عاطی: باید تحمل کنی دیگه عزیزم تا بری خونه - واییی راست گفتیاا...
عاطی: چیو - هیچی بابا باز خودت میفهمی ،فعلن برو ملت صف وایستادن پشت سرت
عاطی: دیونه ،فعلن
کت امیرو میکشیدم
امیر : جانم سارا جان...
- امیر آقا یه موقع سختت نباشه داری همه جا رو دید میزنی
( بلند خندش گرفت) چی شده خسته شدی؟
- اره بریم
امیر دستمو گرفت و از همه خدا حافظی کرد و رفتیم سر خاک مامان ،یعنی تو این فاصله ده بار نزدیک بود با کله برم رو سنگ قبرها...
که امیر منو میگرفت سر خاک مامان فاتحه ای خوندیم رفتیم سوار ماشین شدیم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ادامه دارد....
ʝøɨռ↷ツ
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 قسمت84 یه چادر از پشتش دراورد امیر: خانمم میشه این چادرو بزاری سرتون ؟،دلم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
قسمت85
امیر جان اول بریم خونه خودمون...
امیر : چرا ؟
- بریم بهت میگم
اگه میخوای لاک پشتی بری خودم بشینم پشت فرمون
امیر: اوه اوه حاج خانم داغ کردن...
( امیر یه کم سرعتش و بیشتر کرد رسیدیم خونه) چادرمو برداشتم
- واااییی خدااا مردم زیر چادر
( امیر فقط میخندید )
رفتم تو اتاقم آرایش صورتمو پاک کردم لباسم باحجاب بود یه شال بلند هم برداشتم گذاشتم رو سرم - امیر جان اینجوری اشکالی نداره بیام؟
امیر :
نه اشکال نداره
- سویچ لطفن!
امیر : زشت نیست شب عروسی عروس خودش رانندگی کنه؟
- نخیرم اصلا زشت نیست ،زشت اینه که جنابعالی مارو نصف شب برسونی تالار
سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت تالار
یه ربعی رسیدیم تالار
دسته گلمو برداشتم و از ماشین پیاده شدیم رفتیم داخل
امیر گفت که سمت زنونه نمیاد شاید کسی حجابش درست نباشه
من رفتم سمت زنونه همه بادیدنم تعجب کردن
مریم جون بغلم کرد
باهمه سلام و خوش آمد گویی کردم
رفتم کنار مادر جون بغلش کردم تا منو دید شروع کرد به گریه کردن
عاطفه تا منو دیدگفت: واییی دختر تو دیوونه ای
- در عوضش الان راحتم
بعد شام همه یکی یکی برای خدا حافظی اومدن ،نزدیکای ۱۲ بود که همه رفتن فقط خانواده موندیم
امیر اومد سمتم
امیر: بریم سارا جان - بریم
رفتیم از خانواده ها خدا حافظی کردیم تو چشمای بابا بغض و میشد دید
رفتم جلو بغلش کردمو صورتشو بوسیدم : بابا جون عاشقتم
بابا رضا: سارا جان مواظب خودتون باشین - چشم
خدا حافظی کردیم و سوار ماشین شدیم رفتم خونه خودمون
خونه منو امیر..
تصمیم گرفتیم بعد دوروز بریم دانشگاه....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ʝøɨռ↷ツ
https://eitaa.com/khodam_Zahra
وقتی عوامل نگران آقا محمد هستن👐🏽😂
#گاندو
پشت صحنه انتصار 🚂
ʝøɨռ↷ツ
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
دوستان با توجه به چیزی که آقای قادری گفتند خیلی نگران آقا محمد نباشید شاید فقط زخمی شده باشن
#گاندو
ʝøɨռ↷ツ
https://eitaa.com/khodam_Zahra