فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
17 روز مانده تا عیدالله الاکبر غدیر خم
#روز_شمار_غدیر
💚|•@khodam_Zahra
🌺نماز دهه اول ذی الحجه از نمازهای مستحب است که توصیه شده در ده شب اول ماه ذی الحجه خوانده شود. در این نماز بعد از سوره اخلاص باید آیه ۱۴۲ سوره اعراف نیز خوانده شود. به این نماز، «نماز و واعدنا» نیز گفته میشود. بنا بر حدیث نقل شده از امام باقر(ع) به کسی که این نماز را بخواند ثواب اعمال حج داده خواهد شد.
🔴کیفیت نماز
♦️نماز دهه اول ذی الحجه در ده شب اول این ماه (از غروب آخرین شب ماه قبل تا شب عید قربان) و بین نماز مغرب و عشاء باید خوانده شود.
♦️این نماز دو رکعت است. در هر رکعت بعد از تکبیره الاحرام ابتدا سوره حمد و بعد سوره اخلاص و سپس باید آیه ۱۴۲ سوره اعراف خوانده شود.
♦️وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیلَةً وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ
♦️بعد از خواندن آیه، نمازگزار باید به رکوع رفته و پس از آن دو سجده به جا آورد. در رکعت دوم بعد از دو سجده تشهد و سلام گفته میشود.
📚مفاتیح
📿|@khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 انتظار عشق💗 قسمت19 یادم رفت نگاه کنم تاریخش واسه کی هست رفتم کارت رو برداشتم بازش ک
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 انتظار عشق💗
قسمت20
رسیدم کتابخونه رفتم داخل دیدم حامد روی یه صندلی نشسته داره کتاب میخونه - سلام
( یه نگاهی به پشت سرم کرد)
- چیزی شده؟منتظر آدم دیگه ای هستی؟
حامد: نه دارم میبینم ،مرده ای تعقیبت نکرده باشه
( خندم گرفت ،کتابشو گرفتم زدم تو سرش): دم درن گفتم بیان داخل شلوغ کاری میکنن خوبیت نداره
پاشو بریم
حامد: نه ، من همینجا جام راحته
- پاشو پسره ی ترسو
از کتابخونه زدیم بیرون ،رفتیم یه دوری زدیم اینقدر سرد بود تو دستامون هاا میکردیم تا گرم بشیم
- حامد
حامد: جانم؟
- کی باید برگردی؟
حامد: آخرای فروردین ( دستشو گرفتم) : چه خوب که هستی
چشمم به یه پاساژ افتاد - حامد بریم یه چیزی بخریم ؟
حامد: از جیب من مایه نزار فقط
- خسیس
رفتیم داخل پاساژ دور زدیم چشمم به یه پیراهن حریر بلند نباتی رنگ افتاد - این قشنگه حامد؟
حامد: به حال و روز الان اگه نظر بدم اره ،ولی اگه هانیه گذشته بودی نه ...
- خوب ،بریم بخریم
حامد: جایی میخوای بری که میخوای این لباسو بخری؟
- اره عروسی دوستم
حامد: عع فک کردم با این شکل و قیافه عروسی هم نمیری
- وااا مگه چمه، تازه عروسیش هم شکل خودمه حالا برو بخر برام
حامد: دختره ی پرو
با حامد تا شب تو خیابونا دور میزدیم ،یعنی قشنگ قندیل بستیم ،شامو بیرون خوردیم رفتیم خونه
مامان با دیدنمون گفت: این چه سرو شکلیه صورتتون از سرما مثل لبو شده ( خندمون گرفت و شب به خیر گفتیم رفتیم تو اتاقمون )
من تا صبح سرمو از زیر پتو بیرون نیاوردم
فقط یه بار واسه نماز بیدار شدم نمازمو خوندم بعد دوباره رفتم زیر پتو
با صدای حامد بیدار شدم
حامد: پاشو خاله سوسکه نزدیک ظهره
- تو رو خدا بزار یه کم بخوابم ...
حامد: تنبل خانم من در تعجبم که چه جوری تو دانشگاه میرفتی ...
با صدای زنگ گوشیم سرمو بیرون آوردم
@khodam_Zahra
گوشی دسته حامد بود - کیه حامد؟
حامد: نوشته فاطمه جون - عع بده
حامد: حاج خانم مگه خواب نداشتی ،بخواب من جواب میدم - واااییی بده دیگه حامد دوستمه
حامد: بله بفرمایید،سلام ،هانیه جان خوابن ،چشم بیدار شدن میگم تماس بگیرن با شما،روز خوش
- واااییی از دست تو حامد:
بفرمایید ،فاطمه خانم سلام رسوندن..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 انتظار عشق💗 قسمت20 رسیدم کتابخونه رفتم داخل دیدم حامد روی یه صندلی نشسته داره کتاب م
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗انتظار عشق💗
قسمت21
حامد از اتاق رفت بیرون
منم شماره فاطمه رو گرفتم
- سلام فاطمه جون خوبی؟
فاطمه: سلام ،هانیه کی بود گوشی رو جواب داد؟
- حامد بود ،پسره خل
فاطمه: جدی کی برگشته ،؟
-دو،سه روزی میشه ،دیونه بازی هاش شروع شد
فاطمه: آخییی ،زنده باشن - کاری داشتی؟
فاطمه: میخواستم بگم امشب یادت نره هاا - نه بابا عمرا یادم بره ،فقط خودم میام
مامان و بابا خجالتشون میاد
فاطمه: باشه ،هر جور راحتن ،اصرار نمیکنم،ولی تو باید بیای
- چشممم عروس خانم
فاطمه: فعلن - بوس ،بای
تختمو مرتب کردم ،دستو صورتمو شستم رفتم پایین - سلام
مامان : سلام به روی ماهت
بیا یه چیزی بخور
یه لیوان چایی ریختم با یه کم نون پنیر خوردم
صدای اذان و شنیدم
بلند شدم وضو گرفتم ،رفتم تو اتاقم
نمازمو خوندم
دوباره برگشتم پایین
مامان میز ناهارو آماده کرد
بابا ناهار خونه نمیومد ،
- داداش
حامد: جانم - میشه امشب منو ببری عروسی باز بیای دنبالم
حامد: باشه چشم - قربونت برم
حامد: فقط کرایه میگیرمااا،
- باشه بابا کرایه هم میدم
غروب رفتم دوش گرفتم
لباسمو پوشیدم
یه سشوار گرفتم دستم رفتم اتاق حامد
- سلام
حامد: باز چی میخوای ( نشستم کنارش)
- میشه موهامو سشوار کنی
حامد: خوب میرفتی آرایشگاه - اول اینکه آرایشگاه الان برم شلوغه تا برگردم شب میشه ،دومم واسه یه سشوار کشیدم پول زیادی میگیرن
حامد: خوب فک کردی منم مفت واست کاری انجام میدم؟
- نه بابا باهات حساب میکنم داداشی
حامد موهامو سشوار کشید و رفتم تو اتاقم لباسی که تازه خریده بودم و پوشیدم با یه روسری سفید
رفتم تو اتاق حامد
- چه طوره؟
حامد: این همه زحمت کشیدم موهاتو سشوار کشیدم ،همه رو دادی زیر روسریت که
- خوب واسه دل خودم سشوار کشیدم نه واسه دله دیگران
حامد: نمیدونم چی بگم
- هیچی نگو آماده شو منو برسونی
چادرمو سرم گذاشتم و حامد همینجوری نگام میکرد و میخندید منم بهش لبخند میزدم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه رفتیم شیرینی فروشی یه جعبه شیرینی خریدیم ( البته پولشو حامد داد)
رسیدیم خونه فاطمه اینا کوچه همه چراغونی بود
حامد: اینجاست؟
- اره
حامد: باشه برو ،موقع برگشت زنگ بزن بیام دنبالت
- قربون دستت چشم...
🌸🌸🌸🌸🌸
@khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت21 حامد از اتاق رفت بیرون منم شماره فاطمه رو گرفتم - سلام فاطمه جون
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 انتظار عشق💗
قسمت22
رفتم داخل حیاط،مامان فاطمه تا منو دید اومد دم در
مامان فاطمه:سلام عزیزم خیلی خوش اومد
- سلام تبریک میگم
مامان فاطمه: بفرما عزیزم
وارد خونه شدم دور تا دور خونه خانوما نشسته بودن منم رفتم داخل یه اتاق چادرو مانتو مو درآوردم یه چادر رنگی گذاشتم روی سرم برگشتم توی اتاق همین لحظه فاطمه و آقا رضا اومدن داخل یه چادر سفید حریر با گلای صورتی سر فاطمه بود همه شروع کردن به دست زدن و کل کشیدنوآقا رضا هم بیچاره از خجالت سرش پایین بود اصلا سرش و بالا نکرد ببین دورو برش چه خبره...
بعد چند دقیقه آقا رضا رفت سمت آقایون
منم رفتم کنار فاطمه چادرو از سرش گرفتم
-سلام به عروس خانم ...
فاطمه : سلام عزیزم ،خوش اومدی
- چه خوشگل شدی تووو ،چه کیفی کرده آقا دوماد تا تو رو دیده
فاطمه:انشاءالله خودت عروس بشی من جبران کنم..
- شاه دوماد مثل شاه دوماد شما پیدا بشه ،اشکال نداره جبران کن...
فاطمه: انشاءالله،، عععع هانیه گوشی اقا رضا تو دسته منه...
- گوشیش تو دست تو چیکار میکنه ؟
فاطمه: گوشیم خاموش شده بود ،با گوشی اقا رضا زنگ زدم واسه مامان ،یادم رفت بهش بدم - اشکال نداره اومد بهش بده....
فاطمه: نه دیگه ،تا آخر مجلس نمیاد اینجا،اگه میشه یه لحظه ببر بیرون بهش بده ،اقایون خونه عموم هستن همین دیوار به دیوار خونه ما - باشه چشم بده ...
چادرمو مرتب کردم رفتم تو حیاط دیدم کسی نیست رفتم بیرون ،آروم آقا رضا رو صدا زدم
یه دفعه یه اقای اومد دم در نگاهش کردم چقدر برام آشنا بود،کجا دیدمش انگار اونم منو میشناخت چشمامون به هم گره خورد
یه دفعه سرشو برد پاییشن...
چیزی میخواستین خواهر
- با آقا رضا کار داشتم الان بهش میگم بیاد دم در
- دستتون درد نکنه
(بعد چند لحظه اقا رضااومد دم در)
آقا رضا: سلام،کاری داشتین؟
- سلام تبریک میگم ،این گوشی رو فاطمه داده ،بدم به شما
آقا رضا: خیلی ممنونم لطف کردین
برگشتم تو خونه فقط داشتم به اون اقا فکر میکردم کجا دیدمش یه دفعه یادم اومد اون شب نزدیک امام زاده صالح دیدمش...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ادامه دارد...
رسانه ما باشید.....💞
@khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 انتظار عشق💗 قسمت22 رفتم داخل حیاط،مامان فاطمه تا منو دید اومد دم در مامان فاطمه:سلا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 انتظار عشق💗
قسمت 23
وااییی این اینجا چیکار میکنه،چه نسبتی با فاطمه دارهتا اخر مجلس فقط تو فکر بودم
که یه دفعه به خودم اومدم خونه خلوت شده
رفتم توی اتاق لباسمو عوض کردم زنگ زدم به حامد...
- الو حامد
حامد: دختره خل و چل ساعت و نگاه کردی ؟
- بیا دنبالم...
حامد: فک کردم خوابیدن میخوای اونجا تلپ شی...
- دیونه زود بیا
حامد: چشم حاج خانوم
چادرمو عوض کردم رفتم تو اتاق...
- فاطمه جون منم دیگه برم ،انشاءالله که خوشبخت بشی
فاطمه: قربونت برم ،حواسم بهت بود ،تا آخر مجلس فکرو ذهنت یه جا دیگه بود ،چیزی شده؟
- نه ،بعدن بهت میگم
من برم دیگه حامد الاناست که برسه
فاطمه: برو عزیزم،به خانواده سلام برسون
-فدات شم ،فعلن
با مامان فاطمه خدا حافظی کردم رفتم دم در منتظر حامد شدم یه دفعه یکی گفت ببخشید میخواین برسونمتون...
(نگاه کردم دیدم همون اقاست)
- نه خیلی ممنون میان دنبالم هر جور راحتین
آقا رضا: مرتضی داری میری ؟
( فهمیدم اسمش مرتضی است)
مرتضی: اره داداش ،منتظر مادرم تا بیاد بریم
یه دفعه صدای بوق ماشین شنیدم
حامد بود اومده بود دنبالم
یه دفعه گفتم:
داداشم هستن اومدن دنبالم ،آقا رضا بازم تبریک میگم با اجازه تون
آقا رضا: خیلی لطف کردین تشریف آوردین ،درامان خدا سوار ماشین شدم و حرکت کردیم
نمیدونم چرا گفتم برادرمه اصلا ...
مگه ازم سوال کرده بودن...
حامد: خوش گذشت حاج خانم
- عالی
حامد: از قیافه ات پیداست
- مگه قیافه ام چشه؟
حامد: هیچی بابا
رسیدیم خونه و رفتم تو اتاقم
رو تختم دراز کشیدم از خستگی خوابم برد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ادامه دارد..
@khodam_Zahra
خب،خب اینم عِیدی ما به شما
😉✌🏽
چهار قسمت،رمان
[انتظار عشق💕]
خدمتتون 🌱
دٌڵدٌڶ:
جوشن کبیر یه فرازی داره...
خیلی قشنگ میگه
{یا حبیب،مَن لا حبیب له}
بخوام خودمونی بگم
میشه: منکه کسیو ندارم،تا دوستم داشته باشه تو دوسم داشه باش 💔(؛
برین پیش خداتون...
خیلی قشنگ هواداره....
شبتون بخیر از غم
@khodam_Zahra
دعامون کنین 📿🕊️
#انگیزشی✨
امروز فقط چند دقیقه
آروم بشینید و
بابت چیزایی که دارید
شاکر باشید
به آرامش خوبی می رسید...🦋
@khodam_Zahra
#تلنگر💥
#انتظار_هم_شد_ڪار...❓
✍🏻یاد گرفته ایم #جمعه به جمعه اعلام ڪنیم ڪه نیآمد ...❗️
خب نیامد ،حالا تو برنامهات چیست ...❓
چرا قدم برنمیدارے ...❓
بخدا او منتظر ماست ...
منتظر یڪ قدم برداشتن ما ...
چقدر بَد ڪه بعد این همه سال، آبـے از ما گرم نشده ...
اولین مخاطب این صحبتها خود من بودم ...
اصلا باور کن شان نزول حرفام خودم بودم ...☹️
رفیق❗️
تا جوونیم باید یه ڪارے بڪنیم ...❗️
@khodam_Zahra
چادر مشکی تو...!
برایت امنیت می آورد
خیالت راحت،
گرگ ها همیشه به دنبال شنل
قرمزی هستند(:☝️🏼
@khodam_Zahra
#نجابت_ایرانی
#حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[#کلیپ 🎬 #رابطه_حرام]
💠 یکی بهت گفت جوان تو چه قدر خوبی زود از اونور نیفتیم ❗️
👈ببینید حضرت یوسف چطور جواب زلیخا را دادند
👤 حجتالاسلام #دارستانی
@khodam_Zahra
#شما_گفتین
سلام علیکم
ممنونم از لطف شما 🖐🏽🌱...
بله انشاالله از امشب چهار یا سه پارت میزاریم
حمایتمون کنین(:
#دلدل
@khodam_Zahra
فقط مانده یک روسری...
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺸﺎﻭﺭﯾﻦ ﻭ ﺟﺎﺳﻮﺳﺎﻥ ﮐﺎﺥ ﺳﻔﯿﺪ
ﺩﺭ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺧﻮﺩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ:
ﻣﺎ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪﯾﻢ
ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﺯﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﺗﻮﺭﯼ ﻭ ﮔﻠﺪﺍﺭ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﻨﯿﻢ.
ﭼﺎﺩﺭ ﺗﻮﺭﯼ ﻭ ﮔﻠﺪﺍﺭ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﻨﯿﻢ!
ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ، ﺗﻨﮓ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ.
ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ
ﺍﺯ ﺣﺠﺎﺏ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ
ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
که آن هم به لطف روسری های لیز به راحتی سر میخورد و مدام از سر آنها میُفتد
ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻣﺎﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ.
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﯿﻄﯽ ﻧﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﻢ
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ
ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺭﺍ بیشتر ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﺑﮑﺸﺎﻧﯿﻢ
ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ!!!!
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺍﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ!!
میبینی بانوی مسلمان ایرانی؟؟؟
میبینی چه خوابها برایمان دیده اند و به راحتی دارند خوابهایشان را راتعبیر میکنند؟
#نجابت_ایرانی
@khodam_Zahra
#حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمدنیابشودکورتومستانهبرقص !
(:💆🏻♀️🖐🏽
@khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستداریپارکابامام زمان باشی!؟📽🎞
#استادرائفیپور🎤
@khodam_Zahra
• انتصار •
#درس_هفتم ✌🏽 #آموزشی #تکنیک تکنیک ارام سازی ذهن 🌪️ روزانه به مدت 3دقيقه تمام حرفهاى درون ذهن خود
درس_هشتم ✌🏽
سلام علیکم خدمت همه برو بچ انتصار 🖐🏽....
از خودتون انتظار بیجا نداشته باشید ! ببینید انقدر این مسئله انتظار مهمه که چند درسمون رو بهش اختصاص دادیم
پس خوب خوب گوش کنید
|🙇🏽♀️🙇🏽♂️|
انسان کلمه ای عربی هست که ریشه اون برمیگرده به اُنس و نِسیان !
حالا به چه معناست ؟
اُنس: زود تر از چیزی که فکر کنید با شرایط کنار میاین(:
و نِسیان ! فراموش می کنه!
پس به خودتون،قلب مهربونتون،فکری که هر دقیقه مشغوله ! یه فرصت بدین !
ایندفعه می خوام بگم غمگین باشین 🌱!
تعجب نکنین ! ما ها انسانیم برای فراموش کردن و کنار اومدن نیاز داریم یه مدتی با خودمون خلوت کنیم
تاکید می کنم مدتی (: تنهایی طولانی مدت ....
عواقب به شدت بدی داره 🌥️🌪️
پس برای غصه خوردن هم یه زمان مشخص. داشته. باشین 🙂🌩️
برای درک این مسئله به کتاب فوق العاده بهتون پیشنهاد می کنم 👤📚....
@khodam_Zahra
• انتصار •
درس_هشتم ✌🏽 سلام علیکم خدمت همه برو بچ انتصار 🖐🏽.... از خودتون انتظار بیجا نداشته باشید ! ببینید ا
#درس_هشتم✌🏽
|سه شنبه ها باموری ☕|
بخشی ازین کتابُ ببینید 👀
نویسنده:میچ آلبوم 👤📚
#پیشنهاد_ویژه🔥
@khodam_Zahra
اگر این کتابو خوندین،یا حرفی،نصیحتی،نظری دارین
👀🖐🏽
https://harfeto.timefriend.net/16247923251747
【#تلنگر👌】
👈 وقتی مرده ای رو در قبر میذارن⚰
💢 شخصی بر او ظاهر میشه، و میگه ما در دنیا سه چیز بودیم:👇
⇦ رزق تو،که با پایان زندگیت قطع شد
⇦ خانوادت،که تو رو رها کردن
⇦ و من که اعمال تو هستم و با تو میمونم
❗️آگاه باش که من در میان این سه، در نزد تو از همه سبک تر و بی ارزش تر بودم😞
🤔 حواست به اعمالت هست رِفیق⁉
࿇࿐᪥✧🇮🇷✧᪥࿐࿇
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 انتظار عشق💗 قسمت 23 وااییی این اینجا چیکار میکنه،چه نسبتی با فاطمه دارهتا اخر مجلس ف
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗انتظار عشق💗
قسمت24
دو روز مونده بود به عید صبح زود بیدار شدم که برم بهشت زهرا،که شاید داخل عید نتونم برم یه لباس گرم پوشیدم
از خونه زدم بیرون رفتم سمت بهشت زهرا
اول رفتم سمت گلزار یه کم اونجا نشستم و قرآن خوندم بعد رفتم سمت غسالخونه...
- سلام
اعظم خانم: سلام هانیه جان...
- زهرا خانم نیستن؟
اعظم خانم: پسرش مریض شد نتونست بیاد ،به جاش رقیه جون اومدن...
- سلام رقیه خانم خوبین؟
رقیه خانم: سلام دخترم ،شکر ،شما خوبین؟
- خیلی ممنونم
رفتم لباسامو عوض کردم شروع کردم به کمک کردن بعد نیم ساعت گوشیم زنگ خورد
فاطمه بود ....
- سلام عروس خانم خوبی؟
فاطمه: سلام عزیزم مرسی،تو خوبی؟
- نه به خوبی تو؟شوهر جان خوبه؟
فاطمه : اره خوبه شکر
میگم بلا الان ما نامحرم شدیم؟
- یعنی چی منظورتو نمیفهمم...
فاطمه:تو آقای صالحی رو از کجا میشناسی
- صالحی کیه؟
فاطمه: الان تو نمیشناسی ؟
شب عروسیمون دیدیش...
- آها آقا مرتضی رو میگی؟
فاطمه: اوه چه زود خودی شدی باهاش ،اسم کوچیکشو میدونی...
- عروس خانم،اسمشو نمیدونستم، شادوماد صداش زد متوجه شدم
فاطمه: اررره منم باور کردم،حتمن تو همون کوچه هم عاشقت شده نههه ....
- چی گفتی؟
فاطمه: بلا و چی گفتی چیکار کردی با این بدبخت ،خواب و خوراک نداره
دیونمون کرده این چند روزه...
- واسه چی آخه...
فاطمه: واسه جناب العالی دیگه ،عاشقت شده ،میگه میخواد بیاد خاستگاری گفت اول از تو بپرسم،اصلا ازش خوشت میاد یا نه...
- فاطمه جون ،میشه بهشون بگی بیاد بهشت زهرا
فاطمه: دختر دیونه جای بهتر سراغ نداشتی
- نه بگو بیاد همینجا
فاطمه : باشه ،نگفتی چیکار کردی که اینجوری مارو از خواب و خوارک انداخته ....
- میگم بهت بعدن
فاطمه : باشه فعلن
با صدای اعظم خانم ،به خودم اومدم
اعظم خانم: هانیه جان ،
- جانم...
اعظم خانم : نمیای کمک
- الان میام
یه نیم ساعتی گذشت و گوشیم دوباره زنگ خورد، ناشناس بود
- بله
سلام خانم اخوان ،من صالحی هستم ...
- سلام حالتون خوبه؟
مرتضی: ببخشید من بهشت زهرام کجا باید بیام - برین سمت گلزار شهدا منم میام
مرتضی: چشم
- اعظم خانم میتونم برم
اعظم خانم: اره عزیزم برو
🌸@khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت24 دو روز مونده بود به عید صبح زود بیدار شدم که برم بهشت زهرا،که شاید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗انتظار عشق💗
قسمت25
لباسمو عوض کردم رفتم سمت گلزار توی راه فقط داشتم ذکر میگفتم گلزار که رسیدم داشتم دنبال آقا مرتضی میگشتم
یه دفعه از پشت یکی گفت: سلام
برگشتم آقا مرتضی بود
- سلام ،ببخشید دیر کردم
آقا مرتضی: نه خواهش میکنم این چه حرفیه
- بریم یه جایی بشینیم
آقا مرتضی: بله بریم
اقا مرتضی جلو تر حرکت میکرد من پشت سرش رفتیم نزدی یه قبر که مدافع حرم بود نشستیم...
- خوب من میشنوم
(سرش پایین بود و شروع کرد به حرف زدن)
آقا مرتضی: نمیدونم باید از کجا شروع کنم
من همون شبی که شما رو دیدم و سوارتون کردم ازتون خوشم اومد ،فکر میکردم شاید یه حس من به شما گناه باشه...
اما وقتی اون شب عروسی اقا رضا شما رو دیدم ،فهمیدم این یه نشونه اس که من شما رو دوباره دیدم و فهمیدم حسی که به شما دارم حس گناه نیست ، میخواستم اگه شما واقعن راضی باشین با مادرم بیایم خدمت خانواده تون
اگر نه زحمت کم کنم...
-شما از زندگی من هیچی نمیدونین ،من الان چند ماهه که این شکلی ام،شایدم یه روزی از اینی که هستم خسته بشم دوباره برگردم به هانیه قبلی که بودم ...
آقا مرتضی: من از گذشتتون با خبرم و اصلا برام گذشتتون مهم نیست ترسی که اون شب من توی چشماتون دیدم و کاری که الان دارین انجام میدین مطمئنم هیچ وقت به سابق بر نمیگردین
( ای فاطمه دهن لحق کل زندگیمو گذاشت کف دست این آقا بی اجازه )
- یه مسأله خیلی مهم تر، پدرمه
اینکه مطمئنم راضی نمیشه به این وصلت
آقا مرتضی : توکلتون به خدا باشه ،شما راضی باشین بقیه اشو بسپریم دست خدا...
اگه قسمت باشه باهم ازدواج کنیم هیچکس نمیتونه مانع بشه ...
( بلند شدم )
- اگه با من کاری ندارین من دیگه برم
آقا مرتضی: اگه جایی میخواین برین برسونمتون؟
- فاطمه جون بهتون نگفته من میام بهشت زهرا واسه چی؟
آقا مرتضی: بله گفتن
- شما مشکلی با این کارم ندارین؟
آقایون نسبت به این چیزا حساس اند...
آقا مرتضی : نه چرا باید مشکلی داشته باشم،خیلی هم تحسینتون میکنم بابت این کار
- من برم به کارم برسم
آقا مرتضی: فقط یه چیزی ،شماره خونتونو میدین به مادرم بگم با مادرتون صحبت کنه؟
- صبر کنین بهتون خبر میدم ،
اول باید خودم صحبت کنم باهاشون بعدا مادرتون تماس بگیرن...
آقا مرتضی : چشم ،منتظر میمونم
- خیلی ممنونم،فعلن
آقا مرتضی: در امان خدا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت25 لباسمو عوض کردم رفتم سمت گلزار توی راه فقط داشتم ذکر میگفتم گلزار
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗انتظار عشق💗
قسمت26
اینقدر فکرم مشغول شده بود دیگه غسالخونه نرفتم دربست گرفتم رفتم خونه
مامان تو پذیرایی نشسته بود
- سلام
مامان: سلام عزیزم
- مامان ،حامد کجاست؟
مامان: تو اتاقش ،هانیه جان ما ناهارمونو خوردیم،غذای تو رو هم گذاشتم روی میز برو بخور...
- دستتون درد نکنه،من سیرم نمیخورم
از پله ها رفتم بالا ،پشت در اتاق حامد ایستادم یه نفس عمیق کشیدم و یه بسم الله گفتم
درو باز کردم...
حامد: یعنی تو هنوز یاد نگرفتی باید در بزنی ،شاید من ... الله اکبر
ببخشید داداش حواسم نبود...
- حامد ،میخوام باهات حرف بزنم
حامد: اینجور تو با این سرو شکل اومدی خونه ،مشخصه یه گندی زدی میخوای من جمعش کنم
-یکی ازم خاستگاری کرده
( شروع کرد به بلند خندیدن )
- هیییس دیووونه چه خبرته ؟
حامد: آخه کی اومده عاشق تو دیونه شده
- بی مزه ،مثلا اومدیم از داداشمون کمک بگیریم ...
حامد: خوب حالا من باید چیکار کنم ؟
تحقیق کنم در مورد پسره...
- میخوام با بابا صحبت کنی بیان خاستگاری
حامد: خوب بیاد مگه کسی جلوشو گرفته...
- این آقا ازلحاظ مالی با ما خیلی فاصله دارن ،میدونم اگه بیاد بابا اجازه نمیده
حامد: پس صبر کن من اول برم ببینم کیه ؟ چیکارس؟
اگه خوب بود با بابا صحبت کنم...
- باشه ،قربونت برم...
حامد: هانیه بدهکاریات داره بیشتر میشه هااا
- الهی فدای مهربونیات بشم من....
رفتم توی اتاقم لباسمو عوض کردم
روی تختم دراز کشیدم ،من که اصلا این اقا رو نمیشناسم گوشیمو از کیفم درآوردم شماره فاطمه رو گرفتم
- الو فاطمه
فاطمه: به عروس آینده چه طوری؟
- یعنی چیز دیگه ای نبود به این اقا بگی؟
یعنی هرکس اومد خواستگاری کرد
هرچی میدونی بهش بگی...
فاطمه: عزیزم من فقط گفتنش و برای تو آسون کردم ،تازه آقا مرتضی اینقدر آقاست که اصلا به حرفام هیچ اعتنایی نکرد ،گفت گذشته برام مهم نیس...
- میگم این اقا مرتضی چیکاره اس؟
فاطمه: تو ارتش کار میکنه ،فرمانده آقا رضا ست...
- یعنی اقا مرتضی هم میره سوریه؟
فاطمه: اره دیگه بیشتر موقع ها میره ،دوتا داداشاش هم میرن سوریه....
- والان من چیکار کنم؟
فاطمه: چیو چیکار کنی؟
- خوب من دلم اصلا نمیخواد بره سوریه...
فاطمه ،آقا رضا کی باید بره ؟
فاطمه: بعد عید انشاءالله...
- وایی ،یعنی آقا مرتضی هم باید بره
فاطمه: نمیدونم والا من
- باشه ،فعلن کاری نداری
فاطمه،: عع نگفتی چی شد؟
- گفتم اول با بابا و مامان صحبت کنم راضی شدن بگم بیان
فاطمه: انشاءالله هر چی قسمته همون بشه
- انشاءالله ،فعلن
🌸🌸🌸
@khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_شمار_غدیر
۱۶ روز تا عید غدیر خم
💚•|@khodam_Zahra
سخنی نیست (:
الهی همون بشه که دلتون می خواد 🕊️
وقتی میگم الهی ...
یعنی خواسته قلبت با خواسته های خدا یکی بشه
خیلی حرفه هااا حاجی 🙂🌱
@khodam_Zahra
دعامون کنین 📿💔
شبتون بخیر ازغم و درد