eitaa logo
• انتصار •
716 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
﷽ باز شد هر گره کور زندگی با نام نامیِ زهرای اطهر ♥ • انتصار : یاری دهنده
مشاهده در ایتا
دانلود
•Γ🌿 گمنامے! تنها‌براۍ"شہــدا"‌نیست مےتونی‌زندھ‌باشۍ‌و سرباز‌‌حضرت‌زهرا‌ ۜ باشے اما‌یہ‌شرط‌دارھ!؛ باید‌فقط‌برای‌ ... "خدا"کار‌کنی نہ‌ریا"‌‌💔 @khodam_Zahra
15.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عید قربان به چه چیزی باید فکر کنیم؟🤔 @khodam_Zahra
هرکی گفت تا تهش باهاتم سر دو روز رفت،دید نمی صرفیم براش🚶🏻‍♀💔 اما شما راهو نشونم دادی✋🏾🌱 رفاقت واقعی رو نشونم دادی...🙂 بطلب اقا ! بازم یه شب جمعه تو صحن گوهرشاد📿💚 @khodam_Zahra
[🌸✨] 🍃|شهیداستادمطهری: 👇🏻 💡|" کسی که زیبایی اندیشه دارد زیبایی ظاهر خود را به نمایش نمی گذارد¡ " 🆔️ @khodam_Zahra
°•🍃✨ اینکه دل تنگ توام اقرار میخواهد مگر؟(: 🌸 @khodam_Zahra
♥️' شھداهمیشـھ‌توقلبتن ، کافیـھ‌قلب‌وروحت‌روبـھ‌روزرسانـے کنـے..:)💔 بعدش‌خیلـےزیبـٰآترازقبل‌حسشون‌میکنے! @khodam_Zahra
رفیق!روز های خوب توراهه‌😌🌸 @khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت52 مرتضی: هانیه جان یه ساعت دیگه بیا همینجا منتظرت هستم... - باشه مرتضی: هانیه جان ،مواظب خودت باشیااا ،گم نشی یه وقت... - خیالت راحت ،گم نمیشم وارد حرم شدم ،انگار دنیا رو به من داده بودن رفتم کنار ضریح صورتمو به ضریح چسبوندم بغض این همه روزها ی سخت شکسته شد بعد دو رکعت نماز زیارت خوندم یه دفعه به ساعت نگاه کردم نزدیک دوساعت شده بود که داخل حرمم زمان از دستم در رفت فورا بلند شدم رفتم بیرون دنبال مرتضی گشتم وایی حتما مرتضی فکر کرد گم شدم یه دفعه از پشت سر مرتضی گفت: زیارت قبول خانوم برگشتم سمتش : زیارت شما هم قبول آقا مرتضی: بریم یه جا بشینیم دعا بخونیم - اره بریم بعد از خوندن دعا و زیارت برگشتیم هتل بعد چند روز حرکت کردیم سمت کربلا ،با چشمان گریان از حرم امیر المؤمنین خدا حافظی کردم ،و دلم رو راهی سرزمین عشق کردم واقعن شنیدن کی بود مانند دیدن ، شنیده بودم کربلا بهشت روی زمینه ولی وقتی با چشمانم دیدم باورم شد که بهشت اصلا همینجاست ،مگه بهتر از اینجا هم جایی هست ! با مرتضی تو بین الحرمین سر در گم بودیم که اول کدوم حرم بریم واقعن لحظه ای سختی بود که مرتضی گفت : به رسم ادب اول بریم حرم امام حسین بعد میریم حرم حضرت عباس بعد از زیارت کردن ،یه گوشه در بین الحرمین نشستیم توی کاروان ما یه مداح هم بود شروع کرد به مداحی کردن ،از عاشورا گفت، از بی حرمتی ها گفت از تنهایی زینب گفت، از قتلگاه گفت دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم چادرمو کشیدم روی صورتمو شروع کردم به گریه کردن حالم دست خودم نبود مرتضی: هانیه جان ،حالت خوبه ؟ ( سرمو بالا گرفتم) : بریم قتلگاه ؟ مرتضی: چشم ،پاشو بریم ( مرتضی دستمو گرفت ) مرتضی: هانیه دستات خیلی سرد شده ،انگار فشارت پایین اومده - نه خوبم مرتضی: بریم هتل یه چیزی بخوری ،باز بر میگردیم - گفتم که خوبم ،بریم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @khodam_Zahra
💗 انتظار عشق💗 قسمت۵۳ لحظه وداع رسید چرا هر موقع وقت خدا حافظی میرسه زمان به شروع به دویدن میکنه چقدر سخته دل کندن از این بهشت سوار هواپیما شدیم و برگشتیم موقع برگشت همه به استقبالمون اومدن چقدر دلم برای پدر مادرم تنگ شده بود چقدر جای خالیشون بین این جمعیت حس میشه بعد همه رفتیم به سمت خونه وسیله هامونو داخل اتاقمون گذاشتم بعد رفتیم خونه عزیز جون شام اینقدر خسته بودیم که بعد خوردن شام ،از همه خداحافظی کردیم و رفتیم خونه خودمون با صدای اذان صبح بیدار شدم بعد مرتضی رو هم بیدار کردم با همدیگه نماز خوندیم - آقا مرتضی مرتضی: جانم - چند روز دیگه باید بری؟ مرتضی: ۸ روز دیگه - انشاءالله هرشب خواب پریشان میدیدمو با صدای مرتضی بیدار میشدم حالم واقعا بد بود هر روز که به روز موعود نزدیکتر میشدم احساس میکردم تمام جانم در حال پر پر شدن است دو روز مانده بود به رفتن مرتضی نمیدوانم چرا دلم میخواست حرفم پس بگیرم دلم میخواست جلوی این سفر را بگیرم همه خانواده از حال خرابم باخبر بودند و همیشه به دیدنم می اومدن و با حرفاشون آرومم میکردند برای چند لحظه ولی بازم فایده ای نداشت صبح زود از خواب بیدار شدم و شروع کردم به تمیز کردن خونه ،چشمم به ساک مرتضی افتاد چیزهایی که نیاز داشت و داخل ساک گذاشتم چشمم به لباس نظامی اش افتاد ، لباسش رو برداشتم و شروع کردم به بو کردن میدونستم که دیگه این بو به مشامم نمیخورد هیچ وقت بغضم را رها کردم گریه هایم بلند شد‌. دست خودم نبود همین لحظه ،مرتضی وارد خونه شد و اومد کنارم نشست مرتضی: هانیه جان چرا اینکارا رو میکنی ؟ چرا دلمو می‌لرزونی به رفتن ! - مرتضی جان ،من دارم از تمام زندگیم جدا میشم ،یعنی حق گریه کردن هم ندارم مرتضی( بغلم کرد): الهی دورت بگردم ،تو که این کارو میکنی ،من چه جوری میتونم اینجوری تنهات بزارم خانومم ( بغلش کردم ،میدونستم که این آخرین آغوشه ،محکم بغلش کردم ،صدای گریه هام بلند شد ) - مرتضی قول بده ،برگردی قول بده هر اتفاقی افتاد برگردی، چشم انتظارم نزاریااا ، دق میکنم مرتضی: الهی فدات شم ، چشم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @khodam_Zahra