eitaa logo
• انتصار •
690 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
﷽ باز شد هر گره کور زندگی با نام نامیِ زهرای اطهر ♥ • انتصار : یاری دهنده
مشاهده در ایتا
دانلود
هواشناسی اعلام کرد : هوای مهدی فاطمه را داشته باشید خیلی تنهاست💔 سلامتیش ⁵ صلوات ✋🏻🌱 خجالت نکش عزیز کپی کردنش عشق میخواد☺️ @khodam_Zahra
یہ‌مداحے بود‌ میخوند : - باید‌با‌چادرت‌سپر‌عمہ‌جون‌باشی🙃🌱 اما ناگفته‌ نماند‌ ڪہ‌ گاهے‌وقت‌ها این‌ چادری‌نماها همان‌هایے ڪہ‌مرز‌های‌ِ خدا‌ را‌ رد‌ڪردن همان‌هایے ڪہ‌حرمت‌شڪنےڪردند💔 بہ‌جاے‌ِ سپر میشوند‌ تیرے به‌قلب‌ِعمه ! جا‌داره‌سوال‌ڪنم روز‌ محشر‌ جواب‌ِ مادر زینب‌(س)را‌چہ‌میدهے ؟! تلنگری به افراد مذهبی نما😅🙌🏻 @khodam_Zahra
2.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ چیزی به ظهور نمانده خودتان را آماده کنید . ⭕️ 😱 @khodam_Zahra
میفرمایدکہ؛ فقط‌‌یکبارکافےاست.. ازتہ دل رو صدا کنید دیگرمال‌خودتـان‌نیستید ![] ••|شہیدامیرحاج‌امینے @khodam_Zahra
شمایی‌که‌تو‌خیابون‌نامحرم‌میبینی‌ سرت‌رو‌پایین‌میندازی! آفرین‌بھت!😁🖐🏻 ولی‌‌چجوریه‌که‌بعضیاتون‌رو‌تو‌ مجازیش‌باید📱‌❕ باخاک‌انداز‌از‌تو‌پیوی‌نامحرم‌ها‌ جمعت‌کرد؟؟!🙄 چون‌اونجامیشناسنت‌و‌اینجا‌میگی‌ کسی‌منو نمیشناسه؟!😶 یا‌شایدم‌نگاه‌اون‌بالایی‌رو‌فراموش‌ کردی‌که‌همچین‌کاری‌میکنی؟!🙂🥀 ﴿شما‌را‌چه‌شده‌است‌که‌برای‌خدا عظمت‌و‌وقار‌قائل‌نمی شوید؟﴾ مالکم‌لاترجون‌لــِلله‌وقارا؟🚶🏻‍♂‼️ @khodam_Zahra
ببین جون دلم:) این چیزایی که میگی خب!؟ همش ساختگیه نه من نه عمار هیچ کدوممون کاری که شما با ما کردی رو باهات نکردیم:) نمی دونم واقعا خودتی یا نه!! ولی... اینو بدون به همون امام حسینی که گفتی:) کار من و عمار نبوده!😅🚶🏻‍♀️💔 هنوز انقد نارفیق نشدیم که! از هرکسی هم میخوایی بپرس همون مامان بابایی که گفتی به جون اونا نگفتیم:) دیگه از اینا بالاتر نمیتونم برات قسم بخورم هرکی هم اینارو بهت گفته بدون اشتباهه! چون من به رفیق جونتم گفتم!:) ما حاضریم ناخونت نشکنه بعد بیاییم همچنین کاری کنیم!؟ کاری باهات ندارم ولی هرجور که دوست داری فکر کن:) ولی به جون خواهری ما نبودیم:)🙂💔 ! ________ درضمن شما رو همه اسم عمار میزارید😂💔 این همیشه عقبه ذهنت باشه شما منو عمار نکردی من اسم برادرشهیدم رو انتخاب کردم نه اونی که شما به من دادی😉 شخص مهمی هم نیستی که بخوام طاقچه بالا بزارم هر کاری دوست داری انجام بده سر بی گناه هیچ وقت بالای دار نمیره هرچی هم بدبختی کشیدم به خاطر دوستی با شما بود که اگه به قبل برگردم عمرا همچین اشتباهی مرتکب بشم🚶🏻‍♀☺️
...😅🖐🏼 بله میدونیم همشو بخاطر خدا هم انجام میدیم نه چیز دیگه،توهم دینداری هم برنداشتیم🙂 ما همیشه رضایت خدارو در نظر داریم نه بنده خدا اگه رضایت بنده خدارو در نظر داشتیم الان جای دیگه بودیم!:)🚶🏻‍♀️
سلام به نظرم مطالب و عکس عاشقانه مناسب نیست!:) حالا حرفتون متین ولی باعث میشه دل کسی بشکنه یا دلشون بلرزه!🚶🏻‍♀️🙂
تیم والیبال ایران 3 تیم واليبال لہستان 2 به به عجب روزے😁✋🏻☺️🇮🇷 آقا این اینترنشنال کجاست؟! خوابے داداش؟ منتظر تبریکتونیم😕😂 صبح تا شب مثل خروس بی محل فک می زنند 😒😒 الان که باید حرف بزنند الحمدلله لالالند😏😏 عجیبه 🤔🤔 @khodam_Zahra
😅 یکبار سعید خیلے از بچه‌ها ڪار ڪشید. فرمانده دستہ بود. شب برایش جشن پتو گرفتند. حسابے کتکش زدند. من هم ڪه دیدم نمے‌توانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تاشاید کمےڪمتر کتک بخورد! سعید هم نامردے نڪرد، بہ تلافےآن جشن پتو، نیم‌ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت. همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😢 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچه‌ها خوابند. بیدارشان ڪرد و گفت: اذان گفتند چرا خوابید؟ گفتند ما نماز خواندیم!!! گفت الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید؟؟ گفتند سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من براے نمازشب اذان گفتم نه نماز صبح!😂😊 🌷شهید سعید شاهدے🌷 @khodam_Zahra
💗 انتظار عشق💗 قسمت65 بلند شدم رفتم سمت غسالخونه خیلی وقت بود که نرفته بودم مثل همیشه جمعیت زیادی پشت در منتظر بودن در زدم ،زهرا خانم درو باز کرد با دیدنم یه کم تعجب کرد زهرا خانم: سلام هانیه جان ،خوبی؟ - سلام،خیلی ممنون ( حتی جون حرف زدن هم نداشتم ) زهرا خانم: بیا داخل ( رفتم داخل ،لباسمو عوض کردم،انگار چهره ام همه ماجرا رو بازگو کرده براشون،واسه همین هیچ کس هیچی نگفت ) رفتم کنارشون ایستادم فقط درحال تماشا کردن بودم ،انگار جسم اونجا بود روحم جای دیگه تا غروب غسالخونه بودم بعد خداحافظی کردم رفتم سمت خونه رسیدم خونه که دیدم حسین اقا از خونه داره میاد بیرون با دیدنم اومد سمتم از ماشین پیاده شدم - سلام حسین آقا: سلام زنداداش خوبین - شکر حسین آقا: به عزیز جون گفتم که بهتون بگه ،که خودم الان دیدمتون میگم - چیو حسین آقا: فردا قراره پیکر شهدا بیارن ،همراه عزیز جون بیاین( نفسم بند اومده بود به زور تونستم یه کلمه بگم ) - چشم بعد رفتم درو باز کردم رفتم داخل حیاط رفتم نشستم کنار حوض دست و صورتمو شستم ،رفتم خونه برقای اتاق و روشن نکردم ،دلم نمیخواست کسی بیاد سراغم داخل گوشیم چند تا عکس از مرتضی داشتم نمیدونم چرا عکس زیاد نگرفتیم دربین عکسا چشمم به عکس دونفرمون تو بین الحرمین افتاد گریه ام گرفت سرمو بردم زیر پتو که صدای گریه امو کسی نشنوه مگه خودت بهم قول ندادی تو بین الحرمین که برگردی ،چرا عهد شکستی آقا من که جز تو کسی و ندارم ،حتی مزارت و از من دریغ کردی نفهمیدم کی خوابم برد صبح با صدای اذان گوشیم بیدار شدم نمازمو خوندم ،صبر کردم که هوا روشن بشه که از خونه بزنم بیرون وارد حیاط شدم که عزیز جون صدام زد عزیز جون: هانیه جان همین الان داری میری؟ ( نمیدونستم چی بگم) - جایی کار دارم عزیز جون عزیز جون: یعنی نمیای بدرقه شهدا ؟ - نمیدونم ،فعلن خداحافظ عزیز جون: مواظب خودت باش. .. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @khodam_Zahra
💗 انتظار عشق💗 قسمت66 چند روزی بود ذهنم درگیر خوابی بود که دیدم درباره خوابم باکسی صحبت نکردم کاغذ و مداد طراحیمو برداشتم اصلا نمیدونستم از کجا باید شروع کنم به کشیدن یه دفعه یاد عکسی تو بین الحرمین طراحی کرده بودم افتادم چشمامو بستم تا اون لحظه رو به یادم بیارم یه یا زینب گفتم و شروع کردم به طراحی کردن تو بین الحرمین وقتی میخواستم عکسشو طراحی کنم غم عجیبی داشتم و دلم نمیخواست چهرشو بکشم ولی امروز آرومم ،دلم میخواد هر چه زودتر عکسشو بکشم تا غروب کشید تا عکسشو تمام کنم صبح رفتم عکسشو قاب کردم و آوردم خونه رسیدم دم در خونه ،باورم نمیشد چی میدیدم بابا بود اینجا چیکار میکنه از ماشین پیاده شدم رفتم سمتش - سلام بابا بابا: سلام هانیه جان ( یه بغضی توی صداش بود) - چرا نرفتین خونه ؟ بابا: اتفاقن مادر شوهرت خیلی اصرار کرد ،گفتم همینجا منتظرت میمونم ( چشمش به قاب عکس داخل دستم افتاد ،قاب عکسو ازم گرفت یه نگاهی به عکس مرتضی انداخت بغضش شکست ، تا حالا ندیده بودم بابام گریه کنه، بابا: هانیه جان ،منو ببخش ( رفتم بغلش کردم) - این چه حرفیه بابا جون، خیلی دلم براتون تنگ شده بود بابا رو به خونمون راهنمایی کردم بابا یه نگاهی به داخل خونه انداخت ولی چیزی نگفت بابا: هانیه جان شرمندم،باید زودتر میاومدم ولی این غرور لعنتیم اجازه نمیداد - الهی قربونتون برم بابا: شنیدم که مرتضی شهید شده، همچین مردی اگه شهید نمیشد جای سوال داشت - بابا جون بدون مرتضی چیکار کنم،دیدین خوشی زندگیم دوام نداشت ( بابا اومد سمتم و بغلم کرد و همراه من شروع کرد به گریه کردن) بابا: هانیه ،بابا بیا بریم خونه - بابا جون تمام خاطرات خوش زندگیم تو همین دوتا اتاقه چه جوری دل بکنم از اینجا ،من از این خونه برم میمیرم بابا بابا: باشه دخترم، اصرار نمیکنم هر موقع دلت خواست بیا - ممنونم بابا که اومدین بابا: من باید زودتر از اینا میاومدم ،امید وارم مرتضی منو حلال کنه ، من دیگه برم - به مامان سلام برسونین بابا: چشم با اومدن بابا،حالم خیلی بهتر شده بود ،چقدر دلتنگ دیدارش بودم ،چقدر این مدت دلتنگیام بیشتر شدن ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @khodam_Zahra