تاریخ جراحت:
۲۵ تیر ۱۳۹۰
زمان:
۲۲:۳۰
مکان:
تهرانپارس، چهارراه سیدالشهدا
گونه:
درگیری خیابانی
علت:
امر به معروف و نهی از منکر
صدای بلند موسیقی
نتیجه:
درگذشت علی خلیلی
تصویب قانون حمایت از
آمران به معروف و ناهیان از منکر
محکوم:
احسان شاهقاسمی
رأی دادگاه:
اعدام شاهقاسمی (با رضایت خانواده خلیلی منتفی شد)، سه سال زندان و ۳۵ میلیون تومان دیه
جایزهها:
طلبهٔ ناهی از منکر، شهید امر به معروف، شهید غیرت
#شهدا_را_یاد_کنیم
@khodam_Zahra
در زمان وقوع حادثه علی خلیلی طلبهٔ علوم دینی و از اعضای بسیج بود که به عنوان عامل امر به معروف و نهی از منکر اقدام به گشت در خیابان میکرد. احسان شاهقاسمی و دوستانش در حال گوش دادن به موسیقی با صدای بلند بودهاند که خلیلی به آنها تذکر داده و از آنها خواسته صدای ضبط را کم کنند. شاهقاسمی درخواست او را رد کرده و در نهایت مشاجرهٔ لفظی آنان به درگیری فیزیکی انجامیدهاست که طی آن خلیلی از ناحیهٔ گردن مورد اصابت چاقو قرار میگیرد و به شاهرگش آسیب میرسد. خلیلی ادعا کرد که شاهقاسمی و دوستانش در حال اذیت و آزار زنان بودهاند.
علی خلیلی خود ماجرای درگیری را اینگونه شرح داده بود:
به نظرم ساعت دوازده شب بود که قرار بود دو سه تا از بچهها را به خانههایشان برسانیم . . . بعد فلکه اول نه، چهار راه سیدالشهدا بود به نظرم. من شرح ماوقع یادم نیست، چیزی که دوستان تعریف کردند را خدمتتان تعریف میکنم. دیدیم که پنج الی شش نفر دارند دو تا خانم را اذیت میکنند. شرح ماجرا یادم نیست بچهها میگویند که داشتند به زور سوار ماشینشان میکردند که ما رسیدیم. بچههایی که همراه من بودند کوچک بودند و آن موقع سوم راهنمایی بودند. آنها ایستادند و من از موتور پیاده شدم و رفتم به آنها تذکر دادم ولی گلاویز شدیم و آن دو سه نفر که همراه من بودند آنها هم کتک خوردند و در این حین یک چاقو، نمیدانم از پشت بود یا از جلو، نثار ما شد. من همانجا افتادم. چاقو تو ناحیهٔ گردن و نزدیک شاهرگم خورد. من همانجا افتادم. آنهایی که چاقو زده بودند همگی فرار کردند.
@khodam_Zahra
خاطره ای تکان دهنده از زبان دوست شهید در آن حادثه تلخ🥀:
وقتی ضارب علی رو با چاقو زد ما پیکر غرق خونش را به کناری کشیدیم،پیرمردی امد و گفت:خوب شد!
همین رو میخواستی!؟
به تو چه ربطی داشت؟چرا دخالت کردی؟
علی با صدای ضعیفی گفت:🎤
حاج آقا فکر کردم دختر شماست،من از ناموس شما دفاع کردم
#شهدا_شرمنده_ایم
#شهدا_را_یاد_کنیم
@khodam_Zahra
سر انجام😔💔
بهمن ۱۳۹۲ مجدداً با وخامت وضعیت جسمانی به بیمارستان منتقل شد که پزشکان گفتند در اثر پایین آمدن پلاکت خون و بالا رفتن گلبولهای سفید که ناشی از عوارض عمل قبلی است، بدن بیمار دچار اختلال در خون رسانی شده بود و حتی قادر به پیوند اعضا هم نبود. رودهها، معده و بخشی از ریه هم تخلیه شد و پزشکان گفتند احتمال تخلیه کلیه و کبد وجود دارد.
علی خلیلی در ۳ فروردین ۱۳۹۴ بر اثر عفونت ریوی در بیمارستان بعثت جان سپرد. یک ماه بعد رئیس سازمان پزشکی قانونی مرگ او را مرتبط با ضربات چاقویی که ۳۲ ماه پیش به گردنش اصابت کرده بود دانست.
#شهدا_را_یاد_کنیم
@khodam_Zahra
💗 انتظار عشق💗
قسمت55
مرتضی رفت داخل اتاق ساک و برداشت
برگشت و با همه خداحافظی کرد ،
بغض تو صورت همه شون پیدا بود
ولی به خاطر حال من هیچ کس گریه نکرد
مرتضی: هانیه جان ،بمون خونه من همراه داداش میرم فرودگاه
هانیه: نمیشه بیام تا فرود گاه ...
عزیز جون:مرتضی ،مادر بزار هانیه بیاد تا فرود گاه همراهت
مرتضی: چشم
- یه لحظه صبر کن ،الان بر میگردم
رفتم داخل خونه ،عکسی که توی بین الحرمین کشیده بودم گذاشتم داخل جیب مانتوم
بعد برگشتم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
با نزدیک شدن به فرودگاه ،ضربان قلبم شدت میگرفت
به فرودگاه رسیدیم
پیاده شدیم
حسین اقا ،از مرتضی خداحافظی کرد و رفت سوار ماشین شد
به چشمای مرتضی نگاه میکردم
مرتضی: هانیه جان،قول بده بیقراری نکنی
- ( اشک از چشمام سرازیر شد) : چشم آقای من ( با دستاش اشک صورتمو پاک کرد، از جیبم کاغذ عکسو در آوردم دادم دستش - اینو همرات داشته باش تا تو هم به قولت عمل کنی ...
( بلااخره بغض مرتضی هم شکست) : چشم خانومم - مرتضی ،خیلی دوستت دارم
مرتضی: ما بیشتر خانومی ( بغض داشت خفم میکرد)
- برو آقایی، دیرت میشه
مرتضی: حلالم کن خانومم ( لبخندی به اجبار زدم ): مهریه ام رو گرفتم ،حلالی آقا
مرتضی پیشانیمو بوسید و رفت
با دور شدن مرتضی ،تمام وجودم در حال آتش گرفتن بود
حسین اقا: بریم زنداداش...
- بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه
همه حیاط نشسته بودن و با دیدن صورتشون مشخص بود که خیلی گریه کردن
ازشون عذر خواهی کردم و رفتم خونه
برقا رو روشن نکردم ،نمیتونستم ببینم مرتضی نیست
تا صبح یه گوشه نشستم و گریه کردم
نفهمیدم کی خوابم برد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@khodam_Zahra
💗 انتظار عشق💗
قسمت56
با صدای زنگ در بیدار شدم
بلند شدم چادرمو سرم کردم رفتم بیرون
یه نگاه به خونه عزیز جون کردم ،پنجره هاش بسته بود انگار عزیز جون خونه نبود
رفتم درو باز کردم
باورم نمیشد ، مادرم بود ، چقدر دلم براش تنگ شده بود
مامان ( اومد جلو و بغلم کرد) : سلام مادر ،چقدر دلم برات تنگ شده بود - سلام مامان ،چقدر دیر اومدین، سایه سرم دیشب رفت ،
مامان: میدونم عزیز دلم،میدونم - از کجا میدونین ؟
مامان: دیروز آقا مرتضی اومده بود خونمون - خونه شما؟ واسه چی ؟
مامان: اومده بود خدا حافظی کنه و حلالیت بگیره ! ( نشستم روی زمین ،سرمو تکیه دادم به دروازه ،شروع کردم به گریه کردن )
مامان : الهی مادرت بمیره ،چرا اینقدر لاغر شدی تو،چرا اینقدر داغون شدی تو
پاشو بریم خونه ما
- من خونم همینجاست ، همه جای خونه بوی مرتضی رو میده ،من جایی نمیام مامان
مامان: هانیه جان ،خود مرتضی از ما خواسته بیایم دنبالت ،میدونست اگه بره حالت بدتر میشه ،پاشو بریم خونه - چه شوهری دارم من ،من رو از خونه خودمم بیرونم میخواست بکنه
اما نمیدونست که من دیونم و جایی نمیرم
مامان جون دستتون درد نکنه که اومدین
من باید برم یه عالم کار دارم
برگشتم توی اتاقم ،مادرم میخواست بره که عزیز جون رسید
بعد با هم رفتن خونه عزیز جون
حالم زیاد خوب نبود ،چشمم به کاغذ طراحیم افتاد ،لباسمو پوشیدم و چادرمو سر کردم
سویچ ماشین و برداشتم رفتم سمت پایگاه
تنها جایی که میتونستم خودمو آروم کنم
کنار شهدا بود
رسیدم پایگاه و ماشین و یه گوشه پارک کردم
پیاده شدم و وسیله هامو برداشتم
دیدم حسین اقا با چند نفر از اقایون در حال صحبت کردن بود
با دیدنم اومد سمتم
حسین اقا: سلام زنداداش!خوبین؟
- سلام ،خیلی ممنونم
حسین اقا: کاری داشتین؟
- اره ، کارام نصفه مونده بود ،اومدم انجامشون بدم ( حسین اقا ،لبخندی زد) : خیلی هم عالی ،صبر کنین بگم براتو یه صندلی بیارن - دستتون درد نکنه
بعد چند دقیقه اقا یوسف صندلی بدست اومدن سمتم
یوسف: سلام خواهر - سلام ،خیلی ممنونم ،لطف کردین
یوسف: خواهش میکنم،اگه به چیزی هم احتیاج داشتین من داخل سالن هستم - چشم
نشستم روبه روی عکس شهدا، یه بسم الله گفتم و شروع کردم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@khodam_Zahra
‹ 🌱 ›
امامرضا علیهالسلام میفرمایند:
#انتظارفرج به چندچیزاست:
۱-صبوربودن ۲-گشادهرویی ۳-همسایهداری
۴- خوشرفتاری ۵- ترویجِکارهاینیک
۶- خودداری از آزاروَاذیتِدیگران
۷- خیرخواهیوَمهربانی با مومنان
|📚تحفالعقول،ص۴۱۵|
...
#سربازامامزمان رفتارشاینطوره،
اگهاینطورهستی،کارِتدرسته،
ان شاءالله موقع ظهور در رکاب آقا (: 💛
دعایسلامتیوفرجحضرتفراموشنشه!
@khodam_Zahra
محجبہبودنمثلزندگی
بینابرهایۍستڪہمٰاه
راٰ فقط برای خدایش
نمٰایان میکند ...🌸✨
ـــــ ـ ـ ــــــــــ ـ ـ ـــــ
#چادرانہ
@khodam_Zahra