eitaa logo
• انتصار •
721 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
﷽ باز شد هر گره کور زندگی با نام نامیِ زهرای اطهر ♥ • انتصار : یاری دهنده
مشاهده در ایتا
دانلود
حسادت‌میکنی‌رفیق؟:)💔🖐🏼 @khodam_Zahra
سفت‌بچسبش:)😁💛 @khodam_Zahra
تاحالا‌شده؟:)☝🏻🌿 @khodam_Zahra
فقط ادعا...🚶🏻‍♀️💔 @khodam_Zahra
لقاءُ الخلیل شفاءُ العلیل " دیدار دل‌دار شفاۍ بیمار است! ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
لقاءُ الخلیل شفاءُ العلیل " دیدار دل‌دار شفاۍ بیمار است! #محرم ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
ツ °•💛•° |♥️| از درد ڪھنہ اے ڪھ مداوا نمیشـ ـ ـود میشود گلایہ ڪنم یا نمیشود . . ! ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
💗نگاه خدا💗 قسمت56 رسیدم خونه ،سلام کردم که امیر حسین اومد جلو با اون زبون قشنگش سلام کرد منم دست ب
💗نگاه خدا💗 قسمت57 دلم میخواست بخوابم ولی فکرو خیال ولم نمیکرد یه دفعه به یاد حرف ساناز افتادم که میگفت یه بچه مذهبی پیدا کن به بابا معرفی کن نه بابا امیر طاها هیچ وقت قبول نمیکنه ،اون پسری که من دیدم عمرن قبول کنه ، ولی ای کاش میتونستم باهاش حرف بزنم شاید کمکم کرد دیه دلم نمیخواست برم دانشگا، ولی مجبور بودم که بابا از موضوع بویی نبره کم کم خوابم برد با صدای آجی سارا بیدار شدم امیر حسین بود امیرحسین : آجی سارا پاشو بیا شام بخوریم منم لبخندی زدمو گفتم : تو برو من میام بلند شدم و رفتم پایین رفتم تو آشپز خونه سلام کردم بابا رضا: سلام ساراجان مریم: سلام عزیزم بیا بشین داشتم غذا میخوردم که یادم اومد باید ساعت کلاسامو به بابا بگم - بابا جون بابا رضا: جانم - من ساعتای دانشگاهمو عوض کردم بابا رضا: چرا - ( یه کم من من کردم): یه کم ساعتاش سخت بود برام بابا رضا: حالا چه روزایی رو برداشتی - سشنبه، پنجشنبه ، جمعه مریم : سارا جان آخر هفته چرا برداشتی ،یه موقع تفریح یا مهمونی میرفتیم (نمیدونستم چی بگم،آخه به تو چه ربطی داره دخالت میکنی) بابا رضا: اشکال نداره ،فقط بابا جمعه ها خیابونا خلوته مواظب خودت باش -چشم مریم چیزی نگفت شامو که خوردیم میزو جمع کردم و میخواستم ظرفارو بشورم که مریم نزاشت ... مریم: نمیخواد سارا جان من خودم میشورم - چرا ،من که کاری ندارم بزارین کمکتون کنم مریم: نه گلم خودم میشورم تو برو استراحت کن داشتم میرفتم که مریم گفت: سارا جان من منظوری نداشتم فقط دلم میخواست آخر هفته همه کنار هم باشیم لبخندی زدمو گفتم: واقعن نمیتونم تغییرش بدم مریم : اشکالی نداره رفتم تو اتاقمو دراز کشیدم ،داشتم فکر میکردم به اینکه چه جوری با امیر طاها صحبت کنم ،چه فکری درمورد من میکنه که صدای پیام گوشیمو شنیدم شماره ناشناس بود، بعد خوندن پیام فهمیدم ساحره است ساحره: سلام خانم گل خوبی؟ ساحره م - منم نوشتم : سلام ساحره جان مرسی شما خوبین؟ ساحره : میخواستم بگم فردا بعد کلاست بیا کافه - باشه چشم صبح زود بیدار شدم .آماده شدم. از پله ها رفتم پایین که مریم صدا زد: سلام صبحانه نمیخوری ؟ - نه دیرم شده ( داشتم کفشامو میپوشیدم که مریم اومد ) مریم: بیا این لقمه رو تو راه بخور ،ضعف میکنی - دستتون درد نکنه... https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
💗نگاه خدا💗 قسمت57 دلم میخواست بخوابم ولی فکرو خیال ولم نمیکرد یه دفعه به یاد حرف ساناز افتادم که می
💗 نگاه خدا💗 قسمت58 سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه رفتم کلاسم یه ساعت دیگه شروع میشد ، رفتم سمت کافه دانشگاه اونجا منتظر ساحره باشم ،درو باز کردم دیدم امیر طاها یه گوشه نشسته وداخل دستش یه کتاب ریزی هست داره میخونه ،نزدیک تر شدم فهمیدم قرآنه همون قرآنی بود که اون روز سر مزار شهید گمنام داشت میخوند - سلام ( امیر طاها تا منو دید از جاش بلند شد) امیر طاها: سلام خانم رضوی - اجازه هست بشینم امیر طاها : بفرمایید ،منم داشتم کم کم میرفتم - میشه باهاتون صحبت کنم امیر طاها: بله بفرمایید ،درخدمتم - شما یه طلبه هستین؟ امیر طاها: بله - میتونم ازتون یه درخواستی داشته باشم امیر طاها: بفرمایید گوش میدم ( سرش پایین بودو داشت با دونه های تسبیحش بازی میکرد) ( ماجرای زندگیمو براش تعریف کردم ،اونم با حوصله گوش داد) امیر طاها: خوب الان من چه کمکی میتونم بهتون بکنم - با من ازدواج میکنین ( خیس عرق شده بود، هی با دستاش عرق پیشونیشو پاک میکرد ) امیر طاها: من نمیتونم درخواست شما رو قبول کنم، این یعنی خیانت به پدرتون - شما مگه طلبه نیستین ، مگه تو درساتون بهتون یاد ندادن کمک کردن به یه بنده بدبخت مثل من از نمازهنمازه شب واجبه؟(گریه ام گرفت، مگه من چیزه بدی خواستم از شما ،ببینید زندگی منو ،هر لحظه باید بترسم که نکنه چند نفر بریزن تو سرم ) امیر طاها: فکر میکنین الان از اینجا برین اونجا ارامش در انتظارتونه ؟ - نمیدونم ولی اینجا که تا الان هیچ ارامشی حس نکردم ساحره: چیزی شده سارا؟ یاسری باز کاری کرده؟ ( به امیر طاها نگاهی کردموکردم) - نه ،از ترسه ،ببخشید من باید برم ،کلاسم داره شروع مداره ( از کافه زدم بیرون ،فهمیدم دیگه هیچ کاری از دستم برنمیاد ،باید این زندگی نکبت و تحمل کنم ) دم در کلاس منتظر شدم تا کلاس یه کم پر بشه بعد برم داخل دیدم از دور یاسری داره میاد سریع رفتم تو کلاس نشستم یاسری وارد کلاس شد کنار صندلی من یه کم ایستاد منم سرم روی کتاب بود از کنارم رد شد یه نفس عمیق کشیدم بعد تمام شدن کلاس تن تن وسیله هامو جمع کردم زود از کلاس زدم بیرون از ترس رفتم نماز خونه دانشگاه ، منتظر شدم تا ساعت بعدی کلاسم شروع بشه نشستم یه گوشه ،کتابمو درآوردم داشتم میخوندم که صدای اذان شنیدم چند نفری وارد نماز خونه شدن و شروع کردن به نماز خوندن یه دفعه یه صدایی اومد، سرمو بالا گرفتم دیدم ساحره اس ساحره: سلام خواهر سارا اینجا چیکار میکنی؟ - اومدم تو سنگرم قایم بشم https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
💗 نگاه خدا💗 قسمت58 سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه رفتم کلاسم یه ساعت دیگه شروع میشد ، رفتم سمت کا
💗نگاه خدا💗 قسمت59 ساحره: چه خوب ! فقط مواظب باش تیراتو به خودی نزنی - باشه حواسم هست ساحره: من برم نماز بخونم بر میگردم پیشت ( چه آروم داشت نماز میخونده ،انگار با قلبش داره نماز میخونه) بعد تمام شدن نماز ، ساحره اومد کنارم کیفشو باز کرد چند تا لقمه درآورد ساحره: از قیافه ات پیداست که درحال مردنی بیا بخور یه کم جون بگیری ( واقعن گرسنه ام بود از ترس نمیتونستم برم کافه، ساحره هم فهمیده بود) - دستت درد نکنه ،خیلی گرسنه ام بود ساحره از خودش و محسن حرف میزد، ساحره و محسن پسر عمو ،دختر عمو بودن ،از عشقشون از بچگی گفته بود ،که بلاخره به هم رسیدن منم از زندگیم گفتم از مادری که تنهام گذاشت ،فقط داستان ترکیه رو نگفتم ،نمیخواستم فکر بدی درباره من بکنه ساحره هم اشک میریخت ساحره: نمیدونم چی باید بگم ولی دلم روشنه که اتفاقای خوبی میافته برات - من که امیدی ندارم - ببخشید ساحره جان من باید برم کلاسم داره شروع میشه ساحره: باشه منم یه ساعت دیگه کلاسم شروع میشه فک نکنم باز ببینمت انشاءالله پنجشنبه میبینمت - باشه فعلن از نماز خونه اومدم بیرون که دیدم امیر طاها هم از نماز خونه اومد بیرون یه لحظه نگاهمون به هم گره خورد بعد سرمو پایین انداختم از کنارش رد شدم رفتم کلاس ،من فقط یه ساعت از هفته رو با یاسری هم کلاس بودم ،و این خیلی خوشحالم میکرد ..کلاس که تموم شد رفتم سوار ماشینم بشم که دیدم یکی روی ماشین خط کشیده نوشته «منتظرم باش» میدونستم کاره یاسریه ولی مهم نبود برام ماشین و بردم تعمیر گاه که برام روی خطاشو رنگ بزنن همونجا منتظر شدم تا آماده بشه تا برسم خونه ساعت ۷ و نیم شب شده بود ماشین و گذاشتم پارکینگ رفتم داخل خونه سلام کردمو رفتم تو اتاقم اینقدر گرسنه بودم که زود لباسمو عوض کردم رفتم پایین مریم روی مبل نشسته بود ،امیرم رو پاش خوابیده بود مریم: سارا جان الان میام یه چیزی میدم بخوری - نه نمیخواد بیای من خودم یه چیزی میخورم مریم: باشه ، پس سارا جان ماکارانی درست کردم برو واسه خودت بکش - چشم نشستم غذامو خوردم ،ظرفمو جمع کردم و شستم - مریم جون دستتون در نکنه ،من غذامو خوردم باز بیدارم نکنین مریم: نوش جونت باشه عزیزم شب بخیر (کم کم با مریم دوست شدم ،بعضی وقتها میرفتم کنارش مینشستمو از شوهرش ازش میپرسیدم، اونم هیچ وقت ناراحت نمیشد ،با اینکه خیلی مهربون و دوست داشتنی بود ولی هیچ وقت نمیتونست جای مادرمو برام بگیره) پنجشنبه بود و من خیلی خوشحال بودم چون یاسری پنجشنبه و جمعه کلاس نداشت و من باخیال راحت میتونستم برم دانشگاه... https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
💗نگاه خدا💗 قسمت59 ساحره: چه خوب ! فقط مواظب باش تیراتو به خودی نزنی - باشه حواسم هست ساحره: من برم
💗نگاه خدا💗 قسمت60 ماشینمو دم در دانشگاه پارک کردمو رفتم داخل محوطه که ساحره از پشت صدام میزد ساحره: سارا،سارا محسن : عع زشته ساحره اسم کوچیکشو صدا میزنی ساحره: خیلی خوب خانم رضوی - سلام ساحره : سلام خوبی؟ - ممنونم ( یه دفعه محسن صداش بلند شد) امیر طاهااا.. ساحره :واا خودت چرا اسم کوچیک صدا میزنی محسن : چون من یه مردو صدا زدم عزیزم ( با کل کل کردناشون خندم میگرف،امیر طاها اومد کنارمو به آرومی سلام کرد) - سلام محسن ( زد به بازوی امیر طاها) چته حاجییی ،نبینم غمت وو امیر طاها: اذیت نکن محسن ساحره: ععع محسن استاد ارمنی داره میره بریم سوالمونو بپرسیم (ساحره و محسن رفتن، منم میخواستم برم که ) امیر طاها: خانم رضوی - بله امیر طاها: من قبول میکنم (یعنی من چشمام داشت در میومد ) اگع میشه آدرس محل کاره پدرتونو بهم بدین ( اینقدر هول شدم تو کیفم یه کاغذ و خودکار برداشتم آدرس محل کارو شماره تلفن و دادم بهش) امیر طاها: خیلی ممنونم ،یاعلی امیر طاها رفت و من اصلا یادم رفت تشکر کنم،یادم رفت ازش بپرسم که چی شد نظرش عوض شد... https://eitaa.com/khodam_Zahra
به‌تربَتِ‌امام‌حسین؏زیاد‌سجده‌کنید..! را‌عوض‌میکند .:)🌿 - حاج‌اسماعیل‌دولابـے.. ...(: @khodam_Zahra
|•°💔🔗°•| شہــادٺـــ... داستان‌ِماندگارے آنانیسٺــ ڪھ‌دانستند‌دنـیا،جاےِماندن‌نیسٺــ^^! @khodam_Zahra
هميشہ مآنـدن دلیـل‌برعآشق‌بۅدڹ‌نیسٺ خیلےهآمےروڹد ٺآثآبٺ‌ڪنند‌ڪہ‌عآشـقند...🕊 @khodam_Zahra
میگن‌دشمنااطراف‌ڪعبه‌رو‌دوربین‌چیدن تاهروقت‌آقااومدبزننش آمادگےپیشکش💔🤦🏿‍♂ صبح‌چند جمعہ‌گوشیمونوچڪ‌ڪردیم براےاینڪہ‌ببینیم‌ازآقاخبرےشده‌یانه⁉️ حداقل‌بہ‌اندازھ‌دشمناش، حضورشوباورکنیم... 🌿↷ •••➜@khodam_Zahra
• انتصار •
شَب‍تون‍ بخیر از غم‍...🌃🖇️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیاییدباخدازندگی‌ڪنیم رفقا '^^🖐🏻 نہ‌اینڪھ‌گاهی‌بہش‌سربزنیم؛ تاباڪسی‌زندگی‌نڪنی،نمیتونی‌اون‌روبشناسے((: باهاش‌اُنس‌بگیر🌱'! یہ‌مدت‌شب‌وروزباڪسی زندگی‌ڪنی،بہش‌مأنوس‌میشی . . . اگرباخدااُنس‌پیدا‌ڪنی، شدیداًبہش‌عݪاقمندمیشی🌼•° خداتنہااَنیسی‌است‌ڪھ‌ مأنوس خودش رو هیچ‌وقت تنہا نمیذارھ'💞 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° @khodam_Zahra °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
یه‌‌روایت‌شنیدمبرق‌از‌‌سرم‌پرید! میگفت‌اون‌دنیا‌‌کسانی‌که‌‌می‌تونستی امر‌‌به‌معروفشون‌بکنی‌و‌‌نکردی،‌ خِرِتومیگیرن‌میگن‌ تو‌‌اگه‌منو‌امر‌به‌معروف‌می‌کردی‌ اون‌گناهو‌نمی‌کردم:/ 🧡|• @khodam_Zahra
خدایا ماروببخش‌که‌توۍحفظ‌کردن سوره‌هاۍقرآن‌مۍلنگیم‌ ولۍآهنگاروحفظیم‌وافتخار هم‌مۍکنیم.🙄💔.! 🌿 @khodam_Zahra
°•「🙂💛」•° اهاے! دخٺر خانمے ڪه بہ جاے آرایش ڪردن و لباسِ جلو باز و جلب توجہ پسراےِ مردم چادر سرٺ مے ڪنے و طعنہ ها رو بہ جون مے خرے...! واسه_لبخندِ_مادرت_زهراۜ دمت گرم!خیلے خانمے...!💛 دعای‌عمه‌زینب‌پشتت👊🏻 🙃 ▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹⊰🙂💛⊱◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃ @khodam_Zahra
{ ⁉️} ✖️ﺑﻌﻀﯽﻫﺎﻣﻴﮕﻦ ‌ : ﺑﺎﺑﺎﺩﻟﺖﭘﺎک‌باﺷه،‌کافیه.✋ نمازهم‌نخوندی‌نخون...😒 روزه‌نگرفتی‌نگیر.😕 به‌نامحرم‌نگاه‌کردی‌اشکال‌نداره🙈 و.‌. فقط‌سعی‌کن‌دلت‌پاک‌باشه!!♥ _ و...ﺟﻮﺍﺏﺍﺯﻗﺮﺁﻥ :👇 ﺁﻧﮑﺲﮐﻪﺗﻮرﺍﺧﻠﻖﮐﺮﺩهﺍﺳﺖ ، ﺍﮔﺮﻓﻘﻂ‌ﺩﻝﭘﺎک‌برایش‌ﮐﺎﻓﯽﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂﻣﯿﮕﻔﺖﺁﻣﻨﻮﺍ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪﮔﻔﺘﻪ :📣 [ ﺁﻣَُﻨﻮﺍﻭَﻋَﻤِﻠُﻮﺍﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ] ﯾﻌﻨﯽﻫﻢﺩﻟﺖﭘﺎﮎﺑﺎﺷﺪ ،😍 ﻫﻢﮐﺎﺭﺕﺩﺭﺳﺖﺑﺎﺷﺪ .😎 🌱 ﺍﮔﺮﺗﺨﻤﻪﮐﺪﻭﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ ﻭﻣﻐﺰﺵﺭﺍﺑﮑﺎﺭﯼﺳﺒﺰﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ . ﭘﻮﺳﺘﺶﺭﺍﻫﻢﺑﮑﺎﺭﯼﺳﺒﺰﻧﻤﯽﺷﻮﺩ . ﻣﻐﺰوﭘﻮﺳﺖﺑﺎﯾﺪﺑﺎﻫمﺑﺎﺷﺪ .🌾🌱 ﻫﻢﺩﻝ؛ﻫﻢ عمل....! ـ ــ ـــ ــــ𖧷ــــ ـــ ــ ـ ¦🖇⃟🔖¦↫ ... @khodam_Zahra
اوضاع‍ چجوریه‍ حسین‍ ツ ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
کاش‍ به ژاپن بگیم اون واکسن فایزرارو نریزه دور اینجا یه عده غرب پرست بودن می گفتن مگه سید علی خامنه ای چی سرش میشه میگه واکسن آمریکایی بَده حلال اولسون دیگه نه 😂🤷 ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra