‹♥️🗝›
•
❬چطور؎میتونےادامھبد؎؟/:
-منهردفعھنشستمشھدا
تاڪمرخمشدندستدرازڪردن
برامبلندمڪنن؛توبود؎
دستتونمیداد؎بھشون؟...𖨥ꔷ͜ꔷ💔❭
#وَللہڪھنامردیھ🖐🏿!
- - - - - - - - - - - - -✽
🎈🗞⇠ #شهیدآنہ•••
@khodam_Zahra
💗انتظار عشق💗
قسمت48
دو هفته ای گذشت و من هر روز به همراه مرتضی به پایگاه میرفتم و عکسای شهدا رو طراحی میکردم حتی چند تا از عکسا رو قاب گرفتیم واقعن قشنگ شده بودن چند وقتی بود که مرتضی تو حال و هوای خودش بود کلافه بود ،انگار یه چیزی میخواست به من بگه و روش نمیشد یه شب کنار حوض نشسته بود و داشت فکر میکرد من چادرمو گذاشتم سرم و رفتم کنارش نشستم...
- مرتضی جان ،چیزی شده؟
مرتضی: نه چیزی نیست؟
- یعنی من شوهر خودمو نمیشناسم ؟
مرتضی: ۲۰ روز دیگه باید با بچه ها بریم
- بری ؟ کجا؟
مرتضی: سوریه ( زبونم بند اومده بود،یعنی زمان رفتن تو هم رسید پس ،یعنی زمان تنها شدنم رسید پس)
مرتضی: هانیه جان ،تو اگه راضی نباشی من نمیرم - تو چند روزه کلافه ای برای گفتن این حرف ،یعنی من بگم نرو تو نمیری؟ ( دستمامو گرفت و بوسید ) : درسته که دلم به رفتنه ،ولی اگه تو نخوای من نمیرم - چقدر خود خواهم من که بخوام جلوی دلت رو بگیرم
برو ،هر جا که دلت میره همراهش برو
از جام بلند شدم و رفتم داخل اتاق
پتو رو انداختم روی سرم و آروم شروع کردم به گریه کردن
نماز صبح رو که خوندم حالم اصلا خوب نبود
رفتم تو حیاط شروع کردم به جارو زدن حیاط
مرتضی از پشت پنجره نگام کرد و بعد نماز خوندنش رفت خوابید
کاره حیاط که تمام شد رفتم زیر کتری رو روشن کردم و چایی رو آماده کردم
سفره رو پهن کردم که مرتضی بیدار شد
مرتضی: سلام - سلام ،صبح بخیر ( طوری رفتار کردم که انگار اتفاقی نیافتاده، هر چند که درونم طوفان بود )
بعد از خوردن صبحانه همراه مرتضی به پایگاه نرفتم
مرتضی هم چون دلیلشو میدونست چیزی نپرسید منم رفتم سراغ آشپزی کردن ،از عزیز جون دستور شامی درست کردن و گرفتم
شروع کردم به درست کردن
برای بار اول خوب بود فقط شکل و قیافه اش یه کم کج و کوله شده بود ولی مزه اش خوب شده بود
برنجم آب کش کردم ،البته برنجم یه کم شفته شد نزدیکای ظهر بود که مرتضی اومد خونه مرتضی: چه بویی میاد خونه ، از بوش پیداست که شامی درست کردی؟
- اره ،از مادرجون کمک گرفتم
مرتضی : بوش که عالیه ، طعمشو بعد اینکه نوش جان کردم میگم...
سفرو پهن کردم ،غذا رو گذاشتم رو سفره
مرتضی مشغول خوردن شد
- آقا مرتضی؟
مرتضی: جانم -میشه بریم کهف
مرتضی: چشم - خیلی ممنونم. ..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@khodam_Zahra
💗انتظار عشق💗
قسمت49
کارامو رسیدم ،مرتضی هم یه کم استراحت کرد نزدیکای غروب با هم حرکت کردیم
وقتی که وارد غار شدم ،یه غم بزرگی اومد به سراغم رفتیم کنار شهدا نشستیم و زیارت عاشورا خوندیم سجده رفتیم و شروع کردم به گریه کردن،یه لحظه انگار وقایع عاشورا اومد جلو چشمم نفسم بند اومد
مرتضی اومد سمتم: هانیه، هانیه چی شده
مرتضی ،منو از غار بیرون برد
بیچاره از ترس رنگ به صورت نداشت
مرتضی: بهتری ،خانومم ؟
( سرمو به نشونه تایید تکون دادم، کم کم نفسم برگشت )
مرتضی: تو که منو کشتی دختر ،چی شد یه هو - نمیدونم یه دفعه نفسم بند اومد
مرتضی: پاشو یه سر بریم بیمارستان ،شاید بازم حالت بد شه - نه خوبم ،بشین کارت دارم
مرتضی: جانه دلم بگو
- ( یه لبخندی بهش زدم ) :
اقا مرتضی، مهریه امو میخوام
( صدای خنده اش بلند شد)
مرتضی: چشم ،بریم تو راه براتون میگیرم
-بی ادبی نباشه هااا ،مهریه ام دوتا بود
( یه کم فکر کرد ) : اونم به چشم، وقتی برگشتم باهم میریم - نه دیگه ،اول اینکه مهریه عند المطالبه است..
دومم حق الناسی هست به گردنت قبل رفتن باید دینت و ادا کنی...
مرتضی: وایی از دست تو هانیه
نمیشه حالا حلال کنی وقتی برگشتم ادا کنم؟
- نوچ
مرتضی: آخه خانومم ، من تا ۱۸-۱۹ روز دیگه باید برم ،یه عالم کار رو سرم ریخته ،دیگه وقت نمیشه دورت بگردم ( از جام بلند شدم )
- من مهریه امو میخوام حالا خود دانی
از کوه یواش یواش رفتم پایین
رسیدم نزدیک ماشین
چند دقیقه بعد مرتضی اومد و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به سمت خونه
توی راه مرتضی هی نگام میکرد و میخندید...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@khodam_Zahra
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عید قربان روز رها شدن از تعلقات دنیوی و رهایی از هر آنچه غیر خدایی است🙃✈️
عیدتون مبارک🌱🌸
#عید_قربان
@khodam_Zahra
• انتصار •
خدایا...💛 تو تمام دلخوشی منی زمانی که اندوهگین شوم @khodam_Zahra
آنچه در ٵݩٺصٵࢪ|𝑬𝒏𝒕𝒆𝒔𝒂𝒓 گذشت...
۹روز تا عید غدیر🌱
پست های امروز تقدیم به شهید احمد مشلب 🥀
امیدواریم که از پست هامون خوشتون اومده باشه...
ترک نکن بزار رو بی صدا😉
شبتون حیدری🌃✋🏽
°•@khodam_Zahra•°
#شایدتلنگر🚶🏻♀️🙃
ویروس ڪرونــا ثابت کرد:
زنی کہ زیر ماسڪ میتونه نفس بکشہ
قادره زیرچادرهم نفس بکشہ
کسۍ کہ مغازش رو بہ خاطرویروس سہماه میبنده
میتونہ اونو برای ادا؎ نمـاز در مسجدهم
چند دیقہای ببنده.
•.
#برایانجامفریضہبھونہنیاریم💔"!
@khodam_Zahra