•••
خدایا ما بندههات خیلی صبوریم،
مشکلات رو میبینیم،
حل میکنیم، میگذریم،
چون یکی مثل تو رو داریم
تو کیو داری که انقدر آرومی🥺؟!
#خداییخداغریبه💔
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
خداوند عشق است .
عشقی که پس از نفوذ به درون ما
نرم می کند .
ناب می کند .
تازه می کند .
بازسازی می کند.
و درون آدمی را دگرگون می کند.
نیروی اراده، انسان را دگرگون نمی کند؛
زمان، انسان را دگرگون نمی کند عشق دگرگون می کند
زیرا عشق خداوند است و
خداوند عشق است❤️
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
خدایا...
از صمیم قلب باور دارم
در زمان تنهایی
هوایم را داری🌷
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
خدای مهربانم🌸
تسلیم نخواهم شد
دوباره بلند می شوم
و همه چیز را خواهم ساخت
من از دردهایم قوی ترم.✨
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
✨
#داستان کوتاه
زن کشاورزی بیمار شد. کشاورز به سراغ مرد مقدسی رفت و از او خواست برای سلامتی زنش دعا کند. راهب دست به دعا برداشت و از خدا خواست همه ی بیماران را شفا بخشد. ناگهان کشاورز دعای او را قطع کرد و گفت:« صبر کنید. از شما خواستم برای زنم دعا کنید؛ اما شما برای همهی مریض ها دعا می کنید.» راهب گفت:« برای زنت دعا می کنم.» کشاورز گفت:« اما برای همه دعا کردید. با این دعا، ممکن است حال همسایه ام که مریض است، خوب شود و من اصلا از او خوشم نمی آید.» راهب گفت:« تو چیزی از درمان نمی دانی. وقتی برای همه دعا می کنم، دعاهای خودم را با دعاهای هزاران نفر دیگری که همین الان برای بیماران خود دعا می کنند، متحد می کنم. وقتی این دعاها با هم متحد شوند، چنان نیرویی می یابند که تا درگاه خدا می رسند و سود آن نصیب همگان می شود. دعاهای جدا جدا و منفرد، نیروی چندانی ندارند و به جایی نمی رسند.»
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
🌷🌹🌼🌺🌺🌼🌹🌷
خدا به دلی که دریا باشه
کشتی میده...
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
-
#ترجمة_القرآن
پروردگارا! صبر و شکیبایی بر ما فرو ریز و ما را در حالی که تسلیم (فرمان ها و احکامات) باشیم، بمیران.
سوره اعراف - بخشی از آیه ۱۲۶
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
°•💖⃝⃡❥•°
بعضی اشکها هستند که
بیدلیل، بیبهانه
و یکدفعهای عجیب
آدم را آرام میکنند
میگویند این اشکهای بیبهانه،
سندشان به نامِ خداست♥️🔗
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
پروردگارا
آرامشم را ميانِ پيچوخم زندگیایی که خودم رقم زدهام گم کردهام..😔💔
یاریم کن، آرامم کن، راهنمايم باش و ايمانم را قوی کن.
خدايا پنجرهای برایِ تماشا و حنجرهای برایِ صدا زدن ندارم، اميدم به توست
شبتون بخیر
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
🌱💕
#آیه_گرافی🕊
وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ
فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ
إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ♥️
شرق و غربِ عالَم مال خداست
پس به هر سو که رو کنید،همان
سو جلوۀ خداست،زیرا خداهمه
جاهست وهمه چیز را میداند!
[بقـره/ ۱۱۵]
[يَامَنْإِلَيْهِيَلْجَأُالْمُتَحَيِّرُونَ♥️]
اِۍ که آغوش گرمټ،پذیراۍ
هرچه درماندهِدلشکسته است...((:
به توپناه می برم.🙂🌱
❖┈••✾🌸✿🎀✿🌸•✾••┈❖
•┈•❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
🌷🌧☁️☁️🌧🌷
🔴يكی همیشه ما را میبيند
✍فقیری پسری کم سن و سال داشت. روزی به او گفت: بیا با هم برویم از میوههای درخت فلان باغ دزدی کنیم.
پسر اطاعت کرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با اینکه پسر میدانست این کار زشت و ناپسند است ولی نمیخواست با پدرش مخالفت کند. سرانجام با هم به کنار درخت رسیدند، پدر گفت: پسرم! من برای میوه چیدن بالای درخت میروم و تو پایین درخت مواظب باش و به اطراف نگاه کن، اگر کسی ما را دید مرا خبر بده.
فرزند پای درخت ایستاد. پدرش بالای درخت رفت و مشغول چیدن میوه شد. بعد از چند لحظه، پسر گفت: پدرجان، یکی ما را میبیند. پدر از این سخن ترسید و از درخت پایین آمد و پرسید: آن کس که ما را میبیند کیست؟
فرزند در جواب گفت: «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى؛ آيا او نمیداند كه خداوند همه اعمالش را میبيند؟!»(علق:۱۴)
پدر از سخن پسر شرمنده شد و پس از آن دیگر دزدی نکرد!خیلی از اعمال ما مانند غیبت، تهمت و ... هم به اندازه دزدی و چهبسا بیشتر قبیح است اما چون مثل دزدی در ذهن ما جلوه بدی از آن شکل نگرفته، بدون توجه به اینکه یک نفر نظارهگر رفتار ماست همچنان آن را ادامه میدهیم.
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
تهدلتبگو؛
خدایا؟
منباخودتبستم:)💚
#استوری
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
❤️به خدا گفتم!
چرا مرا از خاک آفریدی؟
چرا از آتش نيستم !؟
تا هرکه قصد داشت بامن بازی کند،
او را بسوزانم !
خدا گفت: تو را از خاک آفريدم
تا بسازي ! . . . نه بسوزاني !
تو را از خاک، از عنصري برتر ساختم . . . تا با آب گـِل شوي و زندگي ببخشي . . . از خاک آفریدم تا اگر آتشت زنند ! . . . بازهم زندگي کني و پخته تر شوي . . . باخاک ساختمت تا همراه باد برقصي . . . تا اگر هزار بار تو را بازی دادند، تو برخيزي ! . . . سر برآوري ! . . .
در قلبت دانهٔ عشق بکاري ! . . .
و رشد دهي و از ميوهٔ شيرينش زندگی را دگرگون سازی ! . . .
پس به خاک بودنت ببال . . .
قدر لحظه لحظه زندگیمونو بدونیم.
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
🍀☘️🌱🍃🌧🌧🌧🌧
پروردگارا!
از اینکه یکبار دیگر مرا لایق حیات دانستی سپاسگزارم.
از اینکه فرصت یک شروع مجدد را به من عطا کردی متشکرم.
از تو میخواهم به من درک و درایتی بیش از پیش ببخشی تا امروز اشتباهات دیروز را تکرار نکنم.
فرصتهایی را که در اختیارم قرار میدهی از دست ندهم و از یاد نبرم که شاید فقط برای امروز بتوانم دوستانم و یارانم را دوست بدارم.
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
🌧🌧🌧🌧🌧🌧
خدای مهربون
ازت ممنونم که با وجود گناهکار بودنمون
باز هم مارو شامل رحمت خودت میکنی
🌧باران رحمت الهی
الحمدالله
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
رفقا خدا هیچ وقت آبروی مومن و بنده شو نمیریزه
تاالاننماز نخوندی از حالا شروع کن....
والله خداهمیشه مشتاق به آغوش کشیدن
بنده شه
فقط فقط فقط یک هفته نمازتو بخون
اون موقع است که دیگه نمی تونی
ازش بگذری و
خدانگاش یه جور دیگه ای بهت میشه
فدای تو بشم فقط یک هفته😊
#نمازبخونیم 🕊
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
🌷🍁🍀☘️☘️🍀🍁🌷
الهی شکرگزار این زندگی هستم که به من بخشیدی؛ به خاطر همه چیزش:
تو را شکر بابت آدمهایی که معلم من بودهاند.
تو را شکر بابت درسهایی که زندگی به من ارزانی داشتهاند.
تو را شکر برای عشقی که میگیرم، میبخشم و میپراکند.
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
خدایا تولحظه های دلگیرتنهایی
لحظه های که به سختی عبور میکنن
توشاهدِ تمامِ دلواپسی هایم بودی.
و مرهم دل بی قرارم بودی
ومن یقین داشتم به بودنت دراین تلاطمُها
و یقیینی که آرامم میکردُ میگفت:
خدایَت تو را رها نکرده با اینکه مدّت هاستــ تو رهایش کردهای، خدایت عاشقانه اجابتت میکند با اینکه تو خالصانه صدایش نزده ای.
خدایی که همینجاست کنار اشکهایی که دیدگانت را تار میکند.
کناردلت که هنوز هم به خود خداییاش امید بسته تو خدا را داری شاید همین روزها باز هم خدا معجزه ای کند تا بازهم قاضی الحاجات صدایش بزنی.
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
✨
❁____________☆__________♡
↳⸽
🌧🌧🌧🌧🌧
دعایی برای انسانهای زرنگ
إِلَهِی إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ فَفِی ذَلِکَ سُرُورُ عَدُوِّکَ،
وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی الْجَنَّةَ، فَفِی ذَلِکَ سُرُورُ نَبِیِّکَ،
وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ أَنَّ سُرُورَ نَبِیِّکَ أَحَبُّ إِلَیْکَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّکَ .
خدایا اگر مرا وارد دوزخ کنی
این موجب خرسندی دشمن توست،
و اگر مرا به بهشت وارد نمایی،
این سبب خوشحالی پیامبر توست،
و من به خدا سوگند
این را می دانم
که دلشادی پیامبرت نزد تو،
محبوب تر است
از خرسندی
دشمن توست
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
خدایا "شب" را در
"سکوت و تاریکی" آفریدی
تا همه از "هیاهو"
و "شلوغی روز"
به "آرامش" برسند..
پس آرامش حقیقی
"خیالی آسوده و خوابی آرام"
نصیب "دوستانم" کن...
♡آمین مهربانم♡
شبتون در پناه خدا♥️🌙
🍃🌸🌸🍃
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
🌹🌼🌸🌺🌺🌸🌼🌹
«وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ هَادِيًا وَنَصِيرًا»
فقط از خدا بخواه وکم هم نخواه
آرزوهاتون مستجاب❤
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
۰قشنگترین دعایی که خوندم این بود؛
«ولا تجعل في قلبي إنتظاراً لشيء لن يأتي يا الله»
خدایا در قلبم انتظار چیزی که اتفاق نمیافتد را قرار نده.
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
💼قربون بند کیفتم، تا پول داری رفیقتم !!💵
مردی ثروتمندی پسری عیاش داشت. هرچه پدر نصیحت می کرد که با این دوستان ناباب معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد تا اینکه لحظه مرگ پدرفرا می رسد.
پسرش را خواسته و میگوید فرزند با تو وصیتی دارم، من ازدنیا می روم ولی درمطبخ (آشپزخانه) را قفل کردم و کلید آن را به تو می دهم، آنجا یک طناب از سقف آویزان است و هر وقت از زندگی ناامید شدی و راه به جایی نبردی برو و خودت را دار بزن.
پدراز دنیا می رود و پسر در معاشرت با دوستان ناباب و زنان آنقدرافراط می کند که بعد از مدتی تمام ماترک و ثروت بجا مانده به پایان میرسد.
کم کم دوستانش که وضع را چنین می بینند از دوراو پراکنده می شوند. پسر در بهت و حیرت فرومی رود و به یاد نصیحت های پدرمی افتد و پشیمان می شود اما سودی نداشت.
روزی در حالی که برای ناهار گرده نانی داشت کناری می نشیند تا سد جوع (رفع گرسنگی) کند، در همان لحظه کلاغی از آسمان به زیر آمده و نان را برداشته و میرود.
پسرناراحت و افسرده با شکم گرسنه به راه میافتد و در گذری دوستانش را میبیند که مشغول خنده و شوخی هستند. نزد آنها رفته سلام میکند و آنها به سردی جواب او را میدهند.
سرصحبت را باز می کند ومی گوید گرده نانی داشتم کلاغی آن را برداشت وحال آمدم که روزخود را با شما بگذرانم. رفقایش قاه قاه خندیدند و مسخره اش کردند.
پسر ناراحت و دلشکسته راهی منزل می شود و در راه به یاد حرف های پدرمی افتد کلید مطبخ را برداشته قفل آن را باز میکند و به درون میرود. چشمش به طناب داری میافتد که از سقف آویزان است.
چهارپایه ای آورده طناب را روی گردنش می اندازد و با لگدی چهارپایه را به کناری پرت میکند که در همان لحظه طناب از سقف کنده شده او با گچ و خاک به همراه کیسه ای کف زمین می افتد.
با تعجب کیسه را باز کرده درون آن پراز جواهر و سکه طلا میبنید. به روح پدر رحمت فرستاده و از فردای آن روز با لباسهای گرانقیمت در محل حاضر میشود و دوستانش همدیگر را خبر کرده و یکی یکی از راه میرسند و گردش را گرفته و شروع به چاپلوسی میکنند.
او هم وعده گرفته و آنها را برای صرف غذا به منزل دعوت کرده و از طرفی ده نفر گردن کلفت با چماق در گوشه ای پنهان میکند و وقتی همه آنها جمع میشوند به آنها میگوید:
دوستان بزغاله ای برای شما خریده بودم که ناگهان کلاغی از آسمان بزیر آمد و بزغاله را برداشت و فرار کرد. دوستان ضمن تائید حرف او دلداریش دادند که مهم نیست از این پیش آمدها میشود و امروز ناهار بازار را میخوریم که در این لحظه پسر فریاد میزند:
قرمساق ها، پدرسگ ها در روزگار فقر و محنت بشما گفتم نان مرا کلاغ برد به من خندیدید، حال چطور باور میکنید که کلاغ بزغاله ای را برده است؟
و چماق دارها را خبر می کند و آنها هجوم آورده کتک مفصلی به رفقایش می زنند و از آن روز به بعد طریق درست زندگی را پیش میگیرد.
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛