10.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جهنمی که حماس برای نظامیان صهیونیست بوجود می آورد ولی امپراطوری رسانه ای اجازه پخش آن را نمی دهد.
لطفاً تا انتها ببینید و تا حد ممکن پخش کنید...
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#مثل_شهدا
#شهید_والامقام
#حجت_الاسلام_میثمی
شیخ در زندگی فردی همیشه دستش خالی بود ، خانه ای نداشت و برای تردد بین جبهه و اصفهان نیز، از وسایل نقلیه عمومی استفاده می کرد.
گاهی پدرش اعتراض می کرد که مگر تو نماینده امام در جبهه جنوب نیستی ؟ پس چرا یک وسیله دولتی زیر پایت نیست؟ اما فایده ای نداشت ، او هرگز بر خلاف عقیده باطنی خود عمل نمی کرد.
یک روز از پدرش شنید : این طور که نمی شود تو خانواده ات را در اهواز در زیر سقفی شش متری سکنا داده ای ! این خانه در شأن تو نیست ، به فکر خانه ای برای خودت باش
شیخ تبسمی کرد و گفت : آقا جان !
خدا نکند که من در دنیا خانه ای از مال دنیا بسازم .
یکی ازمظلومترین شهدای انقلاب دفاع مقدس شهید میثمی است ایشان دارای سابقه مبارزاتی وحرکت در خط مستقیم انقلاب وامام است
کاش رسانه ملی ونهادهای ذیربط بیشتر در معرفی ایشان به مردم حرکت مفیدی انجام دهند
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
نمی دانم با کدامین کلمات احساسم را بیان کنم.
آیا کلمات قادر به توصیف آنچه برشما می گذرد هستند؟
چگونه شب سر بر بالین بگذارم و به خواب روم در حالی که شما وحشت زده در گوشه ای از خانه نشسته اید و هر لحظه انتظار انفجار موشک را می کشید.
چگونه قلب کوچکتان تاب این همه ترس و اضطراب را دارد؟
ای تو مادر! چه بر تو می گذرد زمانی که جنازه فرزند آغشته به خونت را در آغوش همسرت می بینی؟
و تو ای پدر !چگونه دستانت توان جمع کردن تکه پاره های بدن فرزند کوچکت را از زیر آوار دارد؟
درود بر تو ای کودک #شهید
درود بر تو ای مادر صبور
درود بر تو ای پدر دلیر
ای
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹
من می گویم
🌴 شب #بهشتی تو #بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌹 #ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
🌹 #کودک_شهید_فلسطینی
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷
#بزرگ_مردان_کوچک
#پهلوان_کوچک
#نوجوان_شهید
#سعید_طوقانی
تو هم کم الکی نیستی ها....
قرار بود روز یک شنبه ۱۰ تیرماه، تدارکات گردان به مناسبت عید سعید فطر جشنی را ترتیب دهد.
جشن در محوطه باز جلوی گروهان ۳ برگزار می شد.
کل برنامه را ورزش باستانی تشکیل می داد.
برزنتی را بر زمین پهن کردند که نقش گود را بازی می کرد.
بچه های بسیجی و ارتشی تبریک گویان و خندان، دورتادور برزنت حلقه زده بودند در حسینیه، آنهایی که می خواستند ورزش کنند، درحال بستن لُنگ بودند.
یکی از سربازها که با سابقه ی سعید آشنایی نداشت، وقتی دید او هم دارد لُنگ می بندد، با تمسخر رو به بغل دستیش گفت: این بچه کیه که می خواد بیاد توی گود؟ مگه کودکستانه؟ سعید که شنید او چه می گوید، بهش برخورد، اما چهره اش نشان می داد که ناراحت نشده.
لُنگ را به دست گرفت، به طرف سرباز رفت و گفت: می بخشین برادر، می تونی این لُنگ رو برام ببندی؟
سرباز لبخند تمسخر آمیز دیگری زد و رو به دوستش گفت: بفرما! دیدی گفتم بلد نیست و لُنگ را دور کمر سعید بست.
چقدر زیبا شد، با آن پیراهن گرم کن کرم رنگ و شلوار نظامی که به دور آن لُنگ بسته بود.
یکی از سربازها ضرب را دست گرفت و شروع کرد به نواختن، عباس که به احترام او جلو نرفته بود ، شاکی شد و گفت «ای بابا این که داره باباکرم می زنه!» جلو رفت، ضرب را از او گرفت و شروع کرد به نواختن ، ورزش شروع شد.
صلوات های پی در پی، به حال و هوای عید، روحی تازه می بخشید.
هرچه بود، صدای ضرب بود و صلوات.
پس از اینکه میل گرفتند و چند حرکت دیگر انجام دادند، نوبت به چرخ زدن سعید رسید.
به خوبی می شد در چهره آنهایی که با سعید آشنا نبودند، تمسخر را دید. حق هم داشتند. بچه ای کم سن و سال را چه به ورزش باستانی؟
وسط دایره آمد و آرام شروع کرد به چرخیدن. پس از رخصت گرفتن از عباس و بقیه، شروع کرد به چرخ، چرخ که نه، مثل فرفره می چرخید؛ سریع و تند، آنقدر که سر من گیج رفت.
در حین چرخ زدن، پیراهنش را از تنش درآورد و انداخت زمین، چند دوری اطراف آن چرخید و با همان سرعت و درحال چرخیدن، پیراهنش را از زمین برداشت و به تن کرد.
چشمان همه از حدقه درآمده بود؛ بالاخص سربازی که لُنگ را برای او بسته بود.
پس از چرخ همراه با سلام و صلوات، نوبت به شیرین کاری رسید.
چهار میل کوچک با رنگ های قرمز و آبی راه راه، در دستان سعید به بازی درآمدند.
چهار میل را به هوا می انداخت و دوباره می گرفت؛ بی آن که نگاهش به آنها باشد.
از جلو پرت می کرد و از پشت می گرفت، از پشت پرت می کرد و دولا می شد و از بین پا می گرفت و …
اولین باری بود که آنقدر شیفته ورزش باستانی می شدم.
سراپایم چشم شده بود و سعید را می پاییدم.
سرانجام ورزش با صلوات بلند حضار و شیرینی و شربت تدارکات به پایان رسید.
سراغ سعید رفتم، دستی به پشتش زدم و گفتم: خودمونیم، تو هم کم الکی نیستی ها…
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#علی_چیت_سازیان
اگر بنا بود ،
آمریکا را سجده کنیم ،
#انقلاب نمی کردیم ،
ما بنده #خدا هستیم و فقط
برای او سجده میکنیم ،
سر حرفمان هم ایستادهایم !
اگر همه دنیا ما را
محاصره نظامی و تسلیحاتی کنند ، باکی نیست سلاحِ ما #ایمان ماست .. !
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️تمامی این جدلها بخاطر همراهی نکردن مسلمانها با سکولاریسم هست
➖➖➖➖➖➖➖
*««سلامٌ علیکُم، صباحکُم نُور»»*
*«بسم ٱلله تعالیٰ شأنُه ٱلعزیز»*
*«مرگ را شوخی نگیرید»*
*مولی ٱلموحّدین، مولانا أمیرٱلمؤمنین، حضرت امام علیّبن أبیطالب علیه أفضلُ صلوات ٱلمُصلّین* میفرمایند:
*فَإِنَّهُ وَ ٱللّهِ ٱلْجِدُّ لَاَ ٱلْلَّعِبُ، وَ ٱلْحَقُّ لَاَ ٱلْكَذِبُ، وَ مَاٰ هُوَ إِلَّاَ ٱلْمَوْتُ أَسْمَعَ دَاٰعِيٖهِ، وَ أَعْجَلَ حَاٰدِيٖهِ، فَلَاٰ يَغُرَّنَّکَ سَوَاٰدُ ٱلْنَّاٰسِ مِنْ نَفْسِکَ.*
به *خدا سوگند* كه* جدّی* است، نه *شوخی* ! و *حقیقت* است، نه *دروغ* ! *مرگ* را میگویم كه صدای خود را به گوش همگان میرساند، و با سرعت همه را به *کام مرگ* میکشاند، پس دیدن انبوه مردمان (زنده)، تو را به خودت مغرور نسازد، (كه گمان داشته باشی، مرگ و مُردنی در كار نیست) !
(نهج ٱلبلاغة، خطبه ۱۳۲)
{تسبیحات *حضرت زهراء سلامُ ٱلله علیها* ازمصادیق ذکرکثیر}
*«یا أرحم ٱلرّاحمین»*
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#مهدی_زین_الدین
رفتم دستشویی ، دیدم آفتابه ها خالیه
تا رودخونه ی هور فاصله ی زیادی بود
نزدیک تر هم آب پیدا نمی شد
زورم می یومد این همه راه برم برا پر کردن آفتابه
به اطرافم نگاه کردم ، یه بسیجی رو دیدم
بهش گفتم : دستت درد نکنه ، میری این آفتابه رو آب کنی؟
بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت آب بیاره
وقتی برگشت دیدم آب کثیف آورده
گفتم: برادر جون ! اگه صد متر بالاتر آب می کردی ، تمیزتر بودا
دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آب تمیز آورد
بعدها اون بسیجی رو دیدم
وقتی شناختمش شرمنده شدم
آخه اون بسیجی مهدی زین الدین بود
فرمانده ی لشکرمون...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو