eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
سپردن کارهای کوچک و ساده به فرزندان سبب می شود فرزندان بر حسب توانمندی خود با افراد خانواده همکاری کنند و از این امر رضایت داشته باشند. داشتن رضایت خاطر از انجام کارهای ساده باعث شکل گیری اعتماد به نفس در آنها شده و آنها را در قبال پذیرش مسئولیت ها و وظایف بیشتر آماده تر می کند. 👇 Join @khorshidebineshan
💫 والدینی که تحمل پذیرش اشتباهات فرزندشان را ندارند ودر برابر هراشتباهی، او را سرزنش و تنبیه می‌کنند سنگ بنای خجالت و گوشه گیری را در فرزندانشان می گذارند 👇 Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمتهای جدید رو بذارم😊
دلم میسوزد. قلبم تیر میکشد،میرود و می‌آید. درد را میگویم. _آره راست میگی. دیدم! _این حرفایی که آخوندا میزدند و ماها مسخره میکردیم رو طوری به افراد میگن که طرف فکر میکنه اگه بخواد خوشبخت بشه،راحت زندگی کنه،باید اینطور زندگی کنه. چیزی که تو ایران همش به نام دین به خورد ما میدن. اینجا به نام روانشناسی پخش میکنند. حالا چهارتا از چهل تا حرفاشون هم مزخرفه‌ها،ولی خب سرمون کلاه گذاشتند از دین و ایمون ما دزدیدند. چقدر ما صادرات داریم!حرفی نمیزنم. حرف دارم اما نمیزنم. _میثم،چیزی نیاز نداری؟ این ذات ایرانی و فطرت الهی مسعود حالم را بهتر میکند. آرام میگویم:قربون محبتت. همه چیز فراهمه! _تو که پول نداری،شنیدم تو یه میوه فروشی کار میکنی! چقدر جاسوس دو طرفه‌مان دقیق تبادل اطلاعاتی میکند. فقط سر تکان میدهم. _چقدر بهت میده؟ _ساعتی چهار پنج تومان. _تو به خاطر پونزده تومن پای دخلی؟ _نه. به خاطر روزی حلال پای دخلم. با تأمل نگاهم میکند. _شماره کارت بده میثم. _همیشه این برادریت یادم میمونه. بعضی از دوستی‌ها پروژه‌ای است. مثل پروژه‌هایی که برای ما تعریف میکنند عمرشان همین‌قدر است. تمام میشود و بعد فرصت دارد سالها کنار انبارها خاک بخورد. زمان و نیاز تعریفش میکند. بعضی هم بی انتها،نه شرایط میفهمد و نه زمان. مثل علقه ما به خاک کشورمان که زمان و دوامش ابدی است. نمیتوانیم به خاکمان پروژه‌ای نگاه کنیم و شاید همین هم هست که اینقدر برای رفتن دل گرفته و مرددیم. مسعود با تامل لب باز میکند. _دلم میخواد این حرفتو باور کنم ولی نشنیده میگیرم. چطور پول موضوعیت نداره. زندگیه دیگه! _به زندگیم گفتم که باید قناعت بکنه قبور کرده. فکر میکند که یک دیوانه‌ام. به خاطر همین هم اینقدر همه چیز را راحت رد میکنم. کلا دیوانه‌ها راحت زندگی میکنند. گیر و بند فکر و نگاه دیگران نیستند. واقعا که خبری نیست!یعنی اینها که دور و برم هستند و زندگیشان با حرف دیگران کم و زیاد میشود و اراده و اختیار و عقل و شرع برایشان معنا ندارد آدمند؟نخیر!نه خیر جانم!اینها نه آدم عاقلند،نه دیوانه. یک مشت بشریت بدبختند که پنجاه شصت ساله الکی خوشند و بعدش هم که... زندگی جلوه‌های عجیب و غریبی دارد. تا همین دیروز فکر همسر یک زن بودن برایم مثل کابوس سخت بود،اما همین که بله را از عروس گرفتند،دل و دین بر باد رفت. چنان احساس مردی میکنم که نگو و نپرس. صدایم را صاف میکنم،نه...‌کلفت نشده است. ریش و سبیل هم که فرقی نکرده،توان و مغزم هم که سرجایش است. پس این یعنی چه که اینطور روی هوایم. قلبم است که دچار دوگانگی شده است. احساس‌های ساکت و دست به سینه‌ام جایزه گرفته‌اند و حالا سر به دریا گذاشته و پنهانی‌هایی رو میکند که خودم هم مانده‌ام. اینقدر حالم خوب است که به همه شیطنت‌ها و ذوق‌های خواهرانه و متلک‌های احمد میخندم و اینقدر حالم بد است که طاقت خواندن یک کلمه از مباحثم را ندارم. بله را که در سر سفره عقد ساده خانگی از زبان سحر میشنوم و چادری که خودم باید از رخ عروسم کنار بزنم،برایم در دیگری از دنیا را باز میکند. از توی آینه مقابل،دیدش میزنم. زیبای بیدار کنارم نشسته است. اگر که محبوبه بگذارد. سر به گوشم میگذارد:آخی!تو بودی زن نمیخواستی. میخندم. دوباره تکرار میکند. _آینه رو الآن برمیدارم تا حسرت به دل بمونی. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ رمان های این نویسنده بزرگوار نشرش به خواست نویسنده آزاده 😉 ) . @khorshidebineshan
اجبارا لبخند میزنم. _اگه میخوای ببینیش باید سرتو کامل بچرخونی. با خنده آرام میگویم:به جای خواهر باید بهت بگن دسته‌ هاونگ. خیلی خوب است که بگذارند عروس و داماد پیش هم بمانند؛اما من بین این ده بیست جفت چشم که زُل زده‌اند حتی یک دقیقه هم نمیمانم. الآن که دارم کنار احمد مینشینم و نمیخواهد بگذارد چند ساعتی روی پروژه‌ام کار کنم،دارم فکر میکنم چقدر زندگی با آمدن یک زن رنگی میشود. همراهم را جرات ندارم بردارم،چون همه مانده‌اند خانه ما. خواهرها تا صبح که نماز بخوانند لحظه‌ای از اذیت غفلت نمیکنند و احمد که انگار پسرش را زن داده از بابا هم خوشحال‌تر است. حالا چطور خرج زن و بچه را بدهم. آسفالت پشت بام را عوض کنم،کی حال دارد بخاری زمستان را وصل کند. نان بخرد هر روز،گوشت خرد کند،پتوی بچه را آب بکشد،سفره جمع کند. ایتها وظایفی است که تا صبح میشمارند و من همه‌اش را با یک عمرا!من؟بیخیال!آماده میخرم!میخواست شوهر نکند!بچه ده ساله از پرورشگاه میارم. رد میکنم. اما خدا هم میداند که با ازدواج هم لذت‌ها را می‌آورد و هم راحت طلبی‌ها را میبرد. بالاخره که همه خوابیدند میتوانم کمی به اتفاق دیشب فکر کنم. دیدنی اگر به دل بنشیند دلنواز میشود. بعد از این که میبینمش انگار یکجا محبتش به دلم مثل میخ فرو میرود. ساعت چهار پیام شب بخیر را ارسال میکنم و میخوابم. این شبها که تا صبح لذت بیداری میبرم به فکر این نیستم که باید شش بیدار شوم. وقتی داشتم با سحر قفل‌های بسته ذهن و دلم را باز میکردم هم،به این فکر نبودم که کلید آزمایشگاه استاد علوی که الآن حکم پدرزن را دارد،دست من است و ساعت هفت باید دانشگاه باشم. دیشب وسط پیام زدنهایمان،رامین،یکی از بچه های سال پایین زنگ زد و خواست که در ویرایش نهایی مقاله‌اش کمکش بدهم. تا حالا همه‌اش با تنبلی خودش کار را عقب انداخته است. وقتی که کاری را محول میکنم جانم را بالا می‌آورد تا انجام بدهد من هم قیدش را زدم و گذاشتم به حال خودش تا هر وقت خواست مقاله‌اش را تمام کند و چسبیدم به کار خودم. در دفتر آزمایشگاه،در لپ‌تاپ را که باز میکنم،انگار در خیبر را باز کرده‌ام. بس که سخت است و پر حجم. اگر امروز مواد و دستگاه‌ها و زمین و آسمان یاری کنند و نتایج تست‌های امروز با نتایج تست‌های قبل منطبق باشد نصف راه را رفته‌ام. نمی‌فهمم که چقدر گذشته است،تقه‌ای که به در میخورد باعث میشود خودم را حایل ماده کنم که اگر نور بخورد تمام زحمتم هدر است. رامین می‌آید و در را زود میبندد. _تمام موجودات الآن از فتوسنتز افتادند با این بخارات شیمیایی و فویل هایی که به شیشه‌ها خورده. رویین تنی شما‌. اگر اعتراض نکند رامین نیست. کنارم می‌ایستد و با تمام همراهی‌هایش هم‌آوردی هم میکند. بار قبل اصرار داشت که انسان نیاز ندارد کسی به او بگوید چطور باید باشی؛خودش میتواند با عقلش تمام زندگیش را اداره کند. یک اندیشه داریم برای محمد است،یک اندیشه داریم که برای راسل است،اندیشه فروید،کانت و...‌ با عقلت بسنج که کدام درست است و کدام غلط. هر کدام را انتخاب کردی قابلیت پیروی دارد و کسی هم حق نفی تو را ندارد؛چون تو با عقلت انتخاب کردی! ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ رمان های این نویسنده بزرگوار نشرش به خواست نویسنده آزاده 😉 ) . @khorshidebineshan
شش دنگ حواسم پی آزمایش بود و فقط گوشم را در اختیارش گذاشته بودم و دیگر هیچ. سطح پایین استدلال و کپی شده فضای مجازی باعث میشود که اصلا به جواب دادن فکر نکنم. سه ماه است که یک سر به خانواده‌اش نزده و اندیشه‌اش در این زمینه نظری ندارد. میگوید دنیای بعدی وجود ندارد. راسل گفته اگر دنیایی هم بود ما به خدا میگوییم تو به ما عقل دادی عقل ما این راه را شناخت!پس اگر اشتباه کردیم تقصیر ما نیست که تو بخواهی مجازات کنی!و لبخند میزند به صورت من که دیدی جواب خدا را هم دارم که بدهم! یکی نبود به راسل بگوید اگر به حساب احتمالات هم بود باید کمی با ملاحظه‌تر خدا را حذف میکردی و مقابل بایدها و نبایدها کوتاه می‌آمدی تا اگر آن دنیا و بهشت و جهنم در کار بود شش دنگ جهنم را به نام خودت نزنی! از راسل خبر ندارم که آن دنیا دارد چه کار میکند!یعنی فکر نکنم که کسی خبر داشته باشد!اما رامین را که میبینم با اندیشه فروید و راسل دارد بی‌حوصله و بی‌هدف جلو میرود. دائم میگوید از در و دیوار دانشگاه بدم می‌آید. تمام بچه‌های مهندسی را بیشعور و احمق میبینند. چشم میگردانم سمتش و زود میگوید:آره خودمم همینطور. اصلا اگر شما بتونی از این قشر پوچ،چیزی دربیاری من اسمم رو عوض میکنم. ما حتی آداب معاشرت رو هم بلد نیستیم. وقتی استادمون بلد نیست یه ظرف میوه رو درست تعارف کنه از ما چی توقع داری! دستگاه خراب بود و کار یک ساعت من را تا سه ساعت کش داد و هنوز هم جواب نداده است. رامین گره‌های ابروی من را میبیند و باز هم دارد حرفش را ادامه میدهد. وحید هم آمده و وقتی رامین حرف میزند مدام تقریض میزند. آریا در را باز میکند و آرام سلام میکند. جلو میروم و در آغوش می‌کشمش. خوشحالم که آمده است. نمی‌فهمم چه میشود که بحث به سگ می‌رسد:سگ تو زرتشت مهم بوده موقع حمله عربا به ایران سگا جلوشون می‌ایستادند و عربا می‌ترسیدند اومدند حدیث درست کردند که سگ نجسه!بببین چه جور با سگ برخورد میشه تو ایران!اصلا یه قبیله داشتند به نام بنی کلب!پیامبر هم از همین قبیله بوده! سربرمیگردانم سمت رامین تا تعجب چشمانم را ببیند و دوزار فکر کند. اطلاعات مجازی دروغ و راستش درهم است و فقط کپی میشود. وحید میگوید:پیامبر برای قبیله قریش بوده. نجس بودن سگم از زمان خود پیامبر بوده. جنگ ایران بعد از پیامبر بوده!نجس و پاکی هم ربطی به رفتار با حیوون نداره. خدا گفته نجسه اما نگفته که بدرفتاری باش بشه یا بکشنش!حتی اسم سگ توی داستان اصحاب کهف تو قرآن هم اومده! وین که بودم سحر میزدم از خانه بیرون. در فضای میانی ساختمان کمی ورزش میکردم. تنها هم نبودم دو سه نفر از ساختمان دیگر هم بودند. یک پیرزن بود کا همیشه می‌آمد کنار من و دوست داشت با من بدود. بعضی وقتها هم که خسته میشد دست می‌انداخت بازویم را میگرفت. خودم فهمیده بودم که چطور قدم‌هایم را تنظیم کنم تا کار به جاهای باریک نکشد. البته سگش راهم می‌آورد. سگ،همدم تنهایی‌های افراد است در اروپا و . نرجس شكوريان فرد ٭٭٭٭٭--💌 ادامه دارد 💌 --٭٭٭٭٭ رمان های این نویسنده بزرگوار نشرش به خواست نویسنده آزاده 😉 ) @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰نماهنگ:سال نو خوبه؛اگه با تو شروع بشه حسین (ع) 🎙با نوای: کربلایی 🌐حالتو خوب میکنه✌️✌️ .... 💠کاری از گروه فرهنگی هنری رهپویان احلی من العسل شهرستان بشرویه ♨️ 💯 🔴به کمپین بپیوندید👇 @khorshidebineshan
🔴توروخدا اگه میشه شما کمکم کنید؛ داشتم فکر میکردم در مورد خبرهای این چند روز رسانه ها، یه سری سوالاتی برام پیش اومد که فکرمو درگیر کرده اگه شما جواباشونو میدونید بهم بگید! 🔸 ایتالیا که قم نداره کرونا از کجاش شروع شده ؟ 🔸 فرانسه که آخوند و تندروی مسلمون و شیعه نداره چجوری کرونا توش شیوع پیدا کرده ؟ 🔸 انگلستان که ضریح و حرم و لیسنده نداره چجوری درگیر کرونا شده ؟ اونجا که شفافیت دارن جواب بدند که چرا برای دستمال کاغذی ها و توی فروشگاه ها پلیس مسلح گذاشتند ؟ 🔸 اسپانیا که از همون اول قرنطینه و منع آمد و شد رو شروع کرده چجوری الان توی ده کشور صدر جدول اومده ؟ 🔸 سوئد که مهد ثروت و منابع مالی و رفاه دنیاست و حقوق همه رو برای یک ماه پرداخت کرده که نیان بیرون چرا الان توی جدول آمار بالایی داره ؟ 🔸 سوئیس که مقر جلسات مهم دنیاست و مدیر نابلد و اینجور حرفا نداره چجوری اومد تو گروه کرونایی ها ؟ 🔸 آمریکا که ادعای مدیریت دنیا و قدرت و حاکمیت برتر و فرهنگ و تمدن و پیشرفته ترین تکنولوژی ها رو داره چرا نیروهای نظامی و گارد ملیش با توپ و تانک و نفربر و خودروی زرهی توی خیابونان ؟ اینا که ذخائرشون خیلی بالاست چرا صف فروشگاهاش اینقدر طولانیه ؟ چرا فروشگاهاشون خالی شده ؟ آمریکا که میخواد به ما کمک کنه چرا به ایالت نیویورکش و فروشگاهای خودش کمک نمیکنه ؟! امریکا چرا به مخفی کردن امار کشته های کرونایی متهمه؟ چرا مدعی حقوق بشر به ساخت و انتشار ویروس اونهم برای چندمین بار متهم شده؟! 🔸 بلژیک نکنه انتخابات بوده و صدا و سیماش پنهان کاری کرده بعدش کرونایی شده؟ 🔸 هلند که کرونایی شده مگه راهپیمائی 22 بهمن داشته ؟ 🔸 اتریش مگه مسجد و نماز جمعه و اجتماعات اینجوری داشته ؟! 🔸 اسپانیا که تحریم نیست چرا تو بیمارستاناش الان تخت خالی نیست، اکسیژن نیست و مریضاش روی زمین افتادند ؟ 🔸نروژی ها مگه شعار مرگ بر این و اون میدادن که کرونایی شدن ؟ 🔸 کانادا که ارزش دلارش بالاست و مرکز اینترنت دنیا و تکنولوژی های نوین دنیاست چرا کرونا گرفته ؟! 🔸 دانمارک که کشوری اروپاییه و مدافع حقوق بشره چرا از پیرهاشون خدمات امدادی رو حذف میکنن میدن به جووناشون؟ 🔸 آلمان که مهد پزشکی دنیاست چجوری الان آمارش اینقدر بالا اومده ؟ چرا مردم جهان اولی آلمان به فروشگاه ها حمله کردند ؟ چرا آلمان که قطب صنعت دنیاست ماسک دزدی میشه و تجهیزات پزشکی کمیاب شده ؟! 🔸 اروپا که اینقدر مدیریت دنیا رو خوب بلده چجوری الان خودش مرکز شیوع بحران توی دنیا شده ؟ چرا اونجا اقلام پزشکی احتکار شده ؟ چرا اینقدر اینجور کالاها یکدفعه گرون و کمیاب شده ؟ 🔸 هلند سرزمین گلها که آب و هواش عالیه و آلودگی هوا نداره و خیلی مراقب وضعیت مردمشه دیگه چرا ؟! 🔸 روسیه که توی شایعه ها میگن 300 تا شیر ول کردن تو خیابانو برای منع رفت و آمد چجوری میرن خرید؟ بعداً چجوری جمعشون می کنن؟ 🔸 ترکیه که درآمد گردشگریش اینقدر بالاست و کشور اروپایی آسیاییه و تمدن هزارساله داره آخه دیگه چرا ؟! 🔸 امارات که بزرگترین مرکز تبادل پرواز مسافرای دنیاست چرا هنوز پروازاش ادامه داره ؟ نکنه مدیرای ایرانی اونجا هم مدیرند ؟! 🔸 پرتغال و استرالیا و بقیه کشورا چی ؟! اینا که بعضیهاشون دیرتر از ما کرونا گرفتند چرا از ما ایرانیا زدند جلو ؟! کشورهای فرانسه آلمان اسپانیا ایتالیا و... که از ایران چندین روز زودتر کرونایی شدند چرا هنوز نتونستند کنترلش کنند!! خبرگزاریهای و رسانه ها و سلبریتی هایی که مارو مسخره میکردند که دست به دعا شدیم چرا آمریکا رو بخاطر اعلام روز نیایش و اسراییل رو برای دعوت به دعا مسخره نکردند؟! ای بابا؛ اینهمه سوال؛ خدایا گیج شدم ،پس این غربزده ها تو ایران چی میگن؟ 🔴 @khorshidebineshan
در روایات دیده بودیم که اگر خدا بخواهد مقدمات ظهور امام زمان عج را یک شبه فراهم می‌کند و نیز خوانده بودیم که وقتی حضرت ظهور فرماید تمام سلاحها از کار می افتد همیشه در فکر چگونگی تحقق چنین حوادثی بودیم ویروس میکروسکوپی کرونا نشان داد که قادر است در کوتاه ترین زمان سردمداران جهان را وادار به تسلیم در برابر خود کرده و جهان را به تعطیلی بکشاند و می تواند کاری کند که بشر با تمام پیشرفت‌های علمی که دارد در برابر آن عاجز شده و دست توسل به عالمی بالاتر از عالم مادی دراز کند و با دعا و نیایش از خدا تقاضای کمک غیبی کند این ویروس کوچک ناقلا به بشر نشان داد که هیچیک از تسلیحات نظامی پیشرفته ابرقدرت‌های جهان حتی سلاح‌های هسته ای در برابر او هیچ کارایی نداشته و او قادر است در کوتاهترین زمان، بشر را به راحتى از هستی ساقط کند بدون آنکه آنها بتوانند در جنگ با او حتی یک تیر شلیک کنند @khorshidebineshan
باعث افتخاره، کل دنیا با اون همه تکنولوژی، الان محتاج کشف یک دانشمند مسلمان ایرانی هست. خدا رحمت کنه زکریایی رازی رو @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡✋🏻 ♡|بےگمان روزِ قشنگےبشود امروزم، چون سرِ صبح، سلامَم بہ تو خیلے چسبید|♡ ✋🏻 ☀️ اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌸 🆔 @khorshidebineshan
⭕️ | در خانه بمانیم 🔻بیشتر از یکماه است که تحت فشار شدید کاری قرار دارند؛ همکارانشان در مقابل چشمانشان پر پر می‌شوند؛ هرلحظه امکان مبتلا شدن‌شان وجود دارد و نگرانند ازطریق آنها به خانواده‌شان هم سرایت کند؛ شرایط سختی است. انتظار زیادی ازما ندارند؛ فقط میخواهند به فکر سلامتی خود باشیم ودر خانه بمانیم. حاج حیدر ✍️بیداری ملت @bidariymelat
اگر خواستید ببینید کسی طبیعت گراست یا فطرت گرا، بوسیله استخفاف تستش کنید. اگر در مقابل استخفاف شورش کرد، پرخاش کرد، این طبیعت گرا نیست، فطرت گرا است، آدم خوبی است. اگر در مقابل استخفاف تمکین کرد، این طبیعت گرا است. بین بچه های خودتان، آنهایی که وقتی مثلاً بی حرمتی به آنها می کنید و تحقیرشان می کنید، از شما قهر می کنند، تحویلتان نمی گیرند و فاصله می گیرند، این از خوبیشان است. انسان فطرت گرا هر چه تکریمش کنی او بیشتر تمکین می کند. قفل تمکینش، تکریم است [نه استخفاف]. 🔹 @khorshidebineshan
یک نکته مهم اینکه❗️ در این روزها که مدارس تعطیل هست، ممکنه فرزندتان زمان بیشتری را برای سرگرم شدن از تلویزیون استفاده کند ، بنابراین سعی کنید تا جای ممکن صدای تلویزیون را کم کنید. صدای بلند باعث می شود که آستانه ی شنوایی کودک بالا برود و دیگر به راحتی صداهای آهسته را نشنود . در ضمن فرزند شما عادت می کند که این وظیفه ی صداست که به گوش او برسد و او نباید دقت کند تا صداها را بشنود. این موضوع تاثیرات مخربی را در روند یادگیری کودک دارد، پس صدای تلویزیون را کم کنید در حدی که فرزندتان مجبور شود برای شنیدن صداها تمرکز کند . با این کار او یاد میگیرد که برای شنیدن باید توجه کند و بشنود و این عمل منجر به تقویت فرایند گوش دادن در کلاس و مدرسه خواهد شد. کانال تربیتی 👈 @khorshidebineshan
وقتی می خواهید فرزندتان را تمجید کنید به جای ارزیابی و کلی گویی آن کار خوب را برای فرزندتان توصیف کنید. ❌ آفرین که اتاقتو تمیز کردی چه دختر خوبی. ✅ می بینم که کارهای زیادی انجام دادی. تمام وسایلت رو توی کمدت چیدی. اسباب بازی هاتو جمع کردی و لباس ها تو داری تا می کنی. آدم وقتی میاد توی اتاقت لذت میبره آفرین دخترم. کانال تربیتی 👈 @khorshidebineshan
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمتهای جدید رو بذارم😊
پیرزن یکبار سگش را سپرد به من تا برود از خانه وسیله بیاورد. چشم در چشم هم یک ده دقیقه‌‌ای گذراندیم. تحلیل‌هایم به نتیجه نرسید. نتوانستم قربان صدقه‌اش بروم و بگویم:خسته نباشی عشقم. هنوز هم از مواقعی که در مترو نشسته بودم و سرم را که از روی کتابم بلند میکردم چشم در چشم سگ بغل دستیم میشدم دلخورم. آدم باید با آدم مانوس باشد نه با... بگذریم از روزهای مزخرف بارانی که عشقشان خیس آب سوار مترو میشد و وقتی کنار یا روبروی تو قرار میگرفت با یک تکان تمام آب روی موهایش نصیب تو میشد. یعنی چطور یک انسان با یک سگ هم ذات پنداری میکند. بیچاره خودش هم قبول دارد به درد هم صحبتی و هم‌دلی نمیخورد. پیرزن آمد با پلاستیک کذایی‌اش. قضیه پلاستیک،بهداشت شهری است که همه دارند. هروقت سگشان وسط خیابان دستشویی کرد باید بردارند و داخل پلاستیک بگذارند. البته جز افراد بی‌کلاس‌تر که شاید به این مسئله توجه نکنند و خاطره تلخ هفته آخر حضورم در وین را برای افراد دیگر هم بوجود آورند؛وقتی که در راه برگشت از سمپوزیوم،غرق در تجزیه و تحلیل سخنرانی‌ها،پذیرایی و افراد بودم پایم را در ایستگاه اتوبوس بر روی دستشویی این موجودات هم‌زیست گذاشتم و تا چند دقیقه هاج و واج ماندم. نه دستمالی ررای پاک کردن داشتم و نه کفشی برای رفتن. واقعا در آن خیابان بالاشهر باکلاس وین،ذهنم از وجود این فضولات هنگ کرده بود. هرچند بعدها بیشتر مواظب بودم. رامین میگوید:اروپاییا که با این منبع میکروب و امراض زندگی میکنند حداقل باید یه چیزیشون از ما که سگ ستیز هستیم بدتر می‌بود؛اما از ما سالم‌تر هستند. میدانم که آریا سگ دارد. یعنی داشت و یکی دوبار که در گردش‌ها آمد با خودش آورد نگران هستم که حرفها ناراحتش کند اما میبینم که به حرفهای رامین لبخند میزند. نمیخواهم حالا که بعد از مدت‌ها آمده است با این بحث‌ها اذیت شود. این روزها رنگ تنهایی آریا و پناه آوردنش به خانه ما و هم صحبتی‌اش با مادرم خیلی چیزها را برایم روشن کرده است. حتی نگار دختر خاله‌شان مثل روح سرگردان دنبال کسی میگردد تا در جسم او حلول کند. یک حلول آرام ‌بخش. آریا تلخندی میزند و میگوید:رامین،باید باهاشون زندگی کرده باشی تا بفهمی چرا با حیوونا بیشتر انس دارند تا با آدما!بحث کثیفی و مریضیا یه چیزه که درست هم هست اما چرا زندگی با یه سگ حرف اول رو تو ارتباطات‌شون میزنه؟یا اینکه حاضرن روزی چند ساعت حیوون رو ببرن پیاده روی که افسرده نشه و ناهنجاری نکنه؟چرا به زندگی جمعی پا نمیدن؟ بشر امروز نمیفهمد رشد اجتماعی بر مبنای رشد تعاملات خانوادگی و فردی پایه‌گذاری میشود. فکر میکند رشد اجتماعی یعنی زندگی در قصری از امکانات و پر از مقررات!‌اما بدون روح!جماعتی تشنه محبت و در فقر جدای از آرامش،با جوان‌هایی بلاتکلیف!که بنای عظیم پیشرفته جامعه را نمیتوان بر دوش او قرار داد. وحید میگوید:بیا سگت حل شد!دیگه چی؟نمیخوای بگی بدون شراب هرگز! رامین به وحید پشت میکند و رو به آریا میگوید:الآن هم تو خوابگاه و بین بچه‌های خودمون کسایی هستند که همه‌اش میخورند و حالشون هم خوبه!حالا اگه یه مایعی بود که مردم میخوردند و بعدش گریه میکردند حلال میشد؛چون گریه تو دین ما طرفدار داره! ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ رمان های این نویسنده بزرگوار نشرش به خواست نویسنده آزاده 😉 ) . @khorshidebineshan
خنده‌ام را قورت میدهم و نگاهم را از مواد نمیگیرم. مقاله درباره شراب چندتایی خوانده بودم. آریا میگوید:آرش پارسال برای سردردش رفته بود دکتر. همان پارسال که رفته بودیم انگلیس. دکتر ازش پرسیده بود که مشروب هم میخوری و آرش گفته بود تا به حال نخورده و ایرانی است. دکتر گفته بود تا حالا نخوردی بعد هم اصلا نخور. چیز خوبی نیست. اینکه ممنوع نکردند به علت بی ضرر بودنش نیست. خیلی مسائل مطرحه. مشروبات الکلی یک صنعت وحشتناک مثل اسلحه تو آمریکا. به همین دلیل هم ممنوعش نمی‌کنند. باید بدهم رمان آخرین پدرخوانده را بخوانند البته از منظر جسمی و لذتش نه،از دیدگاه تحلیلی اوضاع و احوال کشور دوست و همسایه آمریکا! به نظرم میکروپمپ خراب است. آریا از آزمایشگاه دکتر صالحی پمپ سرنگیشان را قرض میگیرد. خدا خدا میکنم موادم خراب نشده باشد. رامین دست به سینه میشود و میگوید:دستگاهش ایرانیه دیگه!کلا تنظیم نرخ تزریقش مشکل داره. نگران،چشمم به زمان است و موادی که باید امروز درست شود. مرده‌شور تحریم‌ها را ببرند که کار و بارمان را عقب انداخت. هرچند بدک هم نشد بالاخره بچه‌های ما مجبور شدند خودشان دست به کار ساخت بزنند و خب تا درست و حسابی جا بیفتند زمان میبرد و باید صبر کنیم. جای علیرضا خالی که دل و روده دستگاه را بیرون بریزد. لپ‌تاپش را که به خاک سیاه. ماده را زیر نور میگیرم و نمیتوانم با دیدنش لبخند نزنم نفس راحت میکشم. حوصله حرف‌هایشان را ندارم. من دارم خفه میشوم و پاهایم خسته شده‌اند و اینها مانده‌اند که چرا صادق هدایت را تحویل نمیگیرم. هدایت هم مثل ارنست همینگوی بوده است. با قلم ارنست و هدایت که وقتی بهترین کتابشان را میخوانی بهترین حالتی که پیدا میکنی این است که حالا با زندگی که روی دستت مانده چه کنی!تمام حواست میرود به پوچی و یک خودکشی جذاب! جمع و جور میکنم تا بروم پیش دکتر علوی و نتیجه آزمایش را تحویلش بدهم. جمله آخر آریا را میشنوم:اونجا خیلی چیزها هست که اگه باهاش طرف بشی تعجب میکنی فقط اگه رفتی آنقدر شهامت داشته باش که همینطور که اینجا رو نقد میکنی اونها رو هم نقد کنی. گزارش کار را میدهم و از فرصت استفاده میکنم. سوال‌هایم را میپرسم. چایی دکتر علوی و جوابهایش درباره تزم دو ساعتی زمان میبرد. صبح باید آزمایشگاه باشم. قید خانه را میزنم و تا برسم خوابگاه غروب شده است. علیرضا نپرسیده اسپیکرش را روشن میکند و موسیقی مادرانه فضای اتاق را پر میکند. دراز میکشد و لپ‌تابش را روی شکمش میگذارد. وحید می‌غرد:نذار اونجا عقیم میشی! حرست زده نگاهی به تختش میکنم. چهل و هشت ساعت است که نخوابیده‌ام و حسرت رختخواب را میخورم. علیرضا دو تا روزنامه می‌اندازد روی زمین و لپ‌تابش را روی آن میگذارد. از پای لپ‌تاپ شهاب بلند میشوم،متکا را از زیر سر وحید میکشم و همان وسط دراز میشوم. آهنگ مادرانه تمام میشود و نوای موسیقی بادیگارد می‌پیچد. کاپشنم را میکشم روی صورتم و...‌ ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ رمان های این نویسنده بزرگوار نشرش به خواست نویسنده آزاده 😉 ) . @khorshidebineshan
شب پنجم بعد از عقد،مادر خانواده‌ی سحر را دعوت کرده،البته ظهر دعوایم کرد که چرا این پنج روز فقط تلفنی با او در تماس بوده‌ام. نبودم؛حتی خانه هم نبودم. مادر دعوتشان کرده بود و من باید بجه‌های کانون را ندیده میگرفتم. تا ته وقتی که میشد با بچه‌ها بودم. بحث آشتی با خود را داشتیم،نصف فوتبال را هم ماندم و تا خانه دویدم. قبل از اینکه بخواهم دعوا بشنوم رفتم زیر دوش. دلهره داشتم که الآن معترض نبودن‌هایم شود. معترض که نشد؛بابت اینکه هروقت فرصت کرده‌ام پیام داده‌ام خوشحال بود. برایم هدیه آورده بود. مادر هم زود هدیه‌ای را که گرفته بود به نامم زد و دادمش. شیشه عطر خالصش را هرکس بو کرد تحسین کرد و من دلم میخواست دستش را بگیرم و با خودم ببرم زیر آسمان و چند قدمی را دور از چشم دیگران با او باشم که محبوبه به دادم رسید‌. زیر آسمان خدا هیچکس نبود غیر از فرشته‌ها و ماه و ستاره که سفت و سخت داشتند زاغ سیاهمان را چوب میزدند. دستش را میگیرم و آرام آرام نوازش میکنم و میگویم:امشب با بچه‌های کانون حرفمان سر آشتی با خودمان بود. سرش را چسبانده به دیوار آجری و نگاهم میکند. موهای مشکیش از زیر روسریش بیرون ریخته است. سکوتش ترغیبم میکند که آخر حرفم را اول بزنم:این پنج روزه همش فکر میکنم تو همون منی که میخوام باهات آشتی کنم. تازه پیدات کردم. پیدا شدم. چشمانش می‌درخشد و سرش را بالا میگیرد. درخشش ستاره‌ای توی سیاهی چشمانش می‌افتد. نگاهش ستاره‌دار میشود. _گم شده بودی! _نه یه حسی بود. تو وجودم قایم شده بود!گاهی سرک میکشید،نگاهی میکرد و پشت دیوار قایم میشد،گاهی زیادی بروز میکرد،شوخی جدی بود و نبود؛اما من هم نمی‌توانستم دنبالش برم. حالا که تو اومدی این حسه پیداش شده. هم خیلی قشنگه هم دوسش دارم. باهاش آشتی کردم! گیجش کرده‌ام. آرام و با گنگی لب می‌زند:اما من این پنج روزه همش پر از ترسم. دلم میخواد همش پیشت باشم. میخوام تو رو پیدا کنم،خودم هم گم شدم. بابا دیشب دعوام کرد! چشمانم خودش ریز میشود،بی‌اختیار من:دعوات کرد؟ _نه،نه از اون دعوا که. خب من. اصلا هیچی. فقط منم آشتی میخوام. دوست داشتن خیلی دلیل نمی‌خواهد،التماس و اصرار هم نمی‌خواهد،استرس کشیدن هم ندارد. چند صباح جوانی را اگر چشم از هر چه خدا گفته نبین،ببندی؛خودش دست به کار میشود و روزیت میکند دیدنی‌ترین صحنه زندگیت را. محبت را هم بین تو و محبوب فرشته‌ها سرریز می‌کنند و عشق هم گل ریزان آسمانی‌ها. موقع رفتن سرش را کج کرد و ملتمسانه پرسید:دیدار بعدیمون؟ باید بیشتر کنار هم باشیم. اگر کار و درس و پروژه و شرکت بگذارد. خودم را دلداری میدهم و او را با نگاهم آرام میکنم و لب میزنم:سه روز دیگه!فقط شاید کمی دیر بشه،مشکلی که نیست؟ لبخندش آرامم میکند:نه اگه قول فالوده بدی تلخی دیری رو به شیرینی میشه بخشید. مسعود تماس میگیرد برای تبریک. خوب است که مثل زن‌ها سین جین نمیکند و کمی شرارت هم که ذاتی ماست. میان حرف‌هایمان از حال و اوضاع ایرانی‌های مقیم آنجا میپرسم:فعلا که هرکی میخواسته بیاد،به خاطر تحریم محصور شده تو آمریکا!چون دیگه اجازه برگشت نداره! _قرار بود تحریما پودر بشه؟ _خیلی چیزا قرار بود و نشد. اینم روش!آمریکا آدمه ما باهاش فالوده خوردیم؟ _حالا اوضاع اون جاییا خوب باشه! ٭٭٭٭٭--💌 💌 رمان های این نویسنده بزرگوار نشرش به خواست نویسنده آزاده 😉 @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا