eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 ✅فواید بازیگوشی و شیطنت کودک (از نظر روانشناسی): 1. آن ها مستقل تر می شوند و از نشان دادن خود واقعی شان بیم ندارند و منزوی نمی‌شوند لذا شادترند. 2. با بازیگوشی، جهان اطراف خود را بهتر می شناسند و تجربیات بیشتری را کسب می‌کنند که به خلاقیت ایشان کمک می‌کند. 3. توانایی بهتری برای مدیریت احساستشان پیدا می کنند. 4. مهارت بهتری در حل مشکلات دارند. 5. اعتماد به نفس بیشتری دارند. تفاوت بازیگوشی با بیش فعالی: بیش فعالی با شیطنت فرق دارد. شیطنت نشانه‌ی فزونی عقل کودک در بزرگسالی است در حالی که میان بیش فعالی و رشد عقلی رابطه‌ای وجود ندارد. از شیطنت کودک باید استقبال کرد و شاکی نبود؛ هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد. فقط باید جلو شیطنت‌های خطرناک آن گرفته شود. 🔻نشانه‌های بیش فعالی: 1. توجه و تمرکز این کودکان کم است و مدام از این شاخه به شاخه‌ی دیگر می‌پرند و مدام به محرک‌های مختلف توجه می‌شود و نمی‌توانند روی یک موضوع تمرکز کنند. (نشانه اصلی) 2. یک لحظه آرام و قرار ندارد و شبیه بمبی است که منفجر شده است. ☜【طب شیعه】 🍏 @khorshidebineshan 🌿 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
سلام شبتان مهدوی 🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله داستان جدید * تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 📕 🦋 ✍دلشوره داشت.نگاهش مدام از روی ساعت مچی به سمت ساعت دیواری در حرکت بود . انگار به همزمان بودنشان شک کرده باشد! ارشیا ،دیر کرده بود ... یاعلی گفت و از صندلی پرسرو صدا کنده شد،نگاه خسته اش روی صندلی رنگ و رو رفته ی آنتیک کش آمد، سنگین شده بود انگار،یا نه صندلیه مورد علاقه ی عرشیا زیادی پیر و فرتوت بود که اینچنین ناله می کرد. لبش به کجخندی کش آمد،چه شباهت غمناکی داشتند باهم! کلافه نفس عمیقی کشید و به سمت پنجره رفت. آسمان ابری بیشتر نگرانش کرد.همزمان با چکیدن قطره های باران قطره اشک او هم بیرون جهید و نگاهش به عابرین گنگ کوچه خیره ماند. چشمش خورد به دختر کوچکی که لی لی کنان عرض کوچه را طی می کرد نفس عمیقی کشید و فکر کرد که "خدا عالمه چه بلایی سر یه بار مصرف غذایی که تو دستته اومده خانوم کوچولو.." یاد خودش افتاد وقتی ده یازده ساله بود و پای ثابت نذری های هیئت عمو مصطفی...تمام غذاهای نذری یک طرف و قیمه ی امام حسین هم یک طرف.هنوز هم عطر و بوی عجیبش را در شامه اش حفظ کرده داشت...دستش مشت شد و پلک فشرد "آخ که یکهو چقدر هوس کرده بود" وزوز گوشی که بلند شد بالاجبار دل کند از خاطرات...دیدن تصویر لبخند خواهرش آرامشی عجیب تزریق کرد به حس و حالش.می خواست صفحه را لمس کند که صدای تک بوق ماشین ارشیا را شنید. خودش را پشت در رساند و منتظر ماند.گوشی همینطور خاموش و روشن می شد.قدم های او را حتی از دور هم می توانست بشمرد. درست با آخرین شماره،ایستاد.از پشت شیشه های رنگی هیبت مردانه اش مشخص شد ...و چند لحظه بعد مقابل هم ایستاده بودند. یکی دلخور و دیگری بی تفاوت ...مثل همیشه! نگاهی ممتد و سکوتی عمیق در مقابل سلام گرمی که داده بود گرفت! سنگینی کت چرم را روی دستش حس کرد و هوای ریه اش پر شد از عطر گس و بوی تند چرم اصل ... ترکیب خوبی بود! نفسش را فوت کرد بیرون،ارشیا هنوز بعد از این همه سال نفهمیده بود که مراسم استقبال هر روزه فقط پرت کردن کیف و کت نیست!؟ شرشر آب سرویس بهداشتی به خود آوردش ... آه عمیقی کشید ،نم اشک‌ تازه به چشم آمده اش را با سر آستین پاک کرد و به سمت تنها سنگرش رفت. راستی اگر این آشپزخانه دوست داشتنی را نداشت،کجا غرق می شد؟! حالا که او آمده بود ،هر چند پر از غرور و سردی،اما خوب تر بود . توی شیشه بخار گرفته ی فر،خودش را دید ... این خط های روی پیشانی ،موج شیشه بود یا رد این سال های پر از بغض؟! ⇦نویسنده:الهام تیموری.... Join @khorshidebineshan ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 📕 🦋 ✍کیک اسفنجی پخته بود،هر چند شخصا هوس شیرینی گردویی کرده بود،اما ارشیا کیک های ساده ی خانگی دوست داشت.گور بابای دل خودش ... مهم او بود و همه ی علایقش! پودر قند را که برداشت،حضورش را حس کرد.می دانست حالا چه می کند حتی با اینکه پشت سرش را نمی دید!او پر از تکرار بود. در یخچال باز شد،بعد از هزاران بار تذکر باز هم آب را با پارچ سر کشید.در را محکم بهم کوبید،طوری که عکسشان از زیر آهن ربای چسبیده به یخچال سُر خورد و افتاد ...حتی دست خودش هم لرزید و خاک قندها کمی روی میز ریخت. برگشت و کوبنده گفت: _ارشیا! شانه ای بالا انداخت و از جلوی چشمش دور شد.این همه وسواس و تمییزی کجا دیده می شد؟ کیک برش زده‌ را در سینی چایِ تازه ریخته گذاشت .طبق عادت کاسه ی کوچک سفالی را پر کرد از توت خشک و کشمش و هر چیزی جز قند ... ارشیا قند نمی خورد! صندل نپوشیده بود و پایش تازگی ها روی کفپوش یخ می کرد .باید جوراب زمستانی می بافت،شاید هم نه ...می خرید اصلا!از این گل و منگوله دارهای خوش رنگ و رو که بدجور دلش را می برد... خجالت کشید از ذوق بچه گانه اش و لبش را گزید... مردش از شنیدن‌ صدای قژ قژ دمپایی روی کفپوش و حتی ذوق زدگی های بچگانه خوشش نمی آمد! چقدر تمام زندگی ،پر از خواسته های او بود ... سینی را جلوی رویش نگه داشت .با اخم فقط چای را برداشت. همیشه تلخ بود و تلخ می خورد.تازگی نداشت... سینی را روی عسلی گذاشت .دوباره وزوز گوشی ... هنوز خیلی سر و صدا نکرده بود که ارشیا با صدای خش دارش گفت : _خیلی رو اعصابه! همین یک جمله اعلان جنگ نامحسوس بود...سریع حمله کرد سمت گوشی و با دیدن دوباره ی عکس پر از مهر خواهرش لبخند زد. چند دقیقه صحبت کردن با ترانه،عوض تمام سکوت امروز کفایت می کرد. _الو سلام ریحانه _سلام عزیزدلم خوبی؟ _من آره،تو چطوری؟ _خوبم _ده بار میس انداختم چرا جواب نمیدی؟ _دستم بند بود شرمنده _نیومدی دیگه جات خالی بود _کجا؟ _به!!تازه میگی لیلی زن بود یا مرد _باور کن مغزم ارور داده _وقتی سه چهار روز از محرم گذشته و هنوز یه چای روضه نخوردی معلومه که اینجوری میشی خب خواهر جانم! _ای وای،امشب بود نذری مادرشوهرت؟ _بله،انقدرم منتظرت شدم که نگو...نوید میگفت در دیگ رو وا نکنید خواهرزنم تو راهه..یعنی رسما آبرومو بردیا _شرمندتم،بخدا... _قسم نخور ریحان،دیگه من که از همه چی باخبرم.حالا غصه هم نخورا برات گذاشتم کنار فردا میارم _مهربونه من _یاد بگیر شما _به زری خانوم سلام برسون،بگو قبول باشه _چشم کاری نداری فعلا؟ _نه خدانگهدارت _یاعلی انقدر انرژی مثبت و خوب نصیبش شد از این دقایق همکلامی شان که کیک دست نخورده ناراحتش نکرد که هیچ، خوشحال هم شد!و زیرلب گفت: _بهتر،بمونه برای مهمون فردام ⇦نویسنده:الهام تیموری.... Join @khorshidebineshan 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ ظهور فرمانده ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ به نیابت از عج هدیه به محضر ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ Join @khorshidebineshan
آقایان مسئول! به این نظام بانکداری فاسد و نظام توزیع منابع مالی ضد مردمی پایان دهید... 🔴 👇 @bidariymelat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢لبخند مرغ پخته . (جدایی یا تصرف!!!) . بارها و بارها مستند به اسناد دوره قاجار و پهلوی درباره جدایی استانی که خود آن را خاک ایران خوانده بود، در نقشه جغرافیا رسمی دوره پهلوی دوم بحرین بعنوان خاک ایران تدریس می شد، بدستور او برای بحرین صندلی (نمادین) بعنوان نماینده مردم آن منطقه در جلسات اختصاص داده بودند، نوشته ام . وقتی عربستان در بهمن ۱۳۴۶ در شُرف سفر محمدرضا به عربستان بیانیه مشترک با حاکم داد که این جزیره(بحرین) خاک عربی است و باید با پل به سرزمینی مادری بازگردد شاهنشاه عصبانی شدند و سفر به عربستان را به نشانه اعتراض لغو کردند (سند خاطرات علم بهمن ۱۳۴۶) اسدالله علم می گوید مردم ایران از لغو سفر شاه به عربستان خوشحال شدند . وقتی در دوره خود دو نوبت از ملل متحد شکایت کرد که چرا دولت بریتانیا بدون اجازه ما به شرکت آمریکایی اجازه اکتشاف نفت در بحرین را صادر کرده است این ایران در مهٔ ۱۹۲۸ میلادی در صفحهٔ ۶۰۵ روزنامهٔ جامعهٔ ملل چاپ شده است . وقتی نماینده پان ایرانیست مجلس در دوره جدایی بحرین فقط توانست رای چهار نفر را بعنوان مخالف جدایی رسمی از خاک ایران جمع کند . وقتی هویدا در نشست سالانه کارگری گفت: بحرین دخترمان بود و !عروسش کردیم!! . و با وجود ده ها سند متقن و چاپ شده دیگر در دوره پهلوی و نه جمهوری اسلامی، هنوز با هدایت شبکه های عده ای می گویند بحرین در دوره قاجار جدا شد!!!!!! مرغ پخته هم خنده اش می گیرد . جمله آخر و مهم: بحرین در دوره صفویه و قاجار توسط پرتغال و بریتانیا و سرکار آوردن آل خلیفه شد هیج گاه رسما بعنوان دولت مستقل با پرچم جدید جدا نشد حتی در سال ۱۳۰۱ در همان دوره قاجار تمبر بنام ایران رسما در بحرین چاپ شد . با این حال عده ای با چند تصویر رنگی، کلیپ تخیلی و داستانک های دروغ براحتی تاریخ را تحریف می کنند و از خائن قهرمان می سازند لطفا این مطلب را منتشر کنید و برای دوستان بفرستید. Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رفع عطش بسیار زیاد در این ویدیو استاد تاجبخش عزیز راه رفع عطش های بسیار زیاد رو بیان می کنند. ✅ Join @khorshidebineshan
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 ✅اثبات دوباره اهمیت روزه‌داری با کشف دانشمند ژاپنی ✍بر اساس کشفیات علمی یک دانشمند ژاپنی گرسنگی طولانی می‌تواند برای بازیافت و اصلاح اجزاء سلول بدن انسان مفید باشد. «پروفسور یوشینوری اُسومی» 71 ساله در دهه 90 میلادی، گروهی از ژن‌ها را شناسایی کرد که باعث اتوفاژی یا خودخواری سلولی در مخمر نان می‌شدند؛ او با استفاده از این یافته به کشف مکانیسم اتوفاژ در سلول‌های انسان پرداخت. در واقع زمانی که انسان بیش از مثلا 8 ساعت گرسنگی را تحمل کند، سلول‌های سالم برای کسب انرژی و جبران کمبود غذا از سلول‌های معیوب و توده‌های مستعد سرطان تغذیه می‌کنند و به نوعی اتوفاژی عاملی در راستای پیشگیری از ابتلا به بسیاری از بیماری‌ها و سرطان‌ها است. 💥«مکانیسم اتوفاژی»، تخریب و بازیافت اجزاء سلول توسط خود سلول است که به دلیل کمک به شناخت و درمان بیماری‌هایی همچون سرطان، دیابت، پارکینسون و بیماری‌های سلسله اعصاب بسیار مهم است. 📚سایت دکتر روازاده ☜【طب شیعه】 🍏 @khorshidebineshan 🌿 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
51.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مستند «مثل حمید» 🔹ما هنوز نتوانستیم یک تماس موفق با ایشان داشته باشیم 🔹من کسی بودم که ادارهٔ سناریو را به عهده داشتم 🔹خیابان ها سنگر بندی شده بود. زن و مرد ، پیر و جوان و کودک از این جنگ خیابانی در امان نبودند. 🔹۱۸ آبان ماه ۱۳۹۸ دولت سوئد ، بر اساس شهادت ایرج مصداقی و یک دام از قبل طراحی شده ، حمید نوری را بلافاصله پس از ورود به فرودگاه استکهلم دستگیر می کند. 🔹دادگاه سوئد حکم حبس ابد را برای نوری صادر می کند. Join @khorshidebineshan
🔴 این درد را کجا باید گفت و کجا باید شکایت کرد؟ پرونده شکایت حسن روحانی از حسن رحیم‌پور ازغدی به دلیل طلبه بودن آقای رحیم‌پور به دادگاه ویژه روحانیت ارجاع شده! دادگاه ویژه روحانیت چطور می‌خواهد به این شکایت رسیدگی کند وقتی به شکایت صدها هزار نفر از حسن روحانی رسیدگی نکرده است؟! Join @khorshidebineshan
✍ «علی جهانبخش، قاضی دادگستری» 🔷 هکرها و دزدان مجازی موجود در برنامه «ایتا» شیوه های جدیدتری را برای وارد نمودن آسیب سایبری به اشخاص بی گناه جامعه رونمایی کرده اند! 🔸این یک فایل آلوده جهت هک کردن گوشی و خالی نمودن حساب های بانکی شما است. تحت هیچ شرایطی آن را لمس نکنید. 🔸این پست را در همه گروه های که هستید و همچنین برای اعضای خانواده خود ارسال نمایید تا با توجه به تازه بودن این روش شیطانی و عدم آشنایی با آن مشکلی برای آنها پیش نیاید. Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍂❤ ❤ 🍂 به هایتان کمی فرصت بدهید و دنبالِ مقصر نباشید! هیچ توپی بی هوا حریمِ دروازه ای را نمی شکافد ، مگر اینکه یک نفر آن را به هر دلیلی به سویِ دروازه روانه کرده باشد ، پس قبل از محکوم کردنِ واکنش هایِ فردِ مقابلتان ، دنبالِ کنش هایی باشید که از جانبِ شما ،خواسته یا ناخواسته و او را هدف گرفته است . با هم حرف بزنید ؛ قبل از اینکه ابهام ها سوءِ ظن شوند و سوءِ ظن ها، بهانه ... دلخوری ها نفرت شوند و نفرت ها ، موانع ... قبل از اینکه از هم دور شوید ... که از یک جایی به بعد ؛ حرف زدن دیگر به هیچ دردی نمی خورَد ... Join @khorshidebineshan
*متأهلهابخونن* زندگی میدان جنگ و رینگ بوکس نیست ، این جمله را از همان روز شروع یک ارتباط و بعد از آن به خاطر داشته باشید ! حتی در سخت‌ترین لحظات زندگی هدف اصلی‌تان را فراموش نکنید. ازدواج راهی برای ساختن زندگی بهتر ، رشد کردن با هم، کامل‌تر و همراه با آرامش است. پس به جای نقشه کشیدن‌های هر روزه و افکار منفی ساختن ، گرفتن باج مادی یا عاطفی از همسرتان ، راه حل عاقلانه‌ای ، منطقی با گفتگو را برای حل اختلافات و مشکلات جست و جو کنید ! اختلافات را باید طرح کرد و حل کرد . کم نیستند مردان و زنایی که به خاطر سکوت و بی‌توجهی همسرشان یا درک نشدن ، توسط او ، در جای دیگری به دنبال محبت می‌گردند ! Join @khorshidebineshan
سلام شبتان مهدوی 🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله قسمت جدید * تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 🦋 ✍ترانه آمده بود با یک کوه حرف و خبر داغ، دسته گل نرگس و قیمه نذری زری خانم ،مادر شوهرش. شاید توی این دنیا تنها کسی که به علایقش اهمیت می داد همین ترانه بود و بس. با دستی که به شانه اش خورد حواس پرت شده اش را جمع کرد. _ریحان جون دیدی که خدا چقدر زود حاجت شکمو میده؟! _شما هم واسطه ای نه؟ _شک نکن!والا انقدری که زری خانوم از دور هوای تو رو داره ها یه وقتایی لجم می گیره ازت... _چیه خواهری یکیم پیدا شده ما رو یاد می کنه تو ناراحتی؟ _ناراحت که نه چون بالاخره از من هیچی کم نمیشه ولی خب گفتم که در جریان حسادتام باشی! و چقدر همیشه حسرت زندگی جمع و جور خواهرش را می خورد که از بعد ازدواج با مادرشوهرش زندگی می کردند و با همه ی سادگی و سختی خوشحال و دور هم بودند،برعکس خودش که ناخواسته اسیر تجمل پوچ خانواده ارشیا شده بود،هر چند مادر و برادرش ایران نبودند اما زخم زبان از دور هم شنیده می شد و خنجر می زد بر دل نازکش! آلبوم گوشی ترانه را می دید که پر بود از عکس های دو نفره و خندانش با نوید ... خداروشکر تار می دید!گاهی همینقدر حسود می شد ...حتی بیشتر از شوخی های غیرواقعی ترانه تازگی ها دیدش هم دچار مشکل شده بود.مثل قبل نمی توانست خوب بخواند و ببیند،اما از رفتن پیش چشم‌ پزشک و عینکی شدن هراس گنگی داشت... مثل بچه ها!دلش می خواست حالا که مادری نیست،حداقل ارشیا به اجبار دستش را بگیرد و به مطب ببرد. بعد هم دوتایی فِرمِ قشنگی انتخاب کنند،یا نه،حتی هر چه که او می پسندید ...مثل همیشه! آهی کشید و فکر کرد که کاش فقط می فهمید سوی چشم های زنش چقدر کم شده ...دکتر و عینک فروشی پیشکش! ذهنش پَر کشید به سال ها قبل و خاطره ی اولین هدیه ای که گرفته بود. هوا سو‌ز برف داشت اما خبری از سپیدپوش شدن زمین نبود هنوز. کلاسش تمام شده بود و با نگار مشغول حرف زدن و قدم‌ زدن به سمت ایستگاه بود که با شنیدن صدای بوق برگشت. ارشیا بود ... توی ماشین آن چنانیش لم داده بود و با غرور همیشگی نگاهش می کرد. دلش قنج زد هم برای او هم برای نشستن در جایی گرم و نرم‌. تند و‌ با عجله از دوستش خداحافظی کرد و سوار شد. برای سلام‌ پیش دستی کرد و‌ به جواب زیر لبی او رضایت داد.دست های یخ زده اش را جلوی بخاری گرفت تا گرم شود. با هم محرم بودند و تازه عقد کرده،ولی هنوز هم کم رویی می کرد وقتی اینطور خلوت می کردند. ماشین راه افتاد بدون هیچ حرفی،نمی فهمید این همه سکوت خوب بود یا بد،از نداشتن علاقه بود یا...!؟ چند وقتی بود که قدرت تفکیک و حتی حس اعتمادش نسبت به همه ی آدم ها کم و کمتر شده بود. خودش وارد بیست و سه شده بود اما ارشیا سی و دو را پر می کرد. دقایقی از باهم بودنشان گذشته بود که بلاخره دستش را گرفت و گفت: _از این به بعد دستکش چرم بپوش! پر از تعجب شد،از شوق شکستن سکوت خندید و با لحنی که بی شباهت به مخالفت بچگانه نبود گفت : _ولی من از چرم خوشم نمیاد! اخم ارشیا را جذاب می کرد و همانقدر ترسناک شاید! _چون هنوز بچه ای!به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس. ⇦نویسنده:الهام تیموری.... ‌ Join @khorshidebineshan 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼