eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
💢حضرت علامه طباطبایی : 🔸بیم حوادث، راهی به دل اولیای خدا ندارد، چون برای آنان غیر از خدا کسی و چیزی نیست . 📘حکمت زلال ،ص ۱۰۲ 🔺کانال معرفتي @khorshidbineshan
💢آیت الله جوادی آملی : 🔸سجده ، انسان را خاکسار و متواضع می کند ، انسان خاکسار هرگز نمی گوید «مَن»! 📘حکمت عبادات ، ص۱۰۶ 🔺کانال معرفتي @khorshidbineshan
💢ختم مجرب در توسل به اميرالمومنين 🔸آيت الله علماء از مرحوم آيت الله شيخ محمد نصيرى و او از پدرش و ايشان از استادش مرحوم آيت الله ميرزا جواد آقا ملكى تبريزي نقل نموده اند : 🍃براي حاجات مهم ١٠ شب با وضو در يك ساعت مشخص ٢ ركعت نماز و بعد از آن ١١٠ مرتبه صلوات و پس از آن ١٥٧٠ مرتبه ذكر ياعلي بگويد و سپس ٣ صلوات بفرستد ـ 🔸عارف بالله مرحوم ميرزا جواد آقا ملکی تبریزی فرموده اند : اين برو برگرد ندارد ، از ختوماتى است كه حتما نتيجه گرفته مى شود ، تجربه شده است . 🔺کانال معرفتي @khorshidbineshan
: بدترین سخن این است که دعاکردم ونشد، زیارت رفتم ونشد! این نشدها شیطانی است هیچ دعاکنندہ ای دست خالی برنمیگردد اگربه صلاح باشد همان را و اگر به صلاحش نباشد بهتر از آن را میدهند. 🔺 @khorshidbineshan
✨استاد فاطمی نیا : چند گناه هست که صاحبانشان گاهی موفق به توبه نمی شوند : 1⃣👈 عمدا نماز نخواندن ؛ 2⃣👈 عاق والدین ؛ 3⃣👈 آبرو بردن . @khorshidbineshan
💢حضرت علامه طباطبایی : 🔸گاهی یک عصبانیت بیست سال انسان را به عقب می اندازد . 📕منبع : سه علامه تبریزی ، ص ۱۹۰ 🔺 @khorshidbineshan
💢شیخ رجبعلے خیاط (ره) : 🔸جوانی را در عالم برزخ دیدم که به من می گفت : وقتی اینجا آمدید می فهمید که هرکاری انجام دادید که به غیر یاد خدا باشد (یعنی برای خدا نبوده) ، ضرر کردید. 🔺کانال معرفتي @khorshidbineshan
👈از ناشتا تا شام چه بخوریم؟ 🍒باحذف ناهار چربی های شکمی را بسوزانید 🍇شام وعده اصلی غذایی در اسلام است وکمی بعد از نماز عشا صرف شود 💟 @khorshidbineshan نشر حداکثری
هدایت شده از عشقعلی
🌓 دعا کردن قبل از غروب جمعه 💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠 ✍ حضرت فاطمه(س) می فرمايد: از پيامبر (ص) شنيدم که در روز جمعه ساعتى است كه هيچ مسلمانى مراقب آن نبوده كه حاجت خيرى از خداى عزوجل بخواهد، مگر آنكه حاجت او را برآورده ساخته است. ⁉️ حضرت فاطمه(س) می فرمایند: عرض كردم يا رسول اللَّه، آن چه ساعتى است؟ 🌗 فرمود: آن هنگامى است كه نصف قرص خورشيد در موقع غروب پنهان شود. ☝️ پس از آن حضرت زهرا(س) به غلام خود می فرمود: بر فراز بام برو و چون ديدى نصف قرص خورشيد در هنگام غروب پنهان شد به من خبر ده تا دعا كنم. ⚠️ تقریبا میشه نیم ساعت قبل از اذان مغرب. دعا برای فرج یادتون نره. #یادآوری_اعمال_مستحبی 🆔 @EshghAli
هدایت شده از بیداری ملت
👆وقتی درباره کودتای فرهنگی هشدار میدهیم دقیقا منظورمان همین چیزهاست ⬅️بنام اصلاحات در زمین فساد میکنند ، قرآن بارها درباره این جماعت هشدار داده است #کودتا_فرهنگی ✍بیداری ملت 🔴به کمپین #بیداری_ملت بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
هدایت شده از بیداری ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 اسرائیلیها هم در ایام نوروز جشن می گیرند البته نه بابت شروع سال جدید بلکه به خاطر کشتن ما ایرانیها! جشن می گیرند چون زمانی توانستند در ایام نوروز 77000 ایرانی را قتل عام کنند! باور ندارید تورات(عهدعتیق)بخوانید حوصله ندارید از زبان نتانیاهو بشنوید. #پوریم_جشن_ایرانی_کشی_اسرائیلیها 🔗 مرتضی جلیلی ۲ 🇮🇷 ✍بیداری ملت 🔴به کمپین #بیداری_ملت بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
🔻دیدار آرین غلامی با رهبر انقلاب 🔰آرین غلامی، شطرنج‌باز نوجوان تیم ملی جمهوری اسلامی ایران که در مسابقات بین‌المللی اخیر از رویارویی با حریفی از رژیم‌صهیونیستی امتناع کرده بود، ظهر امروز (یکشنبه) به همراه خانواده خود با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی دیدار و گفتگو کرد و مورد تقدیر ایشان قرار گرفت. ۹۷/۱۲/۵ ♻️ مشروح خبر و تصاویر دیدار به زودی منتشر خواهد شد. ✍بیداری ملت 🔴به کمپین بپیوندید👇 @khorshidbineshan
🔴 تصویب پس از اجرا! واکنش جالب روزنامه قدس به یک مصوبه مجلس قدس نوشت: همه می دانند مجموعه حرم مثل هر بنیاد خیریه دیگری در سطح جهان از مالیات معاف است. مجلس قانونی را تصویب کرد که می گوید آستان قدس رضوی باید مالیات بدهد اما شواهد نشان می دهد که این نهاد مالیاتش را از سال ۹۴ می پردازد. ✍بیداری ملت 🔴به کمپین # ما بپیوندید👇 @khorshidbineshan
پرده‌برداری از یک حقیقت پنهان و خطرناک درباره "ذرت‌های مکزیکی" موجود در بازار کشور 🔹پاسخ به این سؤال را باید در حجم گسترده تبلیغات دروغی جست‌وجو کرد که دائم در اشکال و طرق مختلف از فواید و خواص اعجاب‌انگیز مصرف "ذرت" برای مخاطبان خود می‌گویند اما کوچکترین اشاره‌ای به "تراریخته" بودن این دست از محصولات و عوارض خطرناک آن نمی‌کنند! تبلیغاتی که دائم ذهن مخاطبان را با ذکر فواید افسانه‌ای ذرت بمباران می‌کنند اما این حقیقت را پنهان می‌کنند که تمام ذرتی که در حال حال حاضر در سطح فروشگاه‌های کشور به عنوان "ذرت مکزیکی" به شکل خام و پخته آن به فروش می‌رسد، تراریخته است و حتی بخش زیادی از این ذرت‌ها با تعرفه و استاندارد "علوفه و خوراک دام" واردت کشور شده است اما امروز به‌راحتی به مصرف انسانی می‌رسد! /تسنیم 🔴به کمپین بپیوندید👇 @khorshidbineshan
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ دست ما نیست بہ #چشم_تو گرفتار شدیمـ💕 همہ اش ڪار #خودت بود خریدار شدیم☺️ خواب دیدیم ڪه #تو آمده ای 💥اما حیف #صبح_شد باجگر سوختہ بیدار شدیم😔 #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ🌺🍃 🌹🍃🌹🍃 🔴به کمپین #مابپیوندید👇 @khorshidbineshan
هدایت شده از طنز سیاسی دکترسلام
▪️دعوت بسیج دانشجویی استان همدان از استاندار برای حضور در صف گوشت! @Drsalaam
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 آخرین شب در خرمشهر 6⃣1⃣ 🔸خاطرات سرهنگ عراقی، کامل جابر ▫️▪️▫️▪️ ساعت ده شب ۱۹۸۲/ ۵ / ۲۴ ، با سرهنگ شروع به حرکت کردیم. گفتم: «قربان، به کدام طرف برویم؟» گفت: «به تو مربوط نیست، فقط با من بیا.» همراه ما سرگرد امجد حقی اللامی هم بود که از تیپ ۳۸ فرار کرده بود. در طول راه متوجه شدم که او جز به خود به چیز دیگری فکر نمی کند. در مورد خبر کشته شدن احمد زیدان باید گفت که او از حال رفت؛ ولى کشته نشد و پس از انجام چند عمل جراحی به هوش آمد؛ اما هر دو پایش را از دست داد و بازنشسته شد؛ چون میزان معلولیتش ۹۰٪ بود. احمد زیدان هنوز زنده است و در بغداد زندگی میکند و در دل خود جنایات عجیب زیادی را پنهان دارد؛ جنایاتی که او در حق انقلاب اسلامی مرتکب شده است. در مورد او همین قدر کافی است که به دست خود تعداد زیادی از اسیران ایرانی را اعدام و حکم اعدام اسیران بسیار دیگری را نیز صادر کرده است. سرهنگ احمد زیدان تعریف می کرد که در طی اقامت در خرمشهر، اشیا و کالاهای زیادی را از شهر دزدیدیم و به عراق منتقل کردیم. عتیقه جات نفیس، ماشين، لباس، آجر و لوازم خانگی و ... همچنین مواد ساختمانی شهر خرمشهر را به سرقت بردیم. خرمشهر وقتی ما به آن هجوم بردیم، بسیار زیبا بود؛ اما پس از چند روز، شهر را ویران کردیم تا از آجر ساختمان ها برای سنگرسازی استفاده کنیم. سرهنگ احمد زیدان از نظامیان حیله گر به شمار می رفت، او سلطه گری و رهبری را بسیار دوست میداشت؛ برای همین با این که از نظر درجه نظامی پایین بود، توانست فرماندهی خرمشهر را به دست آورد، او بسیار دروغگو بود. غالبا اعلام می کرد که مشغول کارهای بزرگ و مهم است؛ در حالی که بسیار ترسو بود. تیپ ما در آتش نیروهای اسلامی میسوخت. از سرهنگ پرسیدم: «کجا می رویم؟» گفت: «عراق!» گفتم: «در این صورت، کلکمان کنده است؛ چون سرنوشت تمام کسانی که عقب نشینی کرده اند، معلوم است.» . در این هنگام، عده ای از سربازان عراقی را دیدم که همراه آنها چند اسیر ایرانی بود. سربازان از سرهنگ پرسیدند: «با اینها چه کنیم!» گفت: «اعدامشان کنید!» بلافاصله سه سرباز ایرانی اعدام شدند. ما پشت سر سرهنگ میدویدیم؛ به این خیال که او راه را می شناسد. پشت سر ما گروهی به سمت عراق می دویدند، ناگهان يك موشک به سوی ما پرتاب شد و ما را پراکنده کرد. دیگر نتوانستم یاران خود را پیدا کنم؛ چون هر يك به سویی فرار کرده بود. سرهنگ احمد زیدان را صدا کردیم؛ اما جوابی نشنیدیم؛ چون او می خواست به تنهایی فرار کند و خود را نجات دهد. ▫️▪️▫️▪️ دنبال کنید... @defae_moghadas 16 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 آخرین شب در خرمشهر 1⃣2⃣ 🔸خاطرات سرهنگ عراقی، کامل جابر ▫️▪️▫️▪️ در حال فرار به تعدادی سرباز برخوردم که آنها را هم سوار کردم. سربازها فکر می کردند من هم سربازم. برای همین، در طول راه به افسرها دشنام می دادند و آنان را لعنت میکردند. یکی شان گفت: «این سگ ها بودند که باعث درگیری ما شدند!». وقتی به کناره اروندرود رسیدیم، به آنان گفتم: «تمام راهها توسط نیروهای اسلامی بسته شده!» یکی از سربازها گفت: «پس باید از اروندرود بگذریم.» گفتم: «من شنا بلد نیستم.» یکیشان گفت: «ما کمکت می کنیم.» و لباس های مان را در آوردیم. ناگهان يك موشك به نفربر اصابت کرد و آن را سوزاند. شروع کردیم به شنا کردن، گلوله های دو طرف از بالای سرمان رد میشد. برزخ عجیبی بود؛ گلوله خمپاره ای در نزدیکی ما منفجر شد و یکی از سربازها را بلافاصله غرق کرد. بعد از يك ساعت، به آن سوی اروندرود رسیدیم. همه نیروهای ما در حال عقب نشینی بودند، هیچ کس به فکر دیگری نبود. زخمیها به حال خود رها شده و کشته ها با سلاح خود در میان گل و لای افتاده بودند. تعدادی نفربر، سلاح و مهمات را به مناطق دیگر انتقال می داد، خود را داخل یکی از آنها انداختم که با سرعت زیاد حرکت می کرد، نمی دانستم کجا می رود، عده ای سرباز در میان مهمات مشروب می خوردند. در منطقه النشوه، نفربرها و سربازان زیادی جمع شده بودند؛ چون در آنجا فقط يك راه عبور وجود داشت که همه می خواستند از آن عبور کنند. به هر حال، نفربر ما حرکت کرد. خود را خالی از حس و حیات احساس میکردم و آرزو می کردم کاش موجودی بی جان بودم تا از دست حکومت صدام در امان بمانم. به النشوه رسیدیم. عدهای سرباز در اطراف قرارگاه بودند. سرهنگ علی حنتوش به من گفت: «خدا را شکر که شما سالم هستید؛ چرا که ما نام شما را در لیست مفقودالاثرها نوشته ایم.» ▫️▪️▫️▪️ دنبال کنید... @defae_moghadas 21 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 آخرین شب در خرمشهر 9⃣1⃣ 🔸خاطرات سرهنگ عراقی، کامل جابر ▫️▪️▫️▪️ مهم ترین نتایج درگیری روز ۱۹۸۲/ ۵ / ۲۳ این هاست ۱- آزادی خرمشهر و مناطق اطراف آن، همچنین تصرف زمین هایی به مساحت هزاران هکتار و تصرف نخلستان های خرما. ۲- اسارت نزديك به ۲۰ هزار نیروی عراقی که ۵۰۰ نفر آنها افسران رده بالا بودند. ٣- غنایم جنگی بیشماری که به دست ایرانی ها افتاد که عبارت اند از: اسلحه و مهمات، نفربرهای نظامی، نفربرهای مکانیزه، توپ زرهی، خمپاره انداز و دستگاه های بی سیم ۴- شکست نظامی، شکست سیاسی را در پی داشت. ۵- میلیون ها دلار خسارت به عراق وارد آمد. ۶- لشکرها و گردان های زیادی در این جنگ نابود شدند. روز ۱۹۸۲/ ۵ / ۳۴نیروهای اسلامی در این روز وارد خرمشهر شدند. نخست سپاهیها آمدند. سپس تیپ زرهی و کامیون ها وارد شدند. سربازان عراقی، خود را در کوچه ها، خیابان ها و خانه ها پنهان می کردند. عده ای از آنها در همان حال، طلا، نقره و بسیاری اشیای دیگر را به سرقت می بردند؛ بی آنکه بدانند آنها را کجا مخفی نگه دارند. سربازان در پی پناهگاه به این سو و آن سو می دویدند؛ در حالی که گلوله ایرانی ها دنبال آنها بود. شهر مملو از اجساد سربازان عراقی، نفربرهای سوخته و سلاح های از کار افتاده بود. تعداد زیادی از نیروهای ما که به اسارت در آمده بودند، به پشت جبهه ایرانی ها منتقل می شدند. لباس های شان پاره شده بود، بدون کفش بودند و خون از بدنهای زخمی شان جاری بود. عده ای از افسران رده بالا هم که درجه نظامی خود را پنهان کرده بودند، سعی می کردند از این وضع فرار کنند. در روز ۱۹۸۲/ ۵ / ۲۴ ایرانی ها توانستند به طور کامل شهر را به تصرف در آورند. خبر سقوط خرمشهر، ضربه سنگینی بر فرماندهی ما به شمار میرفت؛ چون خرمشهر، برگ برنده فرماندهی عراق بود. عبدالجواد ذنون - مسؤول اطلاعات نظامی - در مورد خرمشهر گفته بود: با داشتن خرمشهر می توانیم تمام گفت و گوهای آینده را به نفع خود تمام کنیم. اما نیروهای اسلامی با نقشه های خود دنیا را غافلگیر کردند... ▫️▪️▫️▪️ دنبال کنید... @defae_moghadas 19 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 آخرین شب در خرمشهر 2⃣2⃣ 🔸خاطرات سرهنگ عراقی، کامل جابر ▫️▪️▫️▪️ در روز ۱۹۸۲/ ۵ / ۲۶ ، تمام تیپ هایی که سالم مانده بودند، عقب نشینی کردند. روز بسیار بدی بود؛ چون فرماندهی نظامی دستور اعدام تعداد زیادی از افسران را صادر کرد؛ اما به من و سرهنگ احمد زیدان نشان شجاعت اعطا کردند. سرهنگ احمد به دلیل زخمی شدن با عصا راه می رفت. به من گفت: «آرزو داشتم فرمانده منطقه باشم، اما مین به من خیانت کرد.» لبخندی زدم و گفتم: فکر می کنم نشان شجاعت برای ما خیلی زیاد است.» او برایم تعریف کرد: هنگام توزیع نشان شجاعت، صدام گفت: «من از مقاومت شما در خرمشهر راضی نیستم، این نشانها برای سرپوش گذاشتن به تلفات ما در مقابل افکار عمومی است، کاش کشته می شدید و عقب نشینی نمی کردید.» او خشمگین به ما نگاه می کرد. بعد به طرفمان تف انداخت و گفت: «چهره ما و چهره تاریخ را سیاه کردید. چرا از سلاح های شیمیایی استفاده نکردید؟ من آرام نمی شوم تا روزی که سرهای شما را زیر چرخ تانكها ببینم.» صدام حرف های زیادی زد که همه آنها را نمی توانم بازگو کنم. در این هنگام، به سنگدلی صدام پی بردم. شاید در آن زمان خواست خدا همراه ما بود که توانستیم از چنگ صدام نجات پیدا کنیم. چرا که او به حدی ناراحت و عصبی بود که لیوان آبی که در دستش بود، بر روی میز کوبید و ذرات خرد شده لیوان به سمت ما پاشید. سپس یکی دیگر از لیوان های مقابل خود را روی میز کوبید که خرده های آن در سالن پخش شد. بعد فریاد زد: ای وای، خرمشهر از دست رفت! دیگر چطور می توانیم آن را پس بگیریم؟» در این موقع، سرتیپ ستاد ساجت الدليمی برخاست و گفت: «ببخشید قربان...» صدام خشمگین به او نگاه کرد و گفت: «خفه شو احمق ترسو! همه تان ترسویید و باید اعدام شوید!» من خود را برای مرگ آماده کردم و در دل گفتم: ای کامل، ای پسر جابر، امشب خواهی مرد و جسدت هم گم و گور خواهد شد.. صدام فریاد زد: «چرا به آنها شیمیایی نزدید؟» .. یکی از افسران گفت: «قربان، در این صورت، سلاح شیمیایی بر سربازان خودمان هم اثر می کرد؛ چون ما نزديك دشمن بودیم.» صدام فریاد زد: «به درك! آیا خرمشهر مهم تر بود یا جان سربازان، ای مردك پست؟!» ▫️▪️▫️▪️ دنبال کنید... @defae_moghadas 22 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻خاک شلمچه پروفسور"ادون روزو"رئیس موزه جنگ فرانسه را به مدت یک ساعت به شلمچه می بردند. احمد دهقان -نویسنده جنگ-تعریف میکرد: وقتی با این شخصیت فرانسوی پا به شلمچه گذاشتیم، او هی نفس عمیق میکشید، وای وای میکرد و میگفت: اینجا کجاست؟! این زمین با آدم حرف میزند! ما اگر یک وجب از این زمین را در فرانسه داشتیم، نشانت میدادم که مردم چه زیارتگاهی درست میکردند. بعد هم همین"ادون روزو" گفته بود: آرزوی من این است که بتوانم یک هفته با پای پیاده روی این خاک-شلمچه-قدم بزنم. موقع رفتن به کشورش هم گفت: همه بیست سال مطالعه و تحقیقاتی که روی جنگ های دنیا داشته ام به یک طرف، این سه روزی که در ایران بودم و درباره جنگ شما شنیدم، یک طرف. حمید داود آبادی، نویسنده دفاع مقدس منبع: کتاب سرزمین مقدس📚 @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 آخرین شب در خرمشهر 7⃣1⃣ 🔸خاطرات سرهنگ عراقی، کامل جابر ▫️▪️▫️▪️ در حال فرار بودم ناگاه از دور صدای انفجاری شنیدم؛ صدای وحشتناکی بود که به دنبال آن شعله های فروزان آتش به آسمان زبانه کشید. وقتی نزدیک شدیم، دیدیم سرهنگ به زمین افتاده و خون از پایش جاری است، گفت: «خواهش میکنم مرا نجات دهید!» دلم می خواست هرچه گلوله دارم، به سوی او شليك كنم؛ چون چهره سه سرباز ایرانی که اعدام کرد، از برابر دیدگانم محو نمی شد. سربازها سعی کردند سرهنگ را بیرون بکشند؛ اما گلوله ها مانع میشد، ما به فرار ادامه دادیم. آن طور که شنیدم، سرهنگ سه ساعت در آن وضع وخیم به سر برد. تا این که چند سرباز او را بیرون کشیدند؛ در حالی که از شدت جراحت از حال رفته بود. بعدها فهمیدم که سرهنگ این کار را عمدا کرده تا از دایره اعدام نجات یابد. بعد از اینکه تیپ از زخمی شدن سرهنگ باخبر شد، روحیه شان کاملا نابود شد و همه پراکنده شدند. من هم همراه تیپ ۲۳۸ که گردان هایش در منطقه ممنوعه پراکنده شده بودند، حرکت کردم. صحنه بسیار دردناکی بود، سربازان برای فرار از آتش نیروهای ایرانی به هر سو فرار می کردند، اجساد سربازان در میان گل و لای افتاده بود، افسران درجه خود را کنده بودند، عده ای هم کلت خود را به آب پرتاب کردند تا کسی شک نکند که آنها افسر هستند. در مکانی مخفی شدم؛ راه دیگری به نظرم نمی رسید، همراه من پنج سرباز نیز در این مکان مخفی شده بودند. بعد از شایعه کشته شدن احمد زیدان، عده ای از واحدهای تیپ به سوی قرارگاه تکاور شماره هشت حرکت کردند. بیشتر واحدها از شایعه کشته شدن سرهنگ خوشحال بودند. سربازان گروه گروه از صحنه جنگ فرار کردند و خود را به آن سوی اروندرود رساندند. آن عده که شنا بلند نبودند، غرق شدند و اجسادشان روی آب ماند. تیپ ما ۵۰٪ کشته، ۱۰ مغروق، ۳۰٪ اسير و ۱۰٪ مفقودالاثر داشت. این سرانجام تیپ ما بود که برای درهم شکستن محاصره خرمشهر به منطقه اعزام شد. سرهنگ احمد زیدان بعدها برایم تعریف کرد که ندانسته وارد میدان مین شده است. او پاهایش را همین جا از دست داده بود. کسانی که شاهد ماجرا بودند، می گفتند سرهنگ از شدت انفجار و زخم های خود مثل زنها گریه می کرده است. بمباران برای مدت کوتاهی قطع می شود و چند سرباز، سرهنگ را از میدان بیرون می کشند. سپس او را در حالی که از حال رفته، داخل خودرویی از تیپ ۱۱۳ می گذارند. همانگاه به سرعت شایع می شود که سرهنگ کشته شده است. وقتی خودروی حامل سرهنگ به راه عبور شماره یك می رسد، راننده می گوید: - قربان، این ها سربازان ایرانی هستند؛ - زودباش مرا به واحد تیپ بر گردان. راننده که خیلی ترسیده بود و سرهنگ را هم در آستانه مرگ میدید، خودرو را ترك می کند، به صورت سرهنگ تف می اندازد و می گوید: - ترسوها! عامل تمام این جنایات کثیف، شما هستید، نوکران صدام. خودرو همان جا باقی می ماند تا هنگامی که یکی از سربازان فراری، آن را به حرکت می اندازد و سرهنگ را در میان بمباران زمینی و هوایی به نزدیکی اروندرود می رساند. در آنجا، سرهنگ را درون یکی از قایق های لشکر یازده که از ام الرصاص به کناره بندر خرمشهر اعزام شده بودند، می گذارند. احمد زیدان می گفت: «مخصوصا می خواستم خود را در برابر دیگران مرده نشان دهم، همه هم فکر می کردند من مرده ام، از اروند که گذشتیم، با آمبولانس به بیمارستان نظامی بصره و از آنجا به بغداد منتقل شدم.» ▫️▪️▫️▪️ دنبال کنید... @defae_moghadas 17 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 آخرین شب در خرمشهر 3⃣2⃣ 🔸خاطرات سرهنگ عراقی، کامل جابر ▫️▪️▫️▪️ صدام فریاد می زد: «چرا به آنها شیمیایی نزدید؟» یکی از افسران گفت: «قربان، در این صورت، سلاح شیمیایی بر سربازان خودمان هم اثر می کرد؛ چون ما نزديك دشمن بودیم.» صدام فریاد زد: «به درك! آیا خرمشهر مهم تر بود یا جان سربازان، ای مردك پست؟!» او یکسره دشنام میداد؛ آن قدر که به این نتیجه رسیدم این مرد بویی از آدمیت نبرده است. وقتی سرتیپ ستاد نبيل الربیعی شروع به صحبت کرد، فکر کردم صدام او را می بخشد؛ اما تا صحبت های او تمام شده صدام کفش خود را در آورد و به طرف او پرتاب کرد، کفش او تا میان صف افسران رفت. محافظان بعدا كفش را به صدام برگرداندند. او در پایان سخنرانیش گفت: «من در مقابل خود مرد نمی بینم؛ به خدا قسم که همه تان از زن کم ترید. زنهای عراقی از شما برترند.» و باز به صورت ما تف انداخت و رفت. محافظانش شروع کردند ما را با چوب زدن؛ این در حالی بود که افسران عالی رتبه گریه می کردند و می گفتند: «زنده باد صدام!» بعد از پایان جلسه، محافظين صدام، ما را ترسو خواندند و به ما دشنام دادند. با خود گفتم: ترسو کسی است که از میدان نبرد فرار کند؛ شما ترسویید که در هیچ نبردی شرکت نکرده اید. در راه بازگشت به خانه که در منطقه زبونه بغداد است، شنیدم که مردم از پیروزی نیروهای اسلامی و شکست ارتش ما سخن می گویند. روزنامه ها هم نوشتند که ارتش ما به دستور فرماندهی از خرمشهر عقب نشینی کرد. این تبلیغ به حدی گسترده بود که افکار عمومی مردم را متوجه خود کرد و مردم این گفته را باور کردند. با خود گفتم: نجات واقعی در فرار از جنگ نیست؛ بلکه در رهایی از نشان شجاعت است که برای من حكم نشان مرگ را دارد. ▫️▪️▫️▪️ پایان @defae_moghadas 23 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 آخرین شب در خرمشهر 8⃣1⃣ 🔸خاطرات سرهنگ عراقی، کامل جابر ▫️▪️▫️▪️ 🔸 درگیری در بندرخرمشهر نزديك ساعت يك، تانك های نیروهای اسلامی به سوی مناطق استقرار ما پیشروی کردند که با آتش سلاح های ما مواجه شدند. آنها هم نیروهای محاصره شده ما را هدف آتش قرار دادند. در این محل، پناهگاه بزرگی وجود داشت که تمام افسران رده بالا در آن جمع شده بودند و اگر يك موشک ایرانی به آن اصابت می کرد، مصیبتی بزرگ بر ما وارد می شد. نیروهای ایرانی هم از این پناهگاه آگاهی کامل داشتند و سعی می کردند به سوی این پناهگاه شليك نکنند؛ چون از نیروی موجود در آن باخبر بودند و می خواستند این گروه را به اسارت درآورند. - پس از این درگیری، ایرانی ها با بلندگو از افسران خواستند خود را تسلیم کنند. سپس یکی از آنها که به زبان عربی مسلط بود، به پناهگاه آمد و با افسران به گفت و گو نشست... این افسران پیش تر با لشکر یازده تماس گرفته کسب تکلیف کرده بودند. به آنها دستور داده شده بود تسلیم نشوند. وقتی مذاکره به بن بست رسید، فرماندهی دستور داد همه خودکشی کنند، فرماندهی این دستور را از قول صدام ذکر می کرد. این دستور، افسران را به دو گروه تقسیم کرد: ۱- گروه اول به فرماندهی سرهنگ ستاد ناظم الخياط که تصمیم گرفتند خود را به نیروهای اسلامی تسلیم کنند. ۲- گروه دوم که آمادگی خود را برای مقاومت تا دم مرگ اعلام کردند. رهبری این گروه به عهده سرگرد ستاد دخيل ابراهیم و سرهنگ دوم ستاد قحطان ابراهیم بود. اما سرتیپ ستاد خميس مخيلف عبدالرحمن، بین این دو گروه سرگردان مانده بود و نمی دانست چه تصمیمی بگیرد. پس از این که سرباز ایرانی بدون گرفتن جواب قطعی برگشت، افسران، سرهنگ ستاد ناظم الخياط را مزدور و پشتیبان نیروهای اسلامی معرفی کردند و مدعی شدند که او باعث شده آنها به محاصره نیروهای اسلامی در آیند. سرگرد دخیل با فرماندهی تماس گرفت و آنان را از شرایط موجود آگاه کرد. فرماندهی عراق برای دفاع از افسران محاصره شده، تعدادی قایق از منطقه ام الرصاص به بندر فرستاد؛ اما قایق ها نتوانستند کاری از پیش ببرند. تعدادی از آنها غرق شدند و تعدادی دیگر نتوانستند خود را نجات دهند. فرماندهی، يك هلیکوپتر حاوی مهمات و مواد غذایی به منطقه اعزام کرد؛ اما این کمک ها به دست نیروهای اسلامی افتاد. آن گروه از افسران که در آغاز موافق تسلیم نبودند، از حرف خود برگشتند و خواستند خود را تسلیم کنند. این هنگامی اتفاق افتاد که نیروهای ایرانی بندر را به طور کامل تصرف کردند و قوای زرهی ایرانی اطراف پناهگاه را محاصره کرد. در این پناهگاه، به جز چند افسر رده بالا، فرماندهان گردان و خبرنگاران، اسناد محرمانه، نقشه های میدان های مین و نقشه های دفاعی شهر نیز نگه داری می شد. در یکی از این اسناد آمده بود که اگر شهر به تصرف نیروهای اسلامی در آمد، باید با خاک یکسان شود و نیروها برای تخریب شهر هیچ ابایی حتی از به کارگیری سلاح هایی که از سوی مجامع بین المللی تحریم شده است، نداشته باشند. ▫️▪️▫️▪️ دنبال کنید... @defae_moghadas 18 🍂
هدایت شده از بیداری ملت
❣ #سلام_امام_زمانم❣ در تلاطم زمان⏱ بر #دل_سیاه خویش با مُرڪّب سفید #مي_نویسمت✍ اے روشنی و گرمی #قلبهاے سرد💙 و یخ زده❄️ #السلام_علیڪ_یااباصالح_المهدے 🌹🍃🌹🍃 🔴به کمپین #بیداری_ملت بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13