#سرنوشتم4 مامان با عصبانیت جوابشو داد _ پس می‌خوای چیکار کنی؟ تا آخر عمرت بمونی ور دل من. آمنه نوچی کشید و گفت_ نه مامان جان نگران نباشید اما حاضر نیستم با همچین مردی هم ازدواج کنم ..حداقل زن کسی میشم که انقدر باهام تفاوت نداشته باشه! داداشم کلافه گفت_ پس میگی چیکار کنیم؟ الان ما جواب اینا رو چی بدیم؟ آمنه خیلی خونسرد گفت_ بهشون بگین نه قرار نیست چون ازشون یه دختر گرفتیم یه دخترم بهشون بدیم از خداشونم باشه که دخترشونو به ما دادن آمنه نفس گرفت و ادامه داد_ داداش ببین تو معلمی اونا از خداشونم باشه اما پسر اونا چی ؟ حتی یه کار درست حسابی هم نداره از نظر قیافم که اصلاً مورد تایید من نیست. مامان با اخمی جواب آمنه رو داد_ بله دیگه آمنه خانوم یه مدرک پزشکی گرفتی حاضر نیستی با پسر شاه هم ازدواج کنی! ادامه دارد. کپی حرام.

🌺🌸🌼🌸🌺 مجموعه #پوستر ویژه #پروفایل #میلاد_حضرت_زهرا سلام الله علیها و #روز_مادر 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen

#حدیث 💚پيامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله: 🍃🌺إِنَّمَا سُمِّيَتْ اِبْنَتِي فَاطِمَةَ لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّوَجَلَّ 🍃🌺فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ اَلنَّارِ؛ 🍃🌺نام دخترم را فاطمه علیهاالسلام گذاشتم؛ 🍃🌺زیرا خداوند فاطمه علیهاالسلام و هر کس که 🍃🌺او را دوست دارد، از آتش دوزخ دور نگه داشته است. 📗إرشاد القلوب، جلد 2، ص232

▪️فایل صوتی “حدیث کساء” » با صدای علی فانی #حدیث_کساء چله حدیث کسا 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen

امام هادى عليه السلام: إنَّ الحَرامَ لا يَنمي، وإن نَمى لا يُبارَكُ لَهُ فيهِ، وما أنفَقَهُ لَم يُؤجَر عَلَيهِ، وما خَلَّفَهُ كانَ زادَهُ إلَى النّارِ همانا حرام رشد نمى كند و اگر هم رشد كند، بركت ندارد، و اگر آن را انفاق كند، پاداشى نمى برد، و آنچه بر جاى مى گذارد، توشه اش به سوى آتش خواهد بود الكافی جلد5 صفحه125

#سرنوشتم 5 آمنه که خیلی بهش برخورد بدون هیچ حرفی به آشپزخونه رفت. منم دنبالشون رفتم آمنه حرصی گفت _می‌بینی شانس منو ؟ می‌خوام منو دستی دستی بدبخت کنن. الهام که مشغول ظرف شستن بود گفت _ آمنه خودت این مشکلو با مامان حل کن لطفاً پای منو وسط نکش که مامان بیاد به من بگه تو زن محمد شی! منم برای خودم کسی هستم معلمم شغل دارم درآمد دارم اما اون چی داره که من زنش شم. آمنه اوفی کرد و گفت_ عزیزم دیگه به من هیچ ربطی نداره من خودم جواب نه رو دادم دیگه مامان خودش می‌دونه . داداش و مامان که از آمنه ناامید شدن تصمیم گرفتن که الهام رو به محمد شوهر بدن. الهامم خیلی مصمم حرفش رو زد مامان بدجوری عصبی شده بود و با داد و بیداد می‌گفت_ پس میگین من چیکار کنم؟ جواب این بنده خدا رو چی بدم. آمنه با کنایه گفت _اینکه دیگه چیزی نیست مامان جان بهشون زنگ بزن بگو ما دختر شوهر نمی‌دیم دخترام حاضر نیستن ازدواج کنن. ادامه‌دارد. کپی حرام.