#زنداداشم‌مادرم‌بود ۱ پنج تا خواهر و برادر بودیم وقتی سه ساله بودم پدرم رو در بک سانحه از دست دادم شش ساله که شدم برادر اولم ازدواج کرد‌. همیشه مادرم بدگوییش رو میکرد و من هم ازش فراری بودم، وقتی ده ساله شدم همه برادرام ازدواج کرده بودند و درست زمانی که کلاس چهارم رفتم هرروز برادرام به خونمون میوموند و با مامانم سر موضوعی که هنوز نمیدونستم چیه دعوا راه مینداختن. میون حرفا و دعواهاشون همیشه حرف من بود و منی که نمیدونستم جریان چیه به جانبداری از مامانم بهشون میگفتم دیگه خونه‌مون نیان یه روز که دوباره این حرفو به برادرام گفتم برادر بزرگم رو به مامان ایستاد و با نشون دادن من گفت یکم از این بچه یاد بگیر ببین چقدر هواتو داره‌، ببین چقدر دوستت داره... اونوقت تو با بیرحمی میخوای با ادمی که دخترتو نمیپذیره ازدواج کنی؟ از حرفایی که زد تازه فهمیدم داستان از چه قراره... خیلی دلم شکست مامانم، تنها کسم میخواست ازدواج کنه. مامانم جواب داد اینهمه سال به پای شماها موندم همه تون دوماد شدین ، این دخترم چند صباح دیگه ازدواج میکنه میره سراغ زندگیش اونوقت من میمونم و پیری و تنهایی... ادامه دارد...

#سیل_بلوچستان_سیل_همدلی 🔻کمک فوری جهت تهیه اقلام ضروری برای #هموطنان_سیل‌زده بلوچستان 🔹 با وقوع سیل گسترده در #بلوچستان ، خانه و زندگی بسیاری از مردم عزیز دچار آب گرفتگی و تخریب شده و روند زندگی با مشکلات جدی مواجه شده است. جهت مشارکت و کمک #فوری به هموطنان مناطق سیل‌زده کمک های خود را به کارت زیر واریز کنید(کلیک کنید کپی میشه)👇

6063737005209612

IR710600460971015932937001

به نام هیئت حضرت رقیه (س)

🔴 با توجه به تاکید مهم رهبر انقلاب مبنی بر ادامه کمک رسانی به روستاهای سیل زده بلوچستان نیاز فوری به مشارکت شما عزیزان داریم لذا در حد توان در این کار خیر سهیم بشید. لطفاً رسید واریزی رو به آیدی زیر بفرستید🔰 @mahdisadgi4

#زنداداشم‌مادرم‌بود ۲ هرچی داداشام التماسش کردند که لااقل چند سال دیگم صبر کن مینا که کمی بزرگتر شد و ازدواج کرد تو برو پی زندگیت قبول نکرد و گفت این آقا خیلی خوبه و اگه از دستش بدم دیگه خواستگار به این خوبی نخواهم داشت. برادر کوچکم فریاد زد به جهنم. ما سه تا مگه چی برات کم گذاشتیم که آقا بالاسر میخوای؟ مامانم بی هیچ حرفی گوشه‌ی خونه نشست و آروم و بی صدا اشک ریخت برادرام که یکم آروم گرفتند تازه متوجه حال من شده بودن شوکه و غمگین و بی صدا گریه می‌کردم داداشم اومد و دستم رو تو دستش گرفت منو با خودش به بیرون میبرد که دلم طاقت نیاورد با صدای بلند زدم زیر گریه و دستم رو از توی دستاش بیرون کشیدم و سمت مامان رفتم با گریه نالیدم من میخوام پیش مامان بمونم اما مامان حتی سرش رو بالا نگرفت تا نگاهم کنه داداشام اون شب از پیشمون رفتند ادامه دارد

♨️♨️تحت نظر و مشاوره ۲۴ ساعته♨️♨️ ♨️♨️ با رضایت بی‌سابقه بیماران ♨️♨️ 😍می‌دونید راز موفقیت کاژوا چیه؟ درمان ارگانیک پروستات در منزل بدون جراحی، بدون سوند، سریع و کم هزینه🥳 ‼️‼️مستند تصویری درمان شده‌ها رو ببینید و خودتون تجربش کنید‼️‼️ 👈👈با این روش پروستات رو خیلی 👈👈 ساده و آسان درمان کنید و به 👈👈 زندگی پر از شادی و لذت برگردید ❌ تردید نکن، خوب شو و پیشگیری کن❌ ⬇️ مشاوره رایگان، آنلاین، سریع و محرمانه ⬇️ https://eitaa.com/joinchat/1527709856C0c088b8e2b

👈👈 همراهان عزیز کانال این دارو به اذن خدا عجیب معجزه می‌کنه و مورد تأییده👇👇 ♨️💯 خوشبختانه با کمک کاژوا پروستات هم قابل پیشگیری و هم قابل درمان شده 💯♨️ 🤩 شنیدم خیلیا با این دارو خوب شدن و کاژوا به انتخاب اول بیمارا و دکترا تبدیل شده 🥳 👈👈 پس سریع لینک رو بزن و بعد ok یا تأیید رو انتخاب کن ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/1527709856C0c088b8e2b

#زنداداشم‌مادرم‌بود ۳ تا صبح خواب به چشمام نیومد چند بار خواستم از مامان بپرسم چرا داره این‌کارو با من میکنه و چطور دلش میاد پای یه آدم غریبه رو به زندگیمون‌باز کنه؟ چند روز بعد مامان یه مانتو و شال جدید خوشگلی که تابحال ندیده بودم رو تنش کرد و ارایش نسبتا ملایم ... برای من هم یه پیرهن زرشکی خوشگل هدیه کرد با خوشحالی تنم کردم. هرچی ازش پرسیدم کجا قراره بریم جواب نداد. یساعتی گذشت که زنگ خونه به صدا در اومد. با مامان سوار ماشین یه آقای هیکلی و قدبلندی شدیم. همینکه من رو جلوی خونه‌ی داداش پیاده کردند مطمین شدم‌ مامان قرارع با ابن اقا ازدواج کنه. از اون روز به بعد من خونه‌ی برادر بزرگم زندگی کردم. و البته گاهی هم منزل داداشای دیگه میرفتم. اما از اونجایی که بر عکس تصورات بچگیم، ادامه دارد