#بچه‌شیعه‌ها‌توجه‌کنید..‼️ رفیق‌میگمـآ ... یادم‌باشہ .. یادت‌باشہ .. یادموڹ‌باشہ .. هموڹ‌قدڕڪہ‌دڕ" #غیبــت💔 " مقصریم :) .. دڕ" #ظـــہوڕ✨ " هم‌مؤثریـــم ..! 🖐 #گناه‌ممنوع #اللّٰھم‌عجݪ‌ݪوݪیڪ‌الفࢪج

#قضاوت #غیبت ❌ هرگز قضاوت نکنید 💬دکتر انوشه 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱

#غیبت ۱ وقتی مجتبی به خواستگاریم اومد تازه دیپلمم رو گرفته بودم بهش گفتم که میخوام درسم رو ادامه بدم اونم قبول کرد یکسال نامزدی ما طول کشید در طول این مدت با جاریم خیلی رفیق شده بودم همون ایام به مراسم عروسی دختر خاله‌ی مجتبی دعوت شدیم... سعی کردم اون شب سنگ تموم بذارم و به خودم برسم... در سمت زنونه با همه‌ی اقوام مجتبی گرم گرفتم و ادتباط نزدیک برقرار کردم تا به همه ثابت کنم یه ادم اجتماعی هستم که زود باهمه رفیق میشم... اخر شب که مجلس تموم‌شد جاریم بهم گفت ادامه دارد...

#غیبت ۲ فامیلای مادرشوهرمون مدام تورو باددست نشون میدادن و لباست رو مسخره میکردند... چند روز بعد که دوباره باهم در یه مهمونی دیگه نشسته بودیم بهم گفت اونروز شنیدم که مادرشوهرمون از خواهراش عذرخواهی میکرد و بهشون میگفت ببخشید که مهلا آداب معاشرت بلد نیست و این حرف باعث ناراحتی من شد... خلاصه هربار که با جاریم تنها میشدیم مدام در مورد حرفای مادرشوهرم و بقیه بهم میگفت و من در در جریان حرفایی که پشت سرم گفته میشد قرار میداد... و همین حرفها باعث میشد روابطم با خونواده‌ی مجتبی سرد بشه.. مادرش رو به چشم‌یه دشمن می دیدیم که جز خصومت هیچ حس دیگه ای باهام‌نداره... ادامه دارد...

#غیبت ۳ در مورد خواهراش و خاله‌هاشم همین‌حسو داشتم چندین مرتبه‌هم باهاشون دعوام شد. چند روزمونده بود به عروسیمون که دوباره سر حرفایی که خونوادش جدیدا در موردم گفته بودند با مجتبی بحثم شد مثل همیشه اخبار از طریق جاریم بهم رسیده بود... اینبار مجتبی با عصبانیت کلی دعوام کرد و وقتی من رو به خونمون رسوند خودش هم همراهم به داخل خونه اومد... یهو رو به مامان و بابا گفت خسته شدم اگه مهلا بخواد به این رفتاداش ادامه بده فکر کنم جدا شدن به نفع هردومون باشه مامان و بابا بیخبر از همه جا پرسیدند مگخ چی شده که مجتبی همه چی رو تعریف کرد منم با گریه گفتم بله تو همیشه طرفدار خونوادتی... ادامه دارد...

#غیبت ۴ اینهمه حرف پشت سر من میزنن تو هیچوقت تو دهن هیچ کدومشون نمیزنی... مجتبی داد زد توقع داری بزنم تو دهن مادرم؟ که مامان حرفش رو قطع کرد این چه حرفیه پسرم؟ مهلا کی این حرفو زد منظورش چیز دیگه ای بود... بعد هم رو بمن گفت پس چرا تابحال به من این چیزا رو نگفتی؟ گفتم چون نمیخواستم ابروی خودمونو ببرم مامانم گفت اگه ابروی خونواده‌ شوهرت مهمه پس احترامشون هم باید مهم باشه... بعد هم رو به مجتبی گفت اگه این حرفا رودرروی دخترم زده میشه یعنی احترامی براش قایل نیستند که وسط حرفش پریدم ادامه دارد...

#غیبت ۵ گفتم جلوی خودم باهام خوب رفتار میکنن پشت سرم این حرفارو میزنن بعدا جاریم بهم میگه مامانم با دلخوری گفت از کجا میدونی جاریت راستشو بهت میگه؟ گفتم چون چند بار حرفاشونو با گوشیش ضبط کرده و نشونم داده... مامانم رو با دلخوری کفت همین الان شوهرت دوبار تو حرفاش گفت زنداداشم عین مهلا نیست که با خونوادم دعوا راه بندازه تو اینقدر احمقی که نمیفهمی جاریت عمدا داره روابط شماهارو خراب میکنه... اون‌همیشه اخبار اونارو به تو میرسونع که تو رو به جون اونا بندازه... بجای این کارا یه بار برای همیشه به جاریت بگو حق نداره میش تو غیبت کسی رو بکنه... ادامه دارد

#غیبت ۶ یکی از دلایل غیبت نکردن همینه که وقتی خبری از رفتار ادما در غیاب خودت نداری در ارامش زندگیتو میکنی... تو در سایه سار غیبت کردن میخوای رفتار بقیه رو درست کنی؟ تو همین‌یه گناه رو کنار بذار بعدا میبینی چقدر همه چی گل و بلبل میشه... بنظرم حرف مامانم کلیشه‌ای بود و به دلم ننشست اما برای حفظ زندگیم مجبور شدم جلوی مجتبی قبول کنم... مجتبی هم با جاریم حرف زده بود و قدغن کرده بود که دیگه درمورد خونوادش چیزی بهم نگه حتی تهدیدش کرده بود که به داداشش میگه... از اون‌ببعد جاریم باهام سرسنگین بود ادامه دارد