🔵چرا اموات به‌خواب ما نمی‌آیند⁉ 🔵مردگان‌در‌برزخ‌چگونه‌زندگی‌می‌کنند؟ 🔵در برزخ شغل و#ازدواج وجود دارد؟! 🌀ناگفته های بعد از مرگ😱👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4020175040C43cfea7e3c ❌ فقط افرادی که دل شنیدن این حرف ها رو دارن عضو بشن 🙏👆

🔴سلام دوستان عزیز😊✋ بنده یکی از اساتید حوزه علمیه قم هستم کانالی تاسیس کردیم تا با ناگفته‌های #پس_از_مرگ آشنا شوید!👌 🔵زندگی اموات در برزخ چگونه‌است؟ 🔵چگونه اموات را در خواب ببینیم؟ 🔵آیا شغل و#ازدواج در برزخ وجود دارد؟! 🌸با ذکر صلوات وارد شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4016833072C9dda66533c

🔴سلام دوستان عزیز😊✋ بنده یکی از اساتید حوزه علمیه قم هستم کانالی تاسیس کردیم تا با ناگفته‌های #پس_از_مرگ آشنا شوید!👌 🔵زندگی اموات در برزخ چگونه‌است؟ 🔵چگونه اموات را در خواب ببینیم؟ 🔵آیا شغل و#ازدواج در برزخ وجود دارد؟! 🌸با ذکر صلوات وارد شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4016833072C9dda66533c

#ازدواج ۱ توی خانواده با اوضاع مالی بد بدنیا اومدم بعد از من ۵ تا بچه دیگه به دنیا آوردن نمی‌دونم اینایی که پول ندارن چرا بچه‌دار میشن یکی نیست بهشون بگه حداقل یکی یا دوتا به دنیا بیارید اوضاع مالیمون خیلی بد بود و تمام کودکی و نوجوانی و جوانی من صرف این شد که لباس کهنه بچه های فامیل رو بپوشم نه تنها من حتی خواهر و برادرمم باید کهنه پوشی میکردن خیلی دلم میخواست زندگیمونو عوض کنم حسرت ی غذا و لباس خوب به دلمون مونده بود. برای همین درس خوندم شاگرد اول مدرسه بودم و پدر و مادرم بهم افتخار میکردن انقدر تلاش کردم تا رفتم دانشگاه دولتی تو مدتی که تحصیل می کردم کار هم می کردم و هم درس میخوندم تا هزینه های دانشگاه رو بتونم پرداخت کنم به محض تموم شدن درسم شروع کردم دنبال کار گشتم انقدر گشتم تا یه کار مرتبط با مدرکم پیدا کردم و مشغول شدم اوایل خیلی برام سخت بود که به سر کار برم ولی به مرور جا افتادم و اونجا فهمیدم که جایگاهم کجاست و مشغول بودم. کم وبیش خواستگارایی داشتم ولی همه رو رد می کردم چون اصلا موقعیتشو نداشتیم که من ازدواج کنم حقوقم کم بود و کفاف هیچیو نمیداد فقط به اندازه کرایه ماشین خودم بود و کمک خرجی که به خانوادم می دادم تصمیم گرفتم قید ازدواج رو بزنم و تمرکز کنم روی خوشبخت شدن خانوادم اینجوری حداقل اونا زندگی بهتری داشتن ادامه دارد کپی حرام

#ازدواج ۲ دلم میخواست ازدواج کنم اما اگر من ازدواج می کردم اونوقت کی می خواست کمک خرج پدرم باشه. گاهی فامیل برام خواستگارایی میاوردن که اصلا بدرد نمیخوردن ادعاشونم میشد که این آدم خوبیه با خودم میگفتم اگر آدم خوبیه خودتون زنش بشید، خواستگارایی که برام میاوردن گاها معتاد بودن یا زن طلاق داده یا حتی کسایی بودن که دنبال گرفتن زن دوم بودن نمی خواستم ارزش خودمو با اینجور ازدواجی بیارم پایین برای همین به کل قید ازدواج رو زدم به مامانمم گفتم هر خواستگاری برای من اومد مستقیم خودت جواب منفی بده اصلا دلم نمیخواد راجع به خواستگار باهام حرف بزنی قبول کرد و بهم گفت دیگه هر خواستگاری بیاد خودم ردش میکنم اصلا ناراحت نباش بالاخره گذشت و تو محل کارم جا افتادم و حقوقمم یه مقدار بالا رفت بازم اونقدری نبود که از پس نیازای تمام خانوادم بربیام ولی بهتر از اون حقوق قبلی بود بابامم خیلی دعام می کرد بهم می گفت با اینکه دختری ولی مردونه پشتمی و داری حمایتم می کنی. یه روز خاله ام بهم زنگ زد و گفت برات یه خواستگار خیلی خوب پیدا شده مامانت درسته که قبلا گفته دیگه برات خواستگار نیارم ولی این مورد با بقیه فرق میکنه گفتم مگه چه فرقی داره؟ گفت یه خانواده خیلی پول دارن که براشون میرم کار می کنم یه پسر عقب مونده ذهنی دارن و دنبال اینن که براش زن بگیرن گفتن یه خونه و ماشین به نام زنش می کنیم و مهریشو هم بالا می گیریم برای خانواده دختره هم یه خونه می خریم و ماهانه ام یه مبلغ پولی می زنیم به حساب پدرش خانمه گفته یه مبلغ پول خیلی زیادی هم می زنم به حساب خود دختره ولی باید تعهد محضری بدی که اگر طلاق گرفتی همه چیز و باید بهشون پس بدی خیلی ناراحت شدم ادامه دارد کپی حرام

#ازدواج ۳ مگه من چه عیب و ایرادی داشتم که خاله ام همچین خواستگاری برام آورده با این پیشنهاد دقیقا من تا آخر عمرم از داشتن یه عشق یه زندگی معمولی محروم می شدم و مجبور بودم یه معلول ذهنی رو نگهداری کنم، حرف خاله ام خیلی برام ناراحت کننده بود بهش گفتم خاله دیگه به من زنگ نزن خاله ام که از مشخص بود ناراحت شده گفت من فقط قصدم این بود که یه جوری تو رو از این وضعیت نجات بدم و بتونی کمک خانوادت باشی منظور بدی نداشتم که بخوای اینجوری ناراحت بشی انگار تو بدت اومد بازم خاله جون فکرتو بکن منم بدون اجازه ت شمارتو دادم به خانمه که باهات تماس بگیره خیلی بهم برخورد ولی هیچی نگفتم وقتی که پیشنهاد خاله ام رو به مامان و بابام اطلاع دادم خیلی بدشون اومد و ناراحت شدن مامانم گفت حق نداری قبولش کنی گفتم منم مخالفم خیالت راحت بابامم مخالفتش رو اعلام کرد خیلی بهم برخورده بود ولی بازم داشتم به اون پیشنهاد فکر می کردم به نظرم چیز بدی هم نبود کم کم نرم شدم و نظرمو داشتم عوض می کردم در واقع به نظرم پیشنهاد بدی هم نبود آینده خودمو می فروختم و در ازاش خوشبختی خانواده ام رو به دست می آوردم زنگ زدم به خاله ام و گفتم جوابم مثبته به اون خانم بگو باهام تماس بگیره اون خانمم خیلی سریع باهام تماس گرفت و همون شرایطی که خاله ام بهم گفته بود رو بهم گفت که تو زمان داری فکر کنی من اصلا اجبارت نمی کنم ولی لطفا قشنگ فکراتو بکن که بعدا اگه پشیمون بشی هم بچه ما آسیب روحی میبینه هم خودت ضرر می کنی گفتم باشه بعدم بهم گفت خیالت راحت اگر با پسر من ازدواج کنی توی خانواده ما احترام و جایگاه ویژه ای داری چون ما این پسرمون رو خیلی دوست داریم گوشی رو که قطع کردم رو به آسمون نگاه کردم و گفتم یا حضرت زهرا خودت یه جوری کمکم کن و مسیر زندگیم رو درست کن نمیخوام اینجوری زندگیم خراب بشه فرداش که رفتم شرکت انقدر ذهنم درگیر این موضوع بود که نمیتونستم درست کار کنم فقط در حال فکر کردن بودم اصلا تمرکز نداشتم رئیس شرکت صدام کرد پیش خودم گفتم حتما چون این چند روزه تمرکز نداشتم از دستم ناراحته و میخواد منو اخراج کنه ولی اینجوری نبود ادامه دارد کپی حرام

#ازدواج ۴ وقتی داخل اتاق رفتم منتظر بودم بهم بگه اخراجی ولی بهم گفت خانم شفیعی من از شرایط زندگی شما باخبرم و تقریبا همه چیزو در موردتون میدونم برعکس خیلی از رئیس شرکت های دیگه واقعا من دغدغه کارمندام و دارم و حواسم به همشون هست و تلاش می کنم خیلی غیرمستقیم از ریز زندگیشون باخبر بشم و تا اونجای که میتونم و لیاقتشو دارن بهشون کمک کنم به شمام تا اونجایی که تونستم کمک کردم خودتم خوب کار کردی و بارها به من ثابت شد که لیاقتشو داری ولی الان میخوام یه چیزی بهت بگم اگر قبول بکنی که خب بخاطر خودته اگرم قبول نکنی من ناراحت نمیشم و موقعیتت توی این شرکت عوض نمیشه و همین جایگاه رو داری و مثل بقیه باهات برخورد میشه گفتم چی شده؟ نفس عمیقی کشید و لب زد من یه برادری دارم این چند ساله خارج از کشور درس میخونده اما حالا برگشته کشورمون میخواد اینجا کار کنه برادرم دنبال یه خانمی میگرده که باهاش ازدواج کنه به من گفت منم شما رو بهش پیشنهاد دادم ولی بازم میگم اگر نخوای قبول کنی من ناراحت نمیشم مات زده نگاهش کردم و گفتم ببخشید ولی ما از لحاظ مالی خیلی از شما پایین تریم بعید میدونم همچین ازدواجی صورت بگیره اخم غلیظی کرد و گفت این حرفتون به من توهینه خانم محترم یعنی چی که داری اینجوری طبقه بندی می کنی اصلا رفتار درست نیست واقعا من از شما انتظار همچین برخوردی رو نداشتم همیشه فکر می کردم که سطح فکریتون خیلی بالاتر باشه پرسیدم چطور مگه؟ بهم گفت ببین خانم شما میخوای با برادر من ازدواج کنی برادر من میخواد بیاد خواستگاریت و با خانوادت صحبت کنه و با هم ازدواج کنید نمیخواد با حساب بانکی پدرت یا با املاک پدرت ازدواج کنه این سطح فکری که باید با یه خانواده ی در سطح خودت باشی و خانواده پولدار نیاد سراغ خانواده های معمولی و دختر نگیرن فقط یه سطح فکری پایین و احمقانه است همه توی زندگیشون باید شانسشون رو امتحان کنن شما الان این موقعیت برات پیش اومده میخوای ازدواج کنی نمیخوای که با خودت ساک پول بیاری معامله کنی برادر من به من گفت من یه دختری میخوام که زن زندگی باشه خانم باشه و باحیا به نظر من شما همون آدم بودی به برادرم پیشنهاد دادم و اگرم موافق باشین خدمت خانوادتون برسیم واقعا طرز فکرش خیلی برام قشنگ بود این که اینجوری فکر می کرد و به من گفت اصلا به شرایط مالی خانواده ام کاری ندارن حس خوبی گرفتم و گفتم موافقم ادامه دارد کپی حرام

#ازدواج ۵ بالاخره شب خواستگاری فرا رسید و خونه رو مرتب کردیم مامانم بهم گفت باید میوه های آنچنانی بخریم و بذاریم جلوشون که آبرومون نره گفتم مامان این کار رو نکن بذار از همین اول با واقعیتمون آشنا بشن و ببینن که ما چه خانواده ای هستیم اینکه ما بخوایم یه چیز دیگه ای از خودمون نشون بدیم فقط باعث میشه که خودمونو تحقیر کنیم تحسین امیز نگاهم کرد و گفت آفرین که همچین طرز فکری داری اصلا حواسم به این چیزا نبود مامان جان خونه رو آماده کردیم منتظر نشسته بودیم که یک دفعه صدای زنگ در خونه بلند شد مامان درو باز کرد و وارد شدن از لحظه ای که دیدمش مهرش به دلم افتاد و گفتم خدایا این پسر از تیپ و قیافه و موقعیت خیلی از من بالاتره مسلما که این منو نمیخواد و از اینجا میرن اونم تا منو دید دیگه چشم ازم برنمیداشت وقتی که رفتیم با هم صحبت کنیم با استرس اضطراب زیادی بهش گفتم من متوجه خیلی چیزا هستم و اگه بخواید همین الان از اینجا برید من درک می کنم و بهتون حق میدم خیلی معمولی نگاهم کرد و گفت چرا ما باید از اینجا بریم گفتم خب بالاخره خانواده من از لحاظ مالی از شما خیلی پایین ترن گفت این چه حرفیه من اومدم خواستگاری شما با شما ازدواج کنم نیومدم اینجا دنبال اینکه با حساب بانکی پدرتون ازدواج کنم من نیومدم دنبال اینکه ببینم باباتون چقدر اموال داره مگه معاملست یا نکنه توقع داری ازت انتظار دارم با خودت یه ساک پول بیاری به جای جهیزیه چون که من دنبال پول پدرتم من اومدم خواستگاری شما اگرم از شما خوشم بیاد باهاتون ازدواج بکنم این حرفا چیه انقدر از این نظرش خوشم اومد که دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم ادامه دارد کپی حرام