✅💞نکاتی دخترانه برای #جذب_مردان در نامزدی
▪️مردها مبارزه و چالش را دوست دارند، کار را برای آنها آسان نکنید و به قول معروف هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد.
▪️به خودتان بگویید: «هرکس من را بدست بیاورد خوش شانس است».
▪️اسرارآمیز باشید. پسر رو تشنه نگه دارید البته تشنه برای محبت بیشتر نه برای اینکه خستهاش کنید. ظلم نکنید.
▪️طوری رفتار کنید که انگار مادرزاد شاد به دنیا آمدهاید.
▪️مثل یک خانم واقعی، زنانه لباس بپوشید و یادتان باشد شما برای دوستان خود در یک مهمانی لباس نپوشیدهاید. خود را بپوشانید این جذابیت بیشتری دارد.
▪️عطر خوبی به خود بزنید که نامزدتان بپسندد.
▪️مانند مردان رفتار نکنید حتی اگر رییس شرکت هستید.
▪️دستپاچه و عصبی نباشید و نرم و راحت قدم بردارید.
▪️اگر طرف مقابل شما میخواهد هر روز هفته شما را ببیند، خب باید با شما ازدواج کند. پس در تعداد قرار ملاقات دقت کنید.
▪️زیاد به طرف مقابل زنگ نزنید و گاهی جواب تلفنهای او را ندهید.
▪️مردها موقعی که سعی زیادی میکنند تا نامزدشان را ببینند احساس خوبی پیدا میکنند پس بگذارید سعی کنند.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
⁉️چگونه با خانواده همسرم رفتار کنم؟
✅"راه برگشت را برای خودت باز بگذار!!!"
❌ در دعوا با همسر و خانواده همسرت، حد نگهدار و راه برگشت را برای خودت باز بگذار، هر چی از دهنت درآمد نگو، هر کاری را نکن، هر حرفی نزن، هر بیاحترامی نکن.
❌ حرفی نزنی که نشه بعدا جمعش کنی، هر غیبت و بدگویی از آنها برای دیگران نکن و احتمال بده که ممکن است برگردی و راه برگشت را بر خودت نبند. سایه بعضی از حرفها و رفتارها تا ابد خواهد ماند و نخواهد گذاشت که آرام
بگیری.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🌹نشستن و حضور مرد با اخلاق
نیکو در كنار همسر و فرزندش، نزد
خداي بزرگ دوست داشتني تر از
اعتكاف و نشستن در اين مسجد من است.
[ پيامبر اکرم صلےالله علیه و آله ]
📚میزان الحکمة، ج۴، ص۲۸۷
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
✍️ #داستان_دنباله_دار
🍃#کودتای_دل (قسمت 5 )
انگار یک رایحه ای پیچید توی ماشین و یک آرامشی پیدا کردم. با دختر و همسرم پیاده شدیم و راهی.
یک دست سحر توی دست من بود و دست دیگرش توی دست مادرش که رسیدیم به ورودی مسجد آقا.
بیرون مسجد، همسرم خواست سحر را با خودش ببرد چون چادری کشیده بودند و زن و مرد از همان ورودی از هم جدا می شدند که جدا شدیم و سحر را همراه خودم بردم تو. همسرم هیچ اعتراضی نکرد و با اینکه نگاهش به ما بود، اما همانجا ماند به نگاه و ما دور شدیم.
رفتیم داخل مسجد، دعای توسل شروع شده بود؛ مفاتیح همراهم بود و همصدا با جمعیت و مداحی که با صدای گرم و دلنشین می خواند؛ خواندم.
🔵روایت اول شخص مفرد دیگر (سحر):
بابا جون داشت همین طور از روی کتابی که دستش بود میخوند و گریه می کرد. من یکهو تشنم شد…. به باباجون گفتم: بابا جون تشنمه، ولی بابا جون اصلا نفهمید که من تشنمه؛ منم بلند شدم و آمدم از میون آدما بیرون تا رسیدم به همون جایی که مامان جون از ما جدا شد، ولی مامان جون اونجا نبود… یک کمی صبر کردم، ولی مامان نیومد… وایسادم تا بیادش که دیدم یک آقایی که شال سبزی داشت و صورتش سفید و قشنگ بود با یک کاسه که تو دستش بود، آمد طرفم؛ من اصلا نترسیدم و نیگاه کردم دیدم آقا خیلی مهربون و توی کاسه آب بود که دادش من، من خواستم بخورم، ولی یک دفعه سرفه کردم و اون آقا بهم خندید؛ منم گفتم بهش که آقا من سرطان دارم، دکتر اینو به مامان جونم گفته؛ منم وقتی مامان جون داشت به بابا جون می گفت شنیدم، ولی همه میگن که
من فقط مریضم و سرطان ندارم؛ اونا دروغ میگن آقا، مگه نه؟ من سرطان دارم؟
بعدش اون آقای مهربون، بهم گفتش که بخور سحر جان! خوب می شی. اون آقا اسم منو بلد بودش، منم که خیلی تشنه بودم؛ خوردم و بعدشم با اون آقای مهربونه رفتم…
روایت اول شخص مفرد دیگر (مادر):
دعا که تمام شد؛ شروع کردم به خواندن نماز امام زمان و آخر نماز هم به سجده رفتم و گریه مجال نداد و برای دخترم سحر از خدا به دعا و التماس شفا خواستم.
- خدایا به حق صاحب این مسجد….
همراه بقیه از مسجد خارج شدم؛ به نظرم جمعیت مثل یک اقیانوس بود که جریان پیدا کرده بود و من هم همراه بقیه رسیدم به ورودی مسجد که قرارم با هوشنگ و سحر بود، اما فقط هوشنگ بود و یکهو چیزی به دلم چنگ زد و دویدم طرف هوشنگ و داد زدم: «سحر کو؟!»
او که مات و مبهوت نگاهم می کرد؛ با ترس و لرزی که به صدایش افتاده بود؛ گفت: «مگه پیش تو نیومده؟!»
بلند و با صدا گریه کردم؛ نمی دانم چرا این طوری گریه ام گرفت و بند نمی آمد.
یا امام زمان! دخترم…. دخترم، وای دخترم!
هوشنگ که از شدت نگرانی سرخ شده بود؛ شروع کرد
به این طرف و آن طرف رفتن و هی داد می زد: سحر! سحر!
دیگر نتوانستم روی پاهایم بایستم و روی زمین نشستم و همان طور که اشک می ریختم؛ مردم دورم جمع شدند و هر کی چیزی می گفت:
- دخترتون گم شده؟
- چند سالشه خانوم!
با همان حالم فقط جواب این سؤال را دادم و گفتم: «پنج سال…. سحرم پنج سال…».
میهمان که دید انتظارش طولانی شده؛ رو به پدر گفت: «آقای نوروزی من دیگر خیلی مزاحم شدم؛
لطفا رضایت بدهید و من نوشته شما را با خودم ببرم و رفع زحمت کنم!»
پدر که رشته افکارش با اعتراض میهمان پاره شده بود؛ سر از برگه ها برداشت و به میهمان نگاه کرد و گفت: «راستی تا یادم نرفته از زحمات شما برای پیدا کردن سحر، آن هم توی آن شلوغی خیلی خیلی ممنونم آقای سمیعی…».
و پدر نگاهی به سحر داد و گفت: «می دانید آقای سمیعی! من تا به حال هزار دفعه از سحر دخترم، ماجرای دیدارش با آقا را پرسیده ام؛ با این حال باز هم وقتی برایم تعریف می کند؛ برایم تازگی دارد…» و انگار چیزی به یادش افتاده باشد، تندی به میهمان نگاه کرد و پرسید: «راستی آقای سمیعی! گویا شما هم وقتی آقا، دخترم را به دفترتان آورده بود، زیارت کردید؟ بله؟!»
با طنین حرف های پدر، اشک دور چشمان میهمان حلقه شد و با بغض گفت: «واقعیتش نه! یعنی نه اینکه آقا نیامد آنجا… آمد، ولی من بی لیاقت همان موقع داشتم تند و سریع گزارش کارم را می نوشتم تا زودتر به سرویس برسم…. به همین خاطر هم، سرم پایین بود که صدایی شنیدم؛ سلام کرد و من که سرم پایین بود جواب دادم…. صاحب صدا که فقط چند قدم با من فاصله داشت و درست آن طرف میزم بود، گفت که این دختر خانم والدینش را گم کرده است. من هم گفتم: چشم، چند لحظه اجازه بدهید… و بعد که کارم تمام شد و سر بلند کردم؛ فقط دختر خانم شما بود و از آن آقا خبری نبود… رفته بود…».
🍃ادامه دارد ان شاء اللَّه🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شب و آرامشی دیگر ...
خداوند در کنار توست♥️
و آماده برای شنیدنِ حرف هایت
پس آرزوهایت را با عشق❣
برایش تعریف کن و دل
به مهرِ الهی بسپار ....❣
شبتون پر از مهرِ الهی ✨♥️
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ܢܚ݅ܫܝ ܫܠࡐܨ
🌸امروز برای
🍀تک تکتون ازخدا میخوام
🌸بهترین ها نصیبتون بشه
🍀حالتون عالی باشه
🌸لحظه هاتون آروم
🍀تقدیرتون روشن
🌸زندگیتون پراز قشنگی و
🍀عاقبت تون
🌸همونجوری بشه
🍀که آرزودارید
🌷آخرهفته تون زیبا🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊#بشنوید
💥 چرا زنان بی حوصله می شوند⁉️
📌 خواسته های همسرتان را بشناسید و تا جایی که امکان دارد برآورده کنید.
🎙 پادکست بالا اثری از استاد ملکی، شما را با خطرات توجه نکردن به خواسته های زنان آشنا می کند👆👆
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
#دانستنیهای_قبل_از_ازدواج
🌲❤️🌲❤️🌲❤️🌲❤️🌲❤️🌲❤️
❣تدین، اخلاق و اصالت خانوادگی از جمله ملاکهای اصلی در خانواده است
و دختر و پسر بعد از در نظر گرفتن این ملاکها یکی از اموری را که باید مد نظر قرار دهند «تطابق فرهنگی دختر و پسر» است.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
❤️🍃❤️
#همه_بخوانند
💫ربطی ندارد متاهلی یا مجرد؛ زنی یا مرد؛
مکث را تمرین کن💫
گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش می کنیم . . .
گاهی آرامش داریم، خودمان خرابش می کنیم . . .
گاهی خیلی چیزهارا داریم اما محو تماشای نداشته هایمان می شویم. . .
گاهی حالمان خوب است اما با نگرانی فردا خرابش می کنیم . . .
گاهی میشود بخشید اما با انتقام ادامه اش می دهیم . . .
گاهی میشود ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم . . .
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه می دهیم . . .
و گاهی . . . گاهی . . . گاهی . . .
تمام عمر اشتباه میکنیم و نمی دانیم یا نمی خواهیم که بدانیم ...
کاش بیشتر مراقب خودمان، تصمیماتمان و گاهی . . . گاهی های زندگیمان باشیم.
کاش یادمان نرود که فقط یک بار زنده ایم و زندگی می کنیم.فقط یک بار!
شاید اینگونه درک بهتر و درست تری از زندگی پیدا کنیم.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
#دانستنیهای_قبل_از_ازدواج
✅ یکی از کارهایی که در دوره آشنایی پیش از #ازدواج باید انجام شود، شناسایی صفات قابل تحمل و غیرقابل تحمل همدیگر است.
👈 خطوط قرمز غیرقابل چانهزنی و غیرقابلمذاکره، خواستههایی هستند که باید به اطلاع طرف مقابل برسد تا بداند در صورتی که از این خطوط قرمز عبور کند، زندگی به پایان خواهد رسید؛ مثلا اعتیاد و رابطه خارج از زندگی زناشویی از این دست خطوط قرمز است.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt