دوست من!🧡
عادت نکن فقط موقع ناراحتی بری سمتِ خدا!
اگه یه رفیـق داشته باشی که فقط موقـع
غم و غصش بیاد سراغت بهت چه حسی
دست میده؟ قطعا خوشِت نمیاد!
لحظههایی که شادی هم بایـد بری پیشِ
خدا و شکرش رو بجا بیاری🌱
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🌻دوس دارے همسر آیندت چطوری باشه؟
خودت هم همونجوری باش!!
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕸🕷
قسمت21
جشن تولدی که تا الآن هم در خاطرش مانده بود. قبلا تولد و مهمانی مختلط رفته بود اما خب این جا با بقیه مهمانی ها که دیده بود متفاوت بود!
رابطه شان فراتر از یک مهمانی بود. انگار همه برای هم بودند و هیچ حد و مرزی نداشتند. بعد هم دور هم بودنشان یک سبک خاص داشت.
- برای من جالب بود تکه هایی که به هم می انداختند هم تشکیلاتی بود. تیپ ویژه بود!
زندگی در دنیای جدید را اینجا استارت زده بود و حالا داشت مرور میکرد. از همان زمان، همه لحظات برایش رنگ دیگری گرفت.
لحظاتی که در جمع بود، حس بودن داشت. همانها را هم همه جا تعریف می کرد. هرچند روز که تمام می شد و نوبت به آخرهای شب که می رسید، سیاهی طوری روی روانش فشار وارد می کرد که خیلی وقت ها ترجیح می داد در خانه تنها نباشد!
تلخیها را سرشکن می کرد در زیادی رفت و آمدها!
شب و روز و آدم ها را تحمل می کرد؛ این تحملها گاهی میشد یک سردرد شدید، یک تنش کلامی، یک فشار عجیب و تلخ روی قلبش، که کم کم سعی کرد با وجود او کمبودهایش را جبران کند...
جبران می شد، جبران میکرد.
جبران داشت یا نه؟ الآن جبرانی او برایش چه بود؟ زندگی آرام، یعنی بی عذاب وجدان.
سرش را گذاشت روی میز، دلش می خواست برنده باشد؛ قهرمان همه قصه ها و این قصه هم. نباید بی انرژیی می شد، برای برنده بودن و برنده شدن حاضر بود همه کاری بکند. همه کاری .. همه هم به او همین را می گفتند.
با او به خاطر همین صمیمی شد؛ از همان اول آشنایی تحت تاثیر شخصیت پرانرژیش خواسته بود که همه گذشته را خفه کند.
انگار که زندگیش قفل بوده و حالا برایش کلید زندگیش را زده بود...
همون جا قرارهای بعدی رو گذاشتیم.
دیگه هر روز هم رو میدیدیم و در ارتباط بودیم. خیلی پر کار و سر شلوغ بود. خیلی تلفن های عجیب و غریب داشت.
تماس از داخل و خارج. اوائل درگیری هاش برام مفهوم نبود.
فقط خیلی خوشم می آومد که داره یه عالمه آدم رو، با سر انگشتش می چرخونه. قدرت مدیریت خوبی داشت.
یعنی خب همه چیز تموم بود.
هم زیبایی، هم روابط بالا. پول هم که اصلا براش مسئله نبود. همون موبایلی که دیدید، کادویی بود که تو شمال بهم داد.
به مجتمعی بود توشمال اسمش صحرا بود. خیلی وقت ها قرق گروه ما بود. اون جا بهم کادو داد. من رو وابسته خودش کرد.
با همين خرجایی که برام می کرد، منم کم کم هرچی میگفت انجام میدادم!
راستش کم کم دیگه من تنظیم برنامه ها رو انجام میدادم.
یعنی خب من برای این که خودی نشون بدم خیلی از کارا رو براش می کردم.
یه وقتی میشه که آدم دلش میخواد که همه بهش احترام بذارن، همه قبولش داشته باشن، بشینه یه جا و بقیه ازش سوال کنن و اون دستور بده!
این احساس قدرت خیلی لذت بخشه مخصوصا برای من که سرخورده شده بودم از شکستایی که توی زندگیم داشتم و سرزنشایی که شنیده بودم؛ این جبران میکرد همه نداری هامو.
هر کسی هم یه جوری انتقام خودش رو از دنیا میگیره و به خواسته هاش میرسه !
من این جوری به خواستم می رسیدم و از این لذت می بردم. برام هم مهم نبود که کسی این وسط آسیب ببینه یا نه، من خودم آروم میشدم!
لبخند پهنی که نشست روی صورتش زیبا نبود و کم کم شد بغضی که تلخ بود: روم
- لذت می بردم؟ خیلی!
فقط بعدش انگار موریانه افتاده توی دل و روده خرد می شدم. خیلی از شب ها حالم بد بود. حالم بد میشد!
از کی حالم این طور شد؟
خودمم نفهمیدم.
حالم که خیلی وقت ها سگی بود اما از وقتی که بعض کارا رو به عهده گرفته بودم و انجام می دادم آن قدر به هم ریخته می شدم که یه روانکاو برای خودم گرفتم.
یعنی من فقط نبودم که پیشش می رفتم، همه اعضا داشتن.
مدام لحظات خوبی رو که برامون اتفاق می افتاد رو یاد آوریمون میکرد تا از تنش های روحیمون کم کنه !
والا که مثل سگ و گربه هموتکه پاره می کردیم!
مدام برای خودمون برنامه شاد میذاشتیم؛ مثلا یه بار همون شمالی که رفتیم، تولد من رو با کلی سروصدا گرفت و اون موبایل رو کادو داد.
چشم و گوشم تا چند روز منگ بود بس که خوشحال بودم. جشن هم خیلی پر شر و شور بود. چند تا ماشین دختر و پسر از تهران اومده بودند.
تا صبح... دخترا و پسرا غریبه بودن و خودشون هم من رو نمی شناختن. اونا میومدن برای تفریح و ما هم براشون برنامه میریختیم.
بالاخره این همه خرج که نباید هدر می رفت، احمق هم نبودیم که بیخود برای کسی بریز و بپاش کنیم!
با توجه به مدارکی که جمع کرده بودند، قرار شد برای توضیح و چرایی و نحوه ادامه کار در جلسه ای با مسئولین رده بالا حاضر شوند و توضیحاتشان را ارائه بدهند.
در جلسه وقتی سید شروع کرد به توضیح کار و تصاویر را نشان داد، مسئول با دیدن زنها و پوشش های درهم شان عصبی شد و گفت:
- تمومش کنید. این چیه؟
گزارش از خیابونای اروپا آوردید که چی بشه؟
سید بدون آنکه جواب بدهد روی یکی از عکس ها زوم کرد و گفت:
- شما مدل ساختمونا و پوششا رو دیدید فکر کردید خارج
از ایرانه . اینا همش تصاویریه که از خیابان فرمانیه و کامرانیه و سعادت آباد تهران گرفته شده.
برای اطمینان خاطرتون این تصویر رو بزرگ میکنم که نشون میده به کارگر ایرانی با وسایلی که همه مارک ایران داره کنار ماشین این سوژه داره حرکت میکنه!
سید چند تا از همین تصاویر را نشان داد تا مسئول را قانع کرد. کمی جلسه سنگین پیش رفت اما نتیجه اش این شد؛ که تا ظهر توانستند مسئولین را به ضرورت ورود عملیاتی در این موضوع قانع کنند.
تیم که از جلسه پرفشار با مسئولین آمد بیرون، آن قدر خسته بود که امیر
ترجیح داد به جای آنکه به اتاق عملیات بروند یک راست بروند باغ پدر خانمش برای یک استراحت سه چهار ساعته.
فردا آرش هم رسما به تیم اضافه شد. جلسه در خلوتی مجموعه و ساعت هفت شب آذر ماه تشکیل شد. سينا گزارش ت.م را داد:
- از دو جای دیگه هم گزارش خونه های مشکوک و رفت وآمدها رو داریم که مردمی بوده و براشون دیده بان گذاشتیم، اونجا هم همینه!
در بسته، رفت و آمد زن ها با تیپ خاص، یکی دوتا مرد!
امیر اضافه کرد:
- اما بچه های چند تا شهری که تماس گرفتیم و با کمک بسیج گشت محلی داشتند تا حالا خبر خاصی ندادن. گفتیم خونه های مشکوک که بی تابلو محل رفت و آمد مختلط هست رو هم بررسی کنند.
شهاب کمی قیافه اش در هم بود، سینا برایش ابرو بالا انداخت:
- شهاب آخرعمری کارت به کجا کشیده!
شهاب اخم کرده نالید: - دیر و زود داره ، سوخت و سوز نداره؟
دنبال کردن فروغ خودش یک مسئله بود:
- نذر کردم از دست فروغ راحت شم تا بیست سال پیاده برم تا خونه مادر زنم و برگردم!
چشمان سیاه سینا چنان درشت شد که حال بد شهاب از قیافه اش باز شد؛
- یه دختر تربیت کرده که فکر و ذکرش این چیزا نیست. رحمت و نعمت داده خدا با هم!
معطل شدن بیرون آرایشگاه ها و آتلیه ها و حالا باشگاه ها که این دو روز اضافه شده بود، حس و حال شهاب را گرفته بود!
آرش همان طور که خيرة صفحه لب تابش بود، بلند بلند تحلیل های ذهنش را گفت:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷
قسمت22
- گاهی باید به کاری انجام بدی؛ متفاوت. حالا چرا؟ چون اگه موفق بشی که بردی، اگه هم موفق نشی برد کردی.
سینا چشم ریز کرده بود توی صورت آرش - و این کار متفاوت؟
آرش لب برچیده نگاه از صفحه گرفت. تازه متوجه شده بود که حرف ذهنش را بلند گفته است و وقتی صورت منتظر شهاب و سینا را دید ادامه داد:
- الآن شکستن فضاست. یعنی یک فضایی را که حد و حدود داره ، قانون داره ، اگه کاری کنی که همه فکر کنن میشه حدش رو، قانونش رو ندید گرفت.
خرابش کرد. شکستش داد... حتی اگر زود هم این حریم شکنی جمع بشه باز هم ریزموج تولید کرده ... تصویربد توذهنها گذاشته... دیگه کات نمیشه و تمام. این اولین هنجارشکنی در حرکت هاست.
شکستن ها!
باید بتونیم حرکتشون رو متوقف کنیم، اما میشه شکستن حدود رو هم متوقف کرد؟
خرابی ذهنا رو ترمیم کرد؟
یک مؤسسه شده سه مؤسسه . بدون تابلو و سروصدا...
دستانش را بالا آورد و به هم کوبید. کمی مکث کرد و وقتی دید بچه ها دارند خوب گوش می دهند سر تکان داد و سکوت کرد.
شهاب اما ادامه داد:
- بالاخره هر کاری مخاطب خودش رو داره . هرکاری پول پاش بریزی مثل آب و کوده، رشد میکنه .
پول همیشه آرزو برآورده کنه هرچند سطحی و مقطعی.
سینا سری تکان داد و گفت:
- مواد مورد لازم: آدم هایی که سطحی فکر میکنن و عقلشون به چشمشونه و اولویت زندگیشون پول و پست و شهوته !
آدمهای زرنگ که از همین پول و شهوت استفاده میکنن برای رسیدن به اهداف خودشون!
- خوبه دیگه! بی نتیجه نیست برای سرمایه گذار. الآن آمریکا و انگلیس توی بعضی از کشورها خرج کردند، منابع زیرزمینی و سرمایه های اون کشور دستشونه!
دیگه به مردم هم کاری ندارن! به درک هرطور زندگی میکنن!
شهاب بلند شد و بی تابانه قدم زد:
- گروه خانم سعیدی چند تا استخر و باشگاه رو دارن رصد می کنن.
ما تا دم در رفتیم و اونا دیدن که داخل توی اتاق در بسته جلسه دارن و خوب تازه روی صفحاتشون آرش مسلط شده و البته مجوز شنود رو هم دوباره شما گرفتید. هم استخرها و هم باشگاه ها!
توی این مدت متوجه شدیم که این دو جا به کسایی که اندام متناسبی دارن به توجه خاصی می شه. البته دو تا استخر اول مسئول به سانس و دو تا غریق نجاتا هستند که دخترای خاصی رو دارن رصد میکنن!
توی به استخر سرمایه گذار اصلا بهاییه و کادر تقریبا همه درگیرن یه جورایی!
البته خب گزارش کامل رو باید صبر کنیم تا خانم سعیدی بدن، چون با توجه به نیرو و گسترش کار دیگه... دیگه!
تمام اینا هم داره از توی این مؤسسه و خونه کنارش مدیریت میشه یا حداقل اینه که ما تا این جا فهمیدیم .
امیر با چشمان میشی اش نگاه چرخاند بین بچه ها و گفت: - ادامه بدید؟ آرش گفت:
- تو مؤسسه حرف هم حرف ساده دوخت لباس های فاخر میشه. یعنی مکانش جایی انتخاب شده که خانوم های اون اطراف تا شعاعی که مد نظره ، هم از لحاظ مالی، هم از لحاظ نگاه ها و دریافت شهرتی و شخصیتی دنبال این مسائل هستن.
لباس های بی نظیری که خاص خودشون دوخته شده باشه حتی با پنجاه برابر قیمت، طراحی لباس و دوختش به نام خود شخص باشه.
خیاط مخصوص داشته باشن و پارچه هاش مستقیم از فرانسه و ایتالیا... بیاد. قابل رقابت با مدل ها خارجی باشه!
سینا متفکرانه لب زد:
- لزوما پولد را این طبع رو ندارند. جوان از هر قشری لذت تفاوت رو دوست داره.
حالا میشه این لذت متفاوت بودن رو توی خط انحرافی انداخت. نه توی
خط اندیشه و خلاقیت و تلاش.
از تبلیغات هم کمک بگیری که حتما همه دنبالت راه میفتن، افراد عام جامعه که هیچ، خیلی از خواص هم عقلشون به چشمشونه!
شهاب قدم زنان آرام آرام گفت:
- تبلیغات سرمایه است!
خب طبیعتا هرچی رو که القا کنی می پذیرن حتی اگر رنگش به صورتت نیاد اما چون برات فضای ذهنی میسازن که مهم اینه که عقب نمونی و این است و جز این نیست... هیچی دیگه آقا من کارم این شده که خدمتتون الآن میگم!
شهاب نقطه هایی که فروغ در این مدت مدام به آنها تردد داشته، روی نقشه تهران نشان داد.
حبابی از چند دسته داشت شکل می گرفت که هم به یکدیگر مرتبط بودند و هم یک مدل کار را داشتند پیش می بردند.
و درخواست آخرش:
- تلفن های فروغ باید پوشش داده بشه . امیر سر به تأیید تکان داد و گفت: - اون خطی که ازش گرفتی فقط تا دو روز فعال بود بعد قطع شد.
شهاب لب گزید و فکر کرد چرا حواسش نبوده که هیچ کاری از فرمانده مخفی نمی ماند. سید که تا حالا این قدر ساکت نمانده بود گفت:
- این موجود هر روز چند تا خط می سوزونه! راه کارش کنترل کلی موبایلشه که فکر کنم از خودش جداش نمیکنه. اگر تمام کسانی که داریم شناسایی میکنیم را زیر نظر بگیریم که باز هم نیرو و هزینه بره.
دیگه اینکه ما هم بشیم نیروی خودش که نشده تا حالا. فقط میشه توی خونش شنود گذاشت و اتاق کارش و اینکه راننده شخصیش ما بشیم که اینا هم قسمتی از کار را پوشش
میده !
آرش انگشت اشاره اش را بالا آورد و گفت:
- امیر اجازه بدن تمام موبایل و ایمیل و مجازی جاتش را آنلاین در اختیارتون میذارم !
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸
❤️ #همسرانه
❣ هیچ کس نباید فضای شخصی همسرش را از او بگیرد به این خاطر که نمیتواند جای خالی آن فضای گرفته شده را پر کند.
💛مثلا، مرد دوستانی دارد که در ارتباط با آنها جوک میگوید، تفریحات مردانه میکند و حالش خوب میشود. وقتی زنی بخواهد این فضای «منِ» مرد را حذف کند، خودش نمیتواندن جایگزینی برای آن باشد
💚در مورد زنان هم همین بحث صادق است. زنان هم فضاهایی دارند که با دوستانشان و مختص به خودشان وفضای «من» خودشان است. مثلا حرف هایی مطلقا زنانه هستند
" امشب دامن آبی مو بپوشم بهتره یا قرمزه رو؟" مردها به این حرف ها میگویند، حرف های خاله زنکی اما واقعیتش این است که اینها از آن دسته حرف هایی است که در فضای مردانه نمیگنجد مرد نباید این فضا را از همسرش بگیرد، چون خودش نمیتواند جایگزینی برای آن باشد؛
🧡زن ها در همین مدل حرف هایشان هم کلی انرژی عاطفی رد و بدل می کنند که مردها هیچ وقت نمی توانند چنین کاری بکنند.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
هیچ شبی، پایان زندگی نیست
از ورای هر شب دوبارہ
خورشید طلوع می کند
و بشارت صبحی دیگر می دهد
این یعنی امید هرگز نمی میرد
🌟شبتون بخیر و آرام🌟
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ܫࡎـــܝ ࡈ߭ߊߺـــܣࡐܝ
اول هفته تون عالی💗
🌸✨امیدوارم
🌸✨شروع هفته تون
🌸✨با بهترین لحظه ها
🌸✨و موفقیتها گره بخوره
🌸✨و سرشاراز خیر و برکت
🌸✨و لبریز از آرامش باشه
🌸✨و تا انتهای هفتـه
🌸✨حال دلتون خوب خوب باشه
🌸✨روزتون زیبا و در پناه خدا ابرگروه یسوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/2778660876Cb817fb5993