eitaa logo
کانال ܟܿࡐ‌ܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
2.3هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5هزار ویدیو
92 فایل
🌺خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است. 🌺 خوشبختی وابسته به جهان درون توست. ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
🍎اگر شمایک سیب بد طعم را خورده باشید 🍏می‌توانیدطعم یک سیب خوب را درک کنید 🍎پس از تلخی های زندگی درس بگیرید تا بتوانیدشیرینیهای آن را درک کنید 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💞💞💍💍💞💞 ♨️ امروزه شاید بسیاری از جوانان و خانواده ها نیز به این نکته دست یافته اند که صرف رسیدن به سن خاص و و ، برای تحقق یک ازدواج موفق و مطمئن کافی نیست و علاوه بر آن یک جوان باید به حدی از رشد و نیز رسیده باشد تا بتواند عهده دار مسئولیت ها و نقش های جدید خود در قالب گردد. ✅ 😍 داشتن ، مؤفق و مؤثر ، آرمانی‌ست که هر فردی در زندگی خود به دنبال کسب آن است و این آرمان زمانی میسر می شود که هر فردی در زمینه‌ی و تلاش و کوشش کرده باشد.👌 🔺مهارت‌های زندگی را به عنوان تقسیم کرده‌اند .0⃣1⃣ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🔴 💠 زن فرعون تصميم گرفت که عوض شود، و پسر نوح تصميمی براي عوض شدن نداشت...! اولی همسر يک طغيانگر بود و دومی پسر يک پيامبر...!!! 💠 براي عوض شدن خود و تغییر وضع موجود هيچ بهانه‌ای قابل قبول نيست اين خودت هستی که تصميم می‌گيری تا عوض شوی. 💠 در اسلام چیزی به نام بن‌بست نداریم. هر مشکل و گرفتاری قابل حل است. مهم آن است که بخواهید و اراده کنید که شرایط را تغییر دهید. 💠 قدم بعد این است که با مشورت و همفکری با آدمهای فهیم و باتجربه و کمک‌خواستن از مشاورهای دینی و متخصص، گامهای حل مشکل را با آرامش، تلاش و توکّل به خدا طی کنید. 💠 فقط فراموش نکنید که مشکلات همانطور که یک شبه بوجود نیامده‌اند یک شبه نیز حل نمی‌شوند. صبور باشید و پله پله، نسخه‌های صحیح را عمل کنید. 💠 اگر در مراحل اولیه، تغییراتی احساس کردید، برای حفظ آن حتماً تلاش بیشتری کنید و هرگز ناامید نشوید. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🔴 💠 اگر در بازی فوتبال، تشخیص درستی ندهد و سوت اشتباه بزند درست است که بازیکن در دل خود نظر داور را قبول ندارد امّا حق ندارد در عمل نظر را نپذیرد و با داور دست به یقه شود چرا که هرج و مرج می‌شود و فدراسیون می‌تواند، بازیکن متمرّد از دستور اشتباهِ داور را و جریمه کند. اگر بازیکن، متواضعانه و بدون داد و قال نظر داور را بپذیرد زمینه‌ی روانی مناسبی را جهت قضاوتِ بدون خطا برای فراهم می‌کند و درصد خطاهای او کمتر‌ خواهد شد. 💠 در زندگی‌ مشترک یکی‌ از صفات عالی که در روایات آمده است مطیع بودن نسبت به مرد است. هیچ مردی بی‌خطا نیست امّا وجود دستورات اشتباه و مرد (نه دستورات غیرشرعی و گناه) نباید باعث سرپیچی و اطاعت نکردن زن و درگیری لفظی با شوهر گردد چرا که طبق آموزه‌های دینی اگر‌ مخالفت زن منجر به ، اختلاف و دعوای زن و شوهری شود سرپیچی از دستور مرد جایز نیست. 💠 نکته‌ی دقیقی که اگر خانم‌ها رعایت کنند و بهره‌ی آن به جیب آنها می‌رود این است که اطاعت متواضعانه از مرد و اشباع روحیه‌ی وی به شدّت شما را محبوبِ مرد می‌کند و اتّفاقاً زمینه را برای مدیریّت سالم او فراهم می‌کند. 💠 حاصل از مطیع بودن، به قدری کارساز است که مرد را از فضای لجبازی، دیکتاتوری و قلدرگری دور می‌کند و به مرور، رفتارها و دستورات منطقی و از جنس همسر از او صادر خواهد شد چرا که مردها اگر‌ اطاعت‌پذیری از همسر خود ببینند روحیه‌ی آنها اجازه نمی‌دهد که شما را درک نکنند. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی ست دیگر... همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست ، همه سازهایش کوک نیست ، باید یاد گرفت با هر سازش رقصید ، حتی با ناکوک ترین ناکوکش، اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن، حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد، به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند ، به این سالها که به سرعت برق گذشتند، به جوانی که رفت، میانسالی که می رود، حواست باشد به کوتاهی زندگی، به پاییزی که رفت ، زمستانی که دارد تمام می شود کم کم، ریز ریز، آرام آرام، نم نمک... زندگی به همین آسانی می گذرد. ابرهای آسمان زندگی گاهی می بارد گاهی هم صاف است، بدون ابر بدون بارندگی. هر جور که باشی می گذرد، روزها را دریاب... 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت11 همونطور که دست آرمان تو دستم بود و داشتیم از کنار قبر ها رد میشدیم،فکری به سرم زد ،رو کردم طرف آرمان --آرمان ساعت چند باید بری خونه؟ یه لحظه چشماش ترسید و با همون ترس تو چشمام زل زد. --میشه بگی ساعت چنده؟ به ساعت روی مچم نگاه کردم. ۲بعد از ظهر بود. همین که اینو از من شنید نفس راحتی کشید و زیر لب خدارو شکر کرد. --چی شده آرمان؟ --هیچی یه لحظه فکر کردم ساعت ۵ شده. به تسبیحای توی دستش اشاره کرد. --آخه من باید تا ساعت ۵ اینارو فروخته باشم و پولشو بدم به تیمور خان. --آرمان یه چیزی بگم قبول میکنی؟ سوالی بهم خیره شد؟ --میخوای من تسبیحاتو ازت بخرم و باهم اونارو نذر کنیم؟ --آخه.....آخه داداش تو که نمیتونی هر روز همه ی جنسامو بخری راستش من نمیخوام پولات تموم بشه. --نترس آرمان، پولم تموم نمیشه! حالا موافقی باهم تسبیحارو نذر کنیم یا نه؟ با اینکه هنوزم راضی نبود ولی قبول کرد. اون روز پول همه ی تسبیحارو حساب کردم و اول یکی از اونا رو واسه خودم برداشتم،ولی انگار یه حسی بهم میگفت یدونه هم واسه اون دختر بردارم....! دوتا تسبیح برداشتم و بقیه تسبیحارو با آرمان به کسایی که اونجا بودن نذر دادیم......... با آرمان روی نیمکت نشسته بودیم. --آرمان تو گرسنت نیست؟ سرشو پایین انداخت، از خجالت کشیدنش یاد بچگی خودم افتادم. --نه تا ساعت ۵ صبر میکنم و بعد میرم خونه! با خودش آروم زمزمه میکرد،کاش امروز غذا داشته باشیم. با شنیدن این جمله از آرمان، ذهنم حسابی به هم ریخت،اصلا باور نمیکرم که کسی آرزوی غذا داشته باشه! --خب حالا چطوره امروز با داداش حامد غذا بخوری؟ با لحن غمگینی گفت --نه آخه داداش میترسم مامانت دوس نداشته باشه بیام خونتون،بعدشم دیرم میشه تیمور مثل دفعه قبل منو کتک میزنه‌. --خب خونمون نمیریم،منم قول میدم قبل از ساعت ۵ بری خونتون تا تیمور هم اذیتت نکنه؟ سرشو با خوشحالی بالا آورد --باشه قبول! دست آرمان رو گرفتم و از گلستان شهدا خارج شدیم. وقتی ماشینم رو دید،با خوشحالی به طرفم برگشت. --واااای داداش چقدر ماشینت خوشگله. چشمک زدم --قابل شمارو نداره آرمان خان! خندید و سوار ماشین شد. دلم میخواست به بهترین رستورانی که میشناختم برم. از طرفی هم رستورانی که میخواستم برم دور بود. به آرمان نگاه کردم -- آرمان دوس داری غذا چی بخوریم؟ یکمی فکر کرد و با ذوق گفت --میشه پیتزا بخوریم؟ بعد اون مهمونی چند شب پیش دیگه پیتزا نخورده بودم. راستش خودمم هوس کرده بودم. با خنده گفتم --اتفاقا منم هوس پیتزا کردم...... جلوی یه فست فودی نگه داشتم. --بزن بریم داداش کوچیکه. خندید و از ماشین پیاده شد. با هم رفتیم داخل و دوتا پیتزا سفارش دادم. روی میز دونفره ای نشستیم تا غذامون رو بیاره. همونطور که آرمان اطراف رو دید میزد بهش خیره شدم. صورتش کشیده و تو پر بود. موها و ابروهاش خرمایی بود. چشماشم درشت و یشمی که اول از هر چیزی تو صورتش خودنمایی میکرد. حس میکردم شباهت زیادی به عکس بچگیای من داشت..... غذامون رو آوردن و با آرمان شروع کردیم به خوردن. آرمان که دوتا اسلایس اول رو با ولع خورد اسلایس سوم رو داخل جعبه گذاشت و چشماش التماس میکرد که دیگه نخوره. از این حالتش خندم گرفت --آرمان داداش بخور. --واااای دیگه نمیتونم!میشه بقیشو نخورم؟ با خنده سرمو تکون دادم. پیتزامو که خوردم یه پیتزای دیگه سفارش دادم. آرمان که از کارم تعجب کرده بود فکر کرد واسه خودم میخوام. با تعجب روبه من گفت --داداش میترکیا! خندیدم و حرفی نزدم. پول پیتزاهارو حساب کردم و پیتزایی که سفارش دادم رو برداشتم و با آرمان از پیتزا فروشی خارج شدیم. وقتی نشستیم تو ماشین پیتزارو به طرف آرمان گرفتم --اینم پیتزای مامانت. از این کارم خجالت کشیده بود. --داداش مامانم اگه بفهمه دعوام میکنه.میگه چرا قبول کردی. --نه ناراحت نمیشه. بهش بگو خودت براش خریدی. --آخه من که پولشو ندادم! --مگه قرار نشد تو بشی داداش کوچیک من؟ پس یعنی اینکه پول تو و پول من نداره ! با این حرفم اولش یه کم گیج شد و بعدش با اینکه منظورمو هنوز نفهمیده بود قبول کرد. به ساعت نگا کردم ،۳ونیم بود. --آرمان میخوای بریم بستنی بخوریم؟ --آخه الان که هوا سرده مامانم میگه نباید بستنی بخورم چون سرما میخورم. یادش بخیر!بچه که بودم وقتی مامانم میگفت تو پاییز نباید بستنی بخوری من یواشکی میرفتم از بستنی فروش سرکوچه بستنی میخریدم. بعدش هم یه سرما خوردگی حسابی! که با سرزنش های مامانم حالم بد تر هم میشد...... --خب بستنی که نمیشه بخوری،به جای بستنی چی میخوای بخوری؟ یکم فکر کرد ولی بعدش از حرفی که میخواست بزنه پشیمون شد‌. --اصلا من داداش بزرگ ترم و تو هم باید به حرفم گوش بدی. --باشه حالا که تو بزرگ تری و حرف حرف توعه، بریم پاستیل بخوریم........ 🍁نویسنده حلما🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⚫️🌹یا مهدی صاحب الزمان(عج)🌹⚫️ شال مشکی باز بر دوش ات عزاداری مگر؟! روضه زهرا(س) خودت تنها؟! تو بی یاری مگر؟! صورت نیلی و مسمار و دری که سوخته... زین مصیبت اشک نه خون میشود جاری مگر! "عاصی" 🌹⚫️ جهت عرض تسلیت محضر مبارک امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف صلوات 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt