May 11
💢 دروغی که هرگز نباید مردها آن را باور کنند!
💠 یکی از آن حرفهایی که نباید باور کنید، این است که همسرتان بگوید: «برایم مهم نیست که به زنهای دیگر نگاه کنی.»
اگرچه ممکن است همسرتان برای اینکه وانمود کند که زن خونسرد و روشنفکری است، این دروغ را به شما بگوید، اما او دوست ندارد که شما حتی به یک ماکت زن موقرمزِ پشت ویترین مغازه نیز نگاه کنید.
🔶 زنها میخواهند که نگاه شوهرشان، فقط به خودشان معطوف باشد و نه شخص دیگری؛ بنابراین اگر همسرتان به شما گفت که در این مسئله حساس نیست و از این رفتار شما اذیت نمیشود، هیچگاه باور نکنید و به چشمان خود، وفاداری را بیاموزید؛ در غیر این صورت، منتظر یک مشاجره و اختلاف، به بهانههای مختلف باشید.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
💥 همسرم همهش غر میزنه؛
من که گفتم؛ فلان کار رو نکن!
من که گفتم؛ فلان چیزو نخر!
من میدونستم آخرش اینجوری میشه!
و ......
💥 چرا اینجوریه آخه؟
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
4_5987636219708705494.m4a
3.79M
قدرت و شکوه در زنان در کلام مقام معظم رهبری...👌❤️
#استاد_پناهیان
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
می رسد نان شب ما از نوای فاطمه
آمدیم اصلاً در این دنیا برای فاطمه
مدح او را باید از پیغمبر و حیدر شنید
ما کجا و گفتن از حال و هوای فاطمه
حک شده با خط حیدر روی درهای بهشت
اولویت هست این جا با گدای فاطمه
پیشاپیش
#میلاد_حضرت_زهرا(س)💐
#روز_مادر💝
#بر_همگان_مبارڪباد💐
مداحی آنلاین - میگن بهشت خدا زیر پای مادره - محمدرضا طاهری.mp3
8.1M
🌸 #میلاد_حضرت_زهرا(س)
💐میگن بهشت خدا زیر پای مادره
💐یا عاقبت بخیری تو دعای مادره
🎤 #محمدرضا_طاهری
👏 #سرود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #میلاد_حضرت_زهرا(س)
💐 شمس فلک نشین کجا؟
💐ذره ی کمترین کجا!
🎤 #محمود_کریمی
👏 #اینستاگرام #وضعیت_واتساپ
👌فوق زیبا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗فرشته ای برای نجات💗
قسمت60
نمازخونه با یه پرده از هم جدا شده بود و من قسمت مردونه بودم و شهرزاد قسمت زنونه.
بعد از اینکه نماز صبحم تموم شد رفتم بیرون.
چند قدم اون طرف تر نمازخونه ایستادم.
باهم رفتیم توی بخش و با دکتر ساسان حرف زدم و ساسانو مرخص کردیم.
با کمک شهرزاد ساسانو بردیم توی ماشین.
همین که خواستم ماشینو روشن کنم موبایلم زنگ خورد
--الو؟
صدای نگران مامانم توی گوشم پیچید.
--الو حامد؟
--سلام مامان.
--سلام مامان کجایی تو؟ نصف عمر شدم از سرشب تا الان.
--من بیمارستانم دارم میام خونه.
--مگه ساسان هنوز اونجاس؟
--آره. میام خونه باهاتون حرف میزنم.
--باشه. مراقب باش.
--چشم خداحافظ.....
همین که مامانم قطع کرد،موبایل ساسان زنگ خورد و ساسان خوابیده بود.
تماسو وصل کردم
--الو سلام.
--سلام حامد! ساسان کجاس؟ حالش خوبه؟
--سلام زهره خانم. بله ساسانم بهتره خدارو شکر. دارم میارمش خونه.
--الهی بمیرم. میشه الان باهاش حرف زد؟
--خوابیده. بیدارش کنم؟
--نه نه! بزار بخوابه. مراقبش باش.
--چشم. خداحافظ.....
ماشینو روشن کردم و راه افتادم.
هوا گرگ و میش بود و جذابیت آسمون چندین برابر شده بود.
جلوی خونه شهرزاد توقف کردم تا پیاده شه.
مکث کرد و با تردید گفت
--آقای رادمنش...ممنون که امشب اومدین.مراقب ساسان باشید.
--این چه حرفیه!وظیفس.
چشم مواظبشم.....
راه افتادم طرف خونه ساسان.
توی راه بیدار شد و گیج و منگ به من نگاه کرد.
--به به آقا ساسااان. ساعت خواب!
با صدای خواب آلویی جواب داد
--سلام حامد.شهرزاد کو؟
--گذاشتمش خونشون.
با صدای نسبتاً بلندی گفت
--چرااااا؟
سوالی نگاهش کردم
--خب کجا میبردمش؟
کلافه تو موهاش دست کشید
--حامد میترسم! این کامرانه هزارتا آمدم داره!
--چی بگم.
درمونده نگاهم کرد
--میشه منو ببری اونجا؟
--از برگردوندنت مشکلی نیست چاکر شمام هستم.
ولی ساسان مامانت دیشب تا الان دوبار زنگ زده باهات حرف بزنه منم بهش قول دادم ببرمت خونتون.
--راس میگی مامانمم اینجوری شک میکنه.
جلوی حلیم فروشی نگه داشتم و روبه ساسان گفتم
--پیاده شو.
--واسه چی؟
--صبححونه بخوریم دیگه.
--آهان باشه.
رفتیم تو مغازه و هردومون آش آبادان سفارش دادیم.
ضربه کوچیکی به میز زدم
--ساسان
--بلهههه!
--چته بابا تو فکری انقدر؟
نفسشو صدادار داد بیرون
--کلافم حامد! اصلاً باورم نمیشه! از دیشب فکرم درگیر شهرزاده! وقتی به روزایی که اهمیتی نسبت بهش نداشتم!
چجوری میتونستم حامد؟
چجوریییی؟
چند نفری که اونجا بودن برگشت طرف میز ما.
سرمو بردم نزدیکش
--میدونم ساسان! آرومتر.
صبححونه رو در سکوت خوردیم و من یه طرف حلیم واسه مامان و آرمان خریدم. ساسانو رسوندم دم خونشون......
رفتم خونه و آروم در هال رو باز کردم.
کسی توی هال نبود.
ظرف حلیم رو گذاشتم تو آشپزخونه و رفتم تو اتاقم.
--عه آرمان! بیداری داداشی؟
سرشو بلند کرد و با دیدن اشکاش حالم گرفته شد.
نشستم رو تخت و سرشو گرفتم تو بغلم.
--قربونت برم چرا گریه میکنی؟
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و بلند بلند گریه میکرد.
--حاااامد!
--جون دلم؟
--تو مگه بهم قول ندادی منو ببری پیش مامانم؟
--اره قول دادم.
--میشه الان منو ببری؟ آخه دلم خیلی براش تنگ شده.
محکم بغلش کردم
--الهی من فدای دل کوچیکت بشم!
سرشو بلند کردم و اشکاشو پاک کردم.
--صبححونه بخوریم بعد بریم؟
تایید وار سرشو تکون داد
--پس بریم که برات یه غذای خوشمزه خریدم.
از اتاق رفتیم بیرون و مامانم تو آشپزخونه بود
--عه مامان جان، شما بیداری؟
--سلام خوبی ؟ کجایی تو دیشب تا حالا؟
نشستم رو صندلی
--مفصله مامان.
--حالا خلاصشو بگو ببینم.
همون موقع آرمان اومد
--سلام خاله.
مامانم لبخند زد و صورتشو بوسید
--سلام قربونت برم.
--حامد تو حلیم خریدی؟
--اره. مامان بابا کجاس؟
--بابا امروز زود تر رفت.
--آهان.
--چرا نمیخوری؟
از رو صندلی بلند شدم
--من خوردم مامان. بخورین نوش جان.
با صدای زنگ موبایلم رفتم تو اتاقم.
تماسو وصل کردم
--الو؟
--الو سلام حامد کجایی؟
--خونم یاسر چطور؟
--باید ببینمت.
--بعد از ظهر میام پیشت
--باشه پس آدرسو میفرستم حتماًبیا.
--باشه.....
رفتم دوش گرفتم و آماده شدم.
داشتم عطرمو میزدم که آرمان در رو باز کرد
--عه آرمان، آماده ای؟
--اره، صبر کنیم خاله هم بیاد.
از تو اتاق داد زدم
--مامااان، شمام میای؟
--اره بریم.
با دیدن پیام موبایلم رو برداشتم
May 11
پنج شنبه ها چه انتظاری
میکشند "اموات" ....
چشم به قلب پرمهرتان
دارند "نیاز" ...
یه هدیه ای به زیبایی
"فاتحه و صلوات"
خدایا اسیران خاک را
"ببخش و بیامرز"....
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
مداحی آنلاین - چگونه کوثر شویم - استاد قرائتی.mp3
4.76M
🌸 #میلاد_حضرت_زهرا(س)
♨️چگونه کوثر شویم؟
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #قرائتی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
002.mp3
1.5M
✅ رابطه صحیح زن و شوهر
بخش دوم
🔺 دعوای زن و شوهر!
🎙دکتر حمید #حبشی
👌حتماً گوش بدید عالیه👌
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt