eitaa logo
کانال ܟܿࡐ‌ܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
2.3هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5هزار ویدیو
91 فایل
🌺خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است. 🌺 خوشبختی وابسته به جهان درون توست. ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
می رسد نان شب ما از نوای فاطمه آمدیم اصلاً در این دنیا برای فاطمه مدح او را باید از پیغمبر و حیدر شنید ما کجا و گفتن از حال و هوای فاطمه حک شده با خط حیدر روی درهای بهشت اولویت هست این جا با گدای فاطمه پیشاپیش (س)💐 💝 💐
مداحی آنلاین - میگن بهشت خدا زیر پای مادره - محمدرضا طاهری.mp3
8.1M
🌸 (س) 💐میگن بهشت خدا زیر پای مادره 💐یا عاقبت بخیری تو دعای مادره 🎤 👏
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت60 نمازخونه با یه پرده از هم جدا شده بود و من قسمت مردونه بودم و شهرزاد قسمت زنونه. بعد از اینکه نماز صبحم تموم شد رفتم بیرون. چند قدم اون طرف تر نمازخونه ایستادم‌. باهم رفتیم توی بخش و با دکتر ساسان حرف زدم و ساسانو مرخص کردیم. با کمک شهرزاد ساسانو بردیم توی ماشین. همین که خواستم ماشینو روشن‌ کنم موبایلم زنگ خورد --الو؟ صدای نگران مامانم توی گوشم پیچید. --الو حامد؟ --سلام مامان. --سلام مامان کجایی تو؟ نصف عمر شدم از سرشب تا الان. --من بیمارستانم دارم میام خونه. --مگه ساسان هنوز اونجاس؟ --آره. میام خونه باهاتون حرف میزنم. --باشه. مراقب باش. --چشم خداحافظ..... همین که مامانم قطع کرد،موبایل ساسان زنگ خورد و ساسان خوابیده بود. تماسو وصل کردم --الو سلام. --سلام حامد! ساسان کجاس؟ حالش خوبه؟ --سلام زهره خانم. بله ساسانم بهتره خدارو شکر. دارم میارمش خونه. --الهی بمیرم. میشه الان باهاش حرف زد؟ --خوابیده. بیدارش کنم؟ --نه نه! بزار بخوابه. مراقبش باش. --چشم. خداحافظ..... ماشینو روشن کردم و راه افتادم. هوا گرگ و میش بود و جذابیت آسمون چندین برابر شده بود. جلوی خونه شهرزاد توقف کردم تا پیاده شه. مکث کرد و با تردید گفت --آقای رادمنش...ممنون که امشب اومدین.مراقب ساسان باشید. --این چه حرفیه!وظیفس‌. چشم مواظبشم..... راه افتادم طرف خونه ساسان. توی راه بیدار شد و گیج و منگ به من نگاه کرد. --به به آقا ساسااان. ساعت خواب! با صدای خواب آلویی جواب داد --سلام حامد.شهرزاد کو؟ --گذاشتمش خونشون. با صدای نسبتاً بلندی گفت --چرااااا؟ سوالی نگاهش کردم --خب کجا میبردمش؟ کلافه تو موهاش دست کشید --حامد میترسم! این کامرانه هزارتا آمدم داره! --چی بگم. درمونده نگاهم کرد --میشه منو ببری اونجا؟ --از برگردوندنت مشکلی نیست چاکر شمام هستم. ولی ساسان مامانت دیشب تا الان دوبار زنگ زده باهات حرف بزنه منم بهش قول دادم ببرمت خونتون. --راس میگی مامانمم اینجوری شک میکنه. جلوی حلیم فروشی نگه داشتم و روبه ساسان گفتم --پیاده شو. --واسه چی؟ --صبححونه بخوریم دیگه. --آهان باشه. رفتیم تو مغازه و هردومون آش آبادان سفارش دادیم. ضربه کوچیکی به میز زدم --ساسان --بلهههه! --چته بابا تو فکری انقدر؟ نفسشو صدادار داد بیرون --کلافم حامد! اصلاً باورم نمیشه! از دیشب فکرم درگیر شهرزاده! وقتی به روزایی که اهمیتی نسبت بهش نداشتم! چجوری میتونستم حامد؟ چجوریییی؟ چند نفری که اونجا بودن برگشت طرف میز ما. سرمو بردم نزدیکش --میدونم ساسان! آرومتر. صبححونه رو در سکوت خوردیم و من یه طرف حلیم واسه مامان و آرمان خریدم. ساسانو رسوندم دم خونشون...... رفتم خونه و آروم در هال رو باز کردم. کسی توی هال نبود. ظرف حلیم رو گذاشتم تو آشپزخونه و رفتم تو اتاقم. --عه آرمان! بیداری داداشی؟ سرشو بلند کرد و با دیدن اشکاش حالم گرفته شد. نشستم رو تخت و سرشو گرفتم تو بغلم. --قربونت برم چرا گریه میکنی؟ دستاشو دور کمرم حلقه کرد و بلند بلند گریه میکرد. --حاااامد! --جون دلم؟ --تو مگه بهم قول ندادی منو ببری پیش مامانم؟ --اره قول دادم. --میشه الان منو ببری؟ آخه دلم خیلی براش تنگ شده. محکم بغلش کردم --الهی من فدای دل کوچیکت بشم! سرشو بلند کردم و اشکاشو پاک کردم. --صبححونه بخوریم بعد بریم؟ تایید وار سرشو تکون داد --پس بریم که برات یه غذای خوشمزه خریدم. از اتاق رفتیم بیرون و مامانم تو آشپزخونه بود --عه مامان جان، شما بیداری؟ --سلام خوبی ؟ کجایی تو دیشب تا حالا؟ نشستم رو صندلی --مفصله مامان. --حالا خلاصشو بگو ببینم. همون موقع آرمان اومد --سلام خاله. مامانم لبخند زد و صورتشو بوسید --سلام قربونت برم. --حامد تو حلیم خریدی؟ --اره. مامان بابا کجاس؟ --بابا امروز زود تر رفت. --آهان. --چرا نمیخوری؟ از رو صندلی بلند شدم --من خوردم مامان. بخورین نوش جان. با صدای زنگ موبایلم رفتم تو اتاقم. تماسو وصل کردم --الو؟ --الو سلام حامد کجایی؟ --خونم یاسر چطور؟ --باید ببینمت. --بعد از ظهر میام پیشت --باشه پس آدرسو میفرستم حتماًبیا. --باشه..... رفتم دوش گرفتم و آماده شدم. داشتم عطرمو میزدم که آرمان در رو باز کرد --عه آرمان، آماده ای؟ --اره، صبر کنیم خاله هم بیاد. از تو اتاق داد زدم --مامااان، شمام میای؟ --اره بریم. با دیدن پیام موبایلم رو برداشتم