🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗فرشته ای برای نجات💗
قسمت89
--دیروز که بچه ها رفته بودن گشت، اتفاقی جمشیدو دیدن سرهنگ هم دستور داد تعقیبش کنن. ظاهراً از سفر برگشته بوده.
کنجکاو گفتم
--سفر؟ کجا؟
--تور ۱۰ روزه سفر به منزل.
--یاسر جدی دارم میگم.
--خب مگه من شوخی دارم؟ دقیق دوهفتس که ردیابا چیزی رو ردیابی نکردن.
دیروزم که رفت خونش.
--یعنی این ده روز خودشو پنهون کرده بوده؟
--دقیقاً! دیروزم واسه یه قرار داد با یه تاجر رفته بوده کافی شاپ که طرف تاجر نیومده.
اما نرفتن طرف به نفع ما شد.
--چرا؟
--چون جمشید فقط با طرف تلفنی حرف زده و هنوز از نزدیک اونو ندیده.
و خبر بهتر اینکه تاجر قرارداد رو دوهفته عقب انداخته.
--عجب.
--حامد تو باید امشب ساعت ۱۱ بری سرقرار.
یعنی ما تورو به جای اون طرف جا میزنیم.
تنها شخصی که از عهده ی اینکار بر میاد تویی.
--یعنی اگه من برم امشب میتونیم دستگیرش کنیم؟
--امیدوارم!
--یاسر؟
--هوم؟
--شهرزاد چی؟
--حامد میدونم یکم مشکله اما شهرزاد رو هم باید ببری.
--چـــــی؟ یاسر او دختر دستمون امانته!
--میدونم. اما قرارم نیست فقط شما دوتا تنها برید.
سرهنگ بچه هارو بسیج کرده مخفیانه میان دنبالتون.
سکوت کردم و به فکر فرو رفتم.
--حامد
--بله؟
--نگران نباش! خدابزرگه!
--راست میگی هرچی خدا بخواد........
رفتم اتاق سرهنگ.
احترام نظامی گذاشتم و سلام کردم.
--سلام بشین.
اومد نشست روبه روم رو صندلی
--یاسر همه چیز رو گفت؟
--بله.
--ببین حامد شجاعت تو به من ثابت شدس و بخاطر روحیه قوی که داری بهترین گزینه تو بودی.
و اما درباره ی اون دختر خیالت راحت. میدونم که نگرانشی!
سریع گفتم
--نه خب بالاخره امانته دست...
حرفمو قطع کرد و لبخند زد
--میفهمم چی میگی. منم میخوام خیالتو راحت کنم.
--به سرکار احمدی گفتم شهرزاد رو آماده کنه.
خودتم برو اتاق یاسر بالاخره قلق تو رو اون بیشتر داره تا بقیه.
خندیدم
--چشم......
May 11
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗فرشته ای برای نجات💗
قسمت90
محتویات سینی رو گذاشتم رو میز
--بفرمایید از دهن نیفته.
--ممنون.
حین غذا خوردن وقتی نگاهم به موهاش میفتاد عذاب وجدان میومد سراغم و نمیدونستم چیکار باید بکنم.......
بعد از شام ساعت ۹ونیم رفتیم تومحوطه و اعزام شدیم.
قرار بر این بود که من و شهرزاد زودتر بریم.
اولین بار بود مینشست صندلی جلو.
از خجالت در حال آب شدن بود و هیچی نمیگفت.
صبرم تموم شد و ماشینو یه گوشه پارک کردم.
برگشت و به من خیره شد.
دستمو زیر موهای مصنوعی بردم و فرستادمشون زیر روسری.
مدل روسریش رو مرتب کردم.
صدای قلبم تو وجودم طنین انداز شده بود و بدنم حسابی داغ بود.
چشممو از چشمای متعجب و گونه های صورتیش گرفتم و به فرمون ماشین خیره شدم.
--ببخشید اما اون مدل خیلی اذیتم میکرد.
با صدایی که از ته چاه میومد جواب داد
--راستش منم اون مدل....رو دوس نداشتم.
ماشینو روشن کردم و راه افتادم.......
رسیدیم به محل قرار.
با نگاه کلی فهمیدم که یه ویلا باغه.
شهرزاد مضطرب گفت
--محل قرار همینجاس؟
--اره.
موبایلم زنگ خورد
--برو حامد یاعلی.
موبایلم رو رو سایلنت گذاشتم و تو جیب مخفی کتم جاسازیش کردم.
--منم موبایلم رو بیصدا کنم؟
--بله.
شهرزاد هم موبایلش رو گذاشت رو سایلنت و تو جیب مخفی مانتوش گذاشت.
کلتم رو چک کردم و گذاشتم تو جاش.
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت در.
به شهرزاد نگاه کردم
--خانم ملکی؟
خجل خندید
--آقای خرسند.
دکمه آیفون رو فشار دادم.
در باز شد و صدا اومد
--بفرمایید آقای خرسند.
با احتیاط راه میرفتیم و با احساس نبودن امنیت ایستادم و دست شهرزاد رو محکم گرفتم تو دستم.
این کارم باعث شد تامطمئن تر کنارم راه بیاد.
دم در عمارت یه نفر بهمون خوش آمد گفت و مارو به داخل هدایت کرد.
دست شهرزاد رو محکم تر از قبل گرفتم و رفتم نشستیم رو یه مبل دونفره.
بعد از چند دقیقه سرلک اتو کشیده و خندان به طرفمون اومد.
--با سلام خدمت جناب آقای خرسند.
لبخند دندون نمایی زدم و به نشونه احترام ایستادیم.
دستشو به نشونه احترام فشردم
--سلام آقای سرلک. خوشحالم میبینمتون.
--ممنونم.
به شهرزاد لبخند زد و دستشو به طرفش دراز کرد
--سلام خانم.
شهرزاد خندید و به تکون دادن سر اکتفا کرد
--سلام آقای سرلک.
دلم تا اون موقع انقدر خنک نشده بود.
جمشید دستشو کنار کشید و تظاهر به بی اهمیت بودن کرد و لبخند زد.
--بفرمایید. بفرمایید خواهش میکنم.......
بعد از پذیرایی مفصل مارو به یه اتاق هدایت کرد.
اتاق نسبتاً برزگ بود و یه میز و صندلی چهار نفره داخلش بود.
--خب آقای خرسند بنده از قبل بهتون گفتم که درخواستم از شما چیه.
--بله در جریان هستم. اتفاقاً خانم ملکی واسه توضیحات بیشتر تشریف آوردن
لبخند زد
--بله حتماً.
شهرزاد شروع به توضیح کرد و هرچیزی رو که از قبل مرور کرده بود موبه مو توضیح داد.
سرلک تایید وار سرتشو تکون میداد و لبخند میزد.
با هر لبخندش به شهرزاد دلم میخواست یه ضربه بزنم تو دهنش.
توضیحات شهرزاد تموم شد.
برگه ی قرار داد رو امضاء کردم و بعد از یه گپ کوتاه عزم رفتن کردیم.
بلند شدم و دستمو به نشونه احترام دراز کردم
--اجازه میدین؟
ایستاد و دستمو گرفت
--ممنون لطف کردین.
از عمارت رفتیم بیرون و همین که چند قدم از عمارت دور شدیم ایستادم و به شهرزاد خیره شدم.
با اطمینان پلک زد.
به یاسر بی سیم زدم و بی سیمم رو سرجاش برگردوندم.
همون موقع چندتا از بچه ها از دیوار پریدن پایین......
May 11
◼️حضرت ام کلثوم سلام الله علیها پدرشان امیرالمومنین علیه السلام و مادرشان حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها میباشد.
◼️امیرالمومنین علیه السلام آن مخدره را به عون بن جعفر طیار تزویج نمودند و آنچه در مورد ازدواج ام کلثوم با غیر از عون بن جعفر نقل شده از بافته های مخالفین است.
◼️حضرت ام کلثوم در واقعه جانسوز کربلا حضور داشتند و بعد از شهادت امام حسین علیه السلام در کنار خواهرش حضرت زینب سلام الله علیها از بانوان و یتیمان محافظت مینمود و اشعار آن حضرت در فراق برادر در کربلا مشهور و جانسوز است.
◼️سرانجام بعد از چهار ماه از ورود به مدینه با دلی پر از غم و اندوه در مصائب کربلا از دنیا رفتند.
📚 وقایع الشهور ص 110
📚 بحار الأنوار : ﺝ 42، ﺹ 74.
📚ریاحین الشریعة : ج 3 ـ ص 256 ـ 244.
📚العقیلة علیها السلام و الفواطم : ص 75.
📚تذکرة الخواص : ص 288.
📚 اعیان الشیعة : ج 3، ص 484. و ...
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
◼️ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
◾️روح بلند و ملکوتی مرجع عالیقدر حـضرت آیت الله صــافی گــلپایــگانی بـه مــلکوت اعــلی پیوست.
◾️درگذشت این مرجع تقلید شیـعه را به عموم شــیعیان و مـقلدانش تسلیت عــرض کرده و از خــداوند مــنان بـرای ایشان رحمت واسعه الهی و برای همه داغــداران ، صـبر و اجـر مسـئلت داریم.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
10.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اينك، برخيزيد اى شهيدان راه خدا؛ باغبان سبز عاطفه، براى دوباره روييدن دانه سرخ وجودتان، به ديدار آمده است....
مبارک باد طلوع فجر در گلزار وطن
دهه فجر مبارک✨
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ نمیﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ،
ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ،
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
✂️ اختلاف خانواده و بهداشت روان
📌 بروز اختلاف بین زن وشوهر امری اجتنابناپذیر است ولی آنچه که به بهداشت روان در خانواده آسیب میزند، ادامهدار بودن اختلافات است.
❌ مشاجره کردن و دامنزدن به اختلافات، باعث از بین رفتن فضای سالم در زندگی میشود و سلامت روانی اعضای خانواده را مخدوش مینماید.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
#همسرانه
💖با فردی #ازدواج کن که حتی وقتی
از دستت عصبانیه باهات خوب حرف میزنه.
بهترین شریک زندگی اونيه که
وقتی عصبیه، بهت #توهین نمیکنه.
چون برات کلی #احترام قائله و نمیخواد
توسط یه #جر_و_بحث ساده از دستت بده.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt