هدایت شده از کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
ارتباط با همسر_1.mp3
1.8M
⁉️سوال کاربر:
👩🏻 📢👨🏻نحوه تعامل کلامی با همسر
📌 راهکارهای عملی برای معاشرت با خانواده همسر
🎙پاسخ مشاور محترم خانم بهارلویی را بشنوید.👆
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
💥 شوکی از جنس تفکر
💠 شاید بارها دیده باشید که دکتر با دستگاه الکترو شوک، حیات مجددی را به قلب بیمار هدیه داده است. در زندگی مشترک نیز گاهی پیش می آید که قلب زن و شوهر نسبت به هم دچار سردی رو به موت می شود و با بیماری های اخلاقی مانند کینه، سوءظن، پرخاشگری، مشاجره و بدخلقی، از تپش شور و نشاط می افتد.
🔹 گاهی دادن شوک از جنس تفکر می تواند حیات و تکاپو را به رگ های زندگی همسران برگرداند. تا به حال چقدر به این فکر کردیم که ممکن است من یا همسرم، امروز، آخرین روز عمرمان باشد و فردا را نبینیم و ... این تفکر در فرمواشی و حتی از بین رفتن دلخوری های ریز و درشت می تواند موثر باشد. آن وقت با چنین دیدگاهی بهتر می توانیم حرف همدیگر را بفهمیم و تعامل بهتری پیدا کنیم.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
┄┅═❁﷽❁═┅┄
🔴 سخن بزرگان
🔰 حاج اسماعیل دولابی:
💠 از حدیث کسا، ادبِ صحبت کردن با فرزندان و شوهر و همسر را بیاموزید.
☘ وقتی میخواهید از منزل خارج شوید، اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید.
💠 وقتی هم خواستید وارد خانه شوید،
🌷بیرونِ در استغفار کنید
🌷و صلوات بفرستید،
🌷هر ناراحتی که دارید بیرون بگذارید
🌷و با روی خوش داخل [خانه] شوید.
🌸 اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند.
💠 کمال زن و مرد در این است.
#خانواده
#همسرداری
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
جهیزیه ی سنگین خوشبختی نمی آورد!
🔸جهیزیه برای دختــر مایه عزّت نیست. عزّت دختر به اخلاق، رفتار و شخصیت اوست. بعضی از خانوادههای عروس، خود را اذیت میکنند و اگر پول ندارند، به زحمت پول تهیه میکنند و اگر پول دارند هم خرج زیادی میکنند، برای اینکه مثلاً جهیزیه مفصل پر زرق و برقی را در اختیار دخترشان بگذارند.
🔸مهریه و جهیزیه زیاد هیچ دختری را خوشبخت نمیکند و هیچ خانوادهای را به آرامش و سکون و اعتماد لازم نمیرساند.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞
خيلی وقت ها ديگران می توانند خوب و صميمی زندگی کنند اگر ما حرف اضافه نزنيم.
سه سال از زندگي زوج جوان ميگذرد عمه ميگويد:
چطور قابلمه هايت اينقدر زود خش برداشته؟!
شوهر بعدا زنش را توبيخ می کند که چرا مادرت برایت جهيزيه جنس خوب نخريده ؟! يکی به شوهر می گويد:
چطور اينهمه مدت با اخلاق تند همسرت ساخته ای؟!
شوهر پس از شنيدن اين سوال زنش را تحمل نمی کند و کارش با او به دعوا و مرافعه می کشد.
به زن می گويندچقدر شوهرت شب ها دير به خانه می آيد؟!
زن پاپيچ شوهر می شود و شکاکانه می پرسد اين وقت شب کجا بودي؟! و اين شکاکيت کاذب همچون پتکی اعصاب و روان خانواده را له می کند.
بياييد اينقدر از هم سوال نپرسيم , حرف اضافه نزنيم , توصيه های شخصی نکنيم
نپرسيم همسرت کو؟
چرا تنها آمده ايی؟
اين مانتو را چند سال قبل خريدی؟
شوهرت چقدر حقوق می گيرد؟
دستپخت همسرت خوب است يا نه؟
پدر زنت چند ميليون جهيزيه داد؟
خانه تان چند متر است؟
حرف اضافه , زندگی ديگران را خراب می کند.
پس حواسمان را جمع کنيم که کم ، درست و به موقع حرف بزنيم
واقعا خیلی چیزها به ما مربوط نیست.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
💞💘💞💘💞💘💞💘💞
💘#امنیت_و_آرامش_خانواده
🔸ذاتِ اقدسِ الهی ـ كه خالقِ همه است ـ فرمود: "خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیها" [روم، ۲۱].
🔸این زندگی كه به لطفِ الهی سامان میپذیرد، یك سلسله مسئولیّتهایی به عهدهٔ مرد است و یك سلسله مسئولیّتها به عهده زن؛ كه هر دو این زندگی را سامان ببخشند و صاحبِ فرزندانِ صالح بشوند.
🔸آنچه كه به عهدهٔ مرد است مدیریت است، تأمینِ هزینه است، تأمین مسكن است، تأمینِ نیازهای همسر است و ... . و امّا آنچه كه به عهدهٔ زن هست ـ و از مرد ساخته نیست ـ آن است كه زن باید #سكینت_و_آرامش را تهیّه كند. مسكن را مرد تهیه می كند ـ آن مهم نیست ـ ، امّا سكینت و آرامش مهم است؛ این به دستِ مرد نیست، به دستِ زن است.
🔸مادر هست كه میتواند داخلهٔ منزل را مدیریت كند و آرامش را در منزل حفظ كند و بچّهها را زیرِ پر بگیرد.
🔸 امّا آنچه كه عنصرِ محوریِ تشكیلِ خانواده است، دو چیز است؛ ـ نه جهیزیه است نه مهریه ـ آن دو عنصرِ محوری كه اساسِ تشكیلِ خانواده است این است كه "وَ جَعَلَ بَینَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَة" [روم، ۲۱]؛ یعنی این دو عنصر كه خانواده را حفظ می كند؛ انسان را پدرِ خوب، مادرِ خوب و دارای فرزندانِ صالح میكند؛ یكی #دوستی_عاقلانه است و دیگری #گذشت_از_لغزش.
🔸مودّت و دوستی اگر بر اساسِ #عقل و #ایمان باشد، هرچه سن بالاتر میآید، عقل كاملتر میشود، ایمان كاملتر میشود و علاقه بیشتر میشود.
#ازدواج_آسمانی
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
📌 سوال کاربر:
💢جلسه اول خواستگاری و ناراضی بودن پدر دختر
💠با سلام من یک دختر خانم ۲۰ ساله ام که پدرم اجازه ورود هیچ خواستگاری رو تا به حال نداده اند.
اما اینبار به اصرار مادرم یکی از خواستگارها رو راه دادیم و بعد از اولین جلسه که من با اقا پسر که ۲۶ ساله هستند ملاقات کردم، پدرم مخالف خودشون رو بروز دادند و گفتند دیگه ادامه ندین و من راضی نیستم
دلایل ایشون رو که پرسیدیم گفتند ۱. از قیافه اقا پسر خوشم نیومد، ۲. در حال حاضر از نظر مالی فوق العاده نیستند، ۳.من خودم امادگی برای جهیزیه دادن رو ندارم
پدرم ۵۰ ساله هستند و به من گفتند صبر کنم تا وضع ایشون اونقدر خوب بشه که بتونند جهیزیه خیلی خوبی برای من تهیه کنند و تا اون روز حرفی از ازدواج نزنم
بنظر شما این حرف منطقیه؟ کسی که ۵۰ ساله است و هنوز وضع عالی نداره، میتونه یه شبه به بالاها برسه؟
و این درحالیست که من باتوجه به حرف هایی که در جلسه اول خواستگاری بین من و خواستگار رد و بدل شده، نظر مثبتی دارم و دوست دارم که جلسات خواستگاری بیشتری رو پیش ببریم.
بنظرتون باید چیکار کنم؟
📚 پاسخ مشاور:
🌿 با سلام به شما کاربر محترم
دغدغه شما برای ازدواج رو درک می کنم. اینطور که به نظر می رسد علت اصلی ممانعت پدرتون با ازدواج شما، بحث تهیه جهیزیه است. اما آیا تهیه جیهزیه عروس به صورت کامل با خانواده عروس هست؟ نکته ای که وجود دارد این است که توافق دختر و پسر و خانواده ها درباره تهیه لوازم زندگی می تواند این مسئله رو تا حدود زیادی حل نماید.
◀️ به عبارتی اگر شما و خانواده سطح توقعات مادی خودتون رو از آقاپسر و خانواده اش کاهش بدهید و این روند یک فرایند متقابلی باشد یعنی آقاپسر و خانواده اش نیز در این زمینه توقعاتشون کم کنند، اون وقت فرایند ازدواج آسان می تواند تحقق پیدا کند. طبیعتا داشتن توقعات مالی نظیر گرفتن چند دست طلای آنچنانی و تالار عروسی آنچنانی همراه با چند دست غذا و ... همگی اینها باعث می شود که طرف مقابل هم توقعات مادی بالایی در بحث جهیزیه داشته باشد و این بحق ازدواج رو سخت می کند. اما کاهش توقعات مادی در سطح قابل قبول می تونه ازدواج رو آسان کند.
🌀 اما چگونه می تونید پی ببرید که طرف مقابل هم خواهان ازدواج آسان است؟ از طریق گفتگو و صبحت درباره سبک زندگی و توقعاتی که از زندگی دارد، می توانید تا حدودی پی ببرید که طرف مقابل و خانواده اش چگونه هستند و آیا میشه در زمینه ازدواج آسان با هم به توافق برسید یا نه! بالطبع آقاپسری که در گفتگوها و منش و رفتارش و نوع سبک زندگی اش نشان می دهد که توقعات مالی بالایی دارد، نمی توانید انتظار یک ازدواج آسانی رو داشته باشید.
🔸 اما چگونه می توان پدر رو در این زمینه مجاب کرد؟
در ابتدا توصیه می کنم که با مادرتون در این زمینه مشورت کنید. این مشورت می تواند راهگشای خیلی از سوالات و ابهامات شما شود. از طرفی اگر بناست کسی با پدرتون در این زمینه صحبت کند و او را متقاعد نماید، چه کسی بهتر از مادرتون! مادرتون می تواند با ایشون در این باره صحبت کند که فعلا روند آشنایی دختر و پسر ادامه پیدا کند. اینکه طرف مقابل فعلا شرایط مالی اش فوق العاده نیست، خب می تواند در بحث جهیزیه به شما کمک کند تا توقعات مادی طرفین از همدیگر کاهش پیدا کند.
قطعا صحبت مادرتون با پدر می تواند حداقل اهمیت مسئله رو در نزد پدرتون بیشتر کند تا فکر جدی تری در این زمینه بکند.
🔹اگر هم به رغم گفتگو و تلاشهای شما، پدرتون از نظرش برنگشت، در اینجا ناگزیر هستید که با این مسئله کنار بیایید. البته از انجایی که 20 سال سن دارید، هنوز فرصت های زیادی پیش رو دارید. لذا ناامید نباشید و به خدای متعال توکل کنید و از او بخواهید آنچه خیر است برای شما رقم بزند. اگر به خدای رحمان توکل کنید، او بهتر می داند که چه چیزی به خیر و صلاح شماست. لذا نگران و ناامید نباشید و مطمئن باشید که اگر این وصلت به خیر و صلاح شما باشد، حتما به سرانجام می رسد ودرغیراینصورت اصرار زیاد نکنید.
🌸موفق باشید.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
وسواس در انتخاب همسر.mp3
4.85M
💠 وسواس در انتخاب خواستگار
⁉️دختری 37ساله دارم که در انتخاب همسر و شغل وسواس دارد، چکار باید کرد؟
🎙پاسخ استاد توفیقی را بشنوید.👆
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ســـرבار בلها
#موثق
اگر هنوز در واتساپ حضور دارید سریعا دیلیت کرده و از این پلتفرم صهیونیستی خارج شوید
بنابر اخبار موثق تمام اطلاعات کاربران در واتساپ به فروش رسیده یا در اختیار سازمان جاسوسی موساد و یگان سایبری8200 اسرائیل قرار می گیرد.
منبع ایرنا
https://www.irna.ir/news/84180164/%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%D8%A7%D8%AA-%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%87%D9%85-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D9%88%D8%A7%D8%AA%D8%B3%D8%A7%D9%BE-%D8%AE%D8%A7%D8%B1%D8%AC-%D8%B4%D9%88%DB%8C%D8%AF
درصورت لزوم رفرنس از سایر سایت های معتبر هم اضافه خواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 یه نماهنگ عالی 👌
#به_عشق ...
💢 برای حق که اسم رمز این خونه است؛ به عشق #زن_زندگی_آگاهی!
🎤 خواننده: #مجال
🎼 موسیقی و ترانه: شروین معینی
کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
✍️ #داستان_دنباله_دار 🍃#کودتای_دل (قسمت 8 ) اما فرعون باز زمزمه دارد: «همین کابوس بود، همین کابوس که
✍️ #داستان_دنباله_دار
🍃#کودتای_دل (قسمت 9 )
اما خشم و تنفری که در فرعون جان گرفته؛ همچنان باقی است و در همان حال به آسیه نظر می کند و می خواهد شماتت کند که ناگهان چشمان بارانی او، فرعون را باز می دارد و خاموش می ماند به نظاره دور شدن موسی.
روایت چهارم: میلاد حضرت مهدی بقیه الله
شب نزدیک است و نسیم کم جانی از سوی نخل ها رو به حکیمه می وزد و چهره اش را می نوازد.
حکیمه در مدخل ورودی سامراست که از دور هیاهویی به گوشش می رسد؛ به سوی هیاهو کشیده می شود؛ سربازان خلیفه بر در خانه ای گرد آمده اند. نزدیک و نزدیک تر می رود تا صدایشان را به خوبی می شنود:
به ما خبر رسیده که کودکی در این خانه است…. به تازگی تولد یافته…. پسر است؟
صدا نیست، بانگ است؛ بانگی غضب آلود و ترسناک، از آن مردی که دستاری سرخ بر سر دارد و بر آستانه در، صاحب خانه را خطاب کرده است و خشمگین نگاهش می کند.
صاحب خانه اما با دست و پایی لرزان و صدایی مرتعش پاسخ می دهد: «آ… آری….ی خدا به ما …. ا…. کودکی …. ی …»
سخن صاحب خانه تمام نشده است که شیون نوزادی از خانه به خارج از خانه سرازیر می شود. همان مرد که دستاری سرخ و حکومتی بر سر دارد، بی درنگ مشتی بر سینه صاحب خانه می زند و او را کناری می افکند؛ آنگاه خود و همراهانش به خانه مرد می ریزند.
شیون نوزاد اندکی بعد خاموش می شود و ناگهان شیون جان سوز زنی از خانه اوج می گیرد و به حکیمه می رسد. حکیمه به هیجان در می آید و کنجاو تر از قبل، باز هم نزدیک تر می رود.
حکیمه با خود زمزمه می کند: «جامه هاشان نشان می داد که سربازان حکومت عباسی اند…»
زمزمه اش پایان نیافته که سربازان از خانه بیرون می آیند.
قاب نگاه حکیمه را ناگهان سر نیزه های خونین سربازان پر می کند. دیگر تاب نمی آورد و گام هایش از پس یکدیگر او را از آن فاجعه دور می کنند.
خانه ابو محمد دور نیست؛ می رسد و چند کوبه بر در می کوبد، هنوز سرخی خون سر نیزه ها در عمق نگاه او جان دارند و آزارش می دهند که در گشوده می شود؛ نرگس خاتون برایش در گشوده است با لبخندی که همچون همیشه بر چهره دارد، به حکیمه سلام می دهد: «سلام عمه جان…»
چهره حکیمه راز داری نمی کند؛ و نرگس خاتون نیز سراسیمه می پرسد: «خیر باشد عمه جان، چه شده؟»
نگرانی بر چهره نرگس خاتون نیز نمایان می شود، نگاه در نگاه یکدیگر، خاموش و منتظر تا این که ابو محمد نیز می رسد و سکوت بین آنها را پایان می دهد: «بانو! کیست؟»
وقتی به هر دوی آنها می رسد؛ پاسخ پرسشش را می یابد.
سلام عمه جان! خوش آمدید، چرا اینجا مانده اید؟ بفرمایید … بفرمایید داخل…».
سیمای برادر زاده که مهربان و آشناست؛ از التهاب حکیمه می کاهد و او مجال یافته در فاصله بین در خانه تا اتاق آنچه دیده را بازگو می کند و از پس اندکی سکوت، می گوید: «بی قرار بودم، گفتم به شما سر بزنم … شب پیش، خوابی دیدم» و از خوابش می گوید؛ خوابی که شب قبل دیده بود و او را همین خواب، بی خواب و خوراک کرده بود و همان حس غریبی که از همان شب قبل در او جان گرفته و لحظه ای رهایش نکرده است و حال در کنار امام زمانش آرامش به سراغش می آید.
داخل می شوند؛ نخست حکیمه که با اصرار برادر زاده، مقدم بر آن دو وارد می شود. می نشینند و حکیمه به چهره برادر زاده می نگرد؛ به نظرش؛ با همیشه متفاوت است، خانه نیز در نظرش نورانی تر است. تاب ندارد برای پرسش، اما هیچ نمی گوید تا ابو محمد به سخن در می آید: «امشب میهمان خانه ای هستی که در آن، آن موعود خواهد آمد…. تولد فرزندم!»
بی قراری و بی تابی حکیمه از حد می گذرد؛ نگاهی به نرگس خاتون و نگاهی به برادر زاده، نگاه کاوشگرانه ای نیز به اطراف، اما کسی جز آن سه ، نیست.
ابو محمد! هر فرزندی مادر می خواهد… نرگس خاتون که باردار نیست؟!
و به عروس برادرش می نگرد و او نیز با سر اشاره می کند و سخن حکیمه را تایید.
- شتاب نکنید! امشب همان شب موعود است.
و سپس از عمه و همسرش اجازه می گیرد و به اتاقی دیگر می رود.
هر دو؛ حکیمه و نرگس خاتون با یکدیگر در حیرت و شگفت زده، سخن می گویند:
من به سخنان برادر زاده ام؛ امام زمانم، ذره ای تردید ندارم، اما نرگس خاتون! چگونه ممکن است؟!
- من نیز به سخنان مولایم ایمان دارم، اما نمی دانم … درکش برایم سخت است!
نان و خرما می خورند و حکیمه برای ابو محمد نیز می برد که در حال سجده و عبادت است، منتظر می ماند تا از سجده سر بر دارد و اجازه بگیرد برای رفتن.
ابو محمد سر از سجده بر می دارد و بدون آن که عمه سخنی گفته باشد رو به او: «شما امشب اینجا میهمانید عمه جان، بمانید و به یاری شما نیاز خواهیم داشت».
هیچ نمی گوید و می ماند و مشغول عبادت در کنار امام زمانش.
🍃ادامه دارد ان شاء اللَّه🍃
کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
✍️ #داستان_دنباله_دار 🍃#کودتای_دل (قسمت 9 ) اما خشم و تنفری که در فرعون جان گرفته؛ همچنان باقی است و
✍️ #داستان_دنباله_دار
🍃#کودتای_دل (قسمت آخر )
شب از نیمه گذشته است که نرگس خاتون بی تاب و درد آلود ناله سر می دهد و حکیمه که لذت عبادت شبانه، بیدارش نگاهداشته؛ رو به نرگس خاتون می دود.
نرگس خاتون رو به حکیمه، درد آلود می گوید: «عمه جان! درد دارم، نمی دانم گویا کمرم را…»
نمی تواند ادامه بدهد؛ درد افزون می شود؛ افزون بر قبل؛ لحظه به لحظه و حکیمه آب گرم و دستاری می آورد.
الله اکبر! تو بارداری؟!
با هر ناله نرگس خاتون، حکیمه به علایم بارداری بیشتر و بیشتر پی می برد و یقین می یابد که کودکی در راه است. در ذهن حکیمه به ناگاه آنچه دیده بود از ماموران خلیفه و آنچه از دیگران شنیده بود؛ محو و گم، اما هولناک جان می گیرد: «خلیفه عباسی؛ مهتدی دستور داده است مامورانش هر پسری که متولد می شوند را بکشند…».
و با خود سرد و ترس خورده زمزمه می کند: «به خدا سوگند خود ناظر یکی از آن…»
ادامه نمی دهد؛ هیجان و ترس مانعش می شود، اما ابو محمد که پیش می آید و نگاهش در نگاه او گره می خورد؛ اطمینان و آرامش را به او باز می گرداند.
ناگهان نور، نوری خیره کننده در خانه جان می گیرد و حکیمه دیگر هیچ نمی بیند و در عمق آن نور، نخست شیون نوزادی شکل می گیرد و سپس سیمای نوزاد که بر دستان حکیمه رو به برادر زاده، تقدیم می شود.
اشک شوق بر چشمان اهالی خانه حلقه می زند و جملگی از پشت پرده اشک، نوزاد را در هاله ای از نور سبز می بینند که لبخند بر چهره دارد.
ابو محمد سجده شکر به جای می آورد و حکیمه پارچه سفیدی دور کودک می پیچد و او را به بی تاب و کم طاقت ترین فرد خانه برای دیدن نوزاد، می دهد؛ به نرگس خاتون.
الله اکبر! کودک من است؟
گرم و شیرین کودکش را در آغوش می گیرد، می بوید و می بوسد.
ناگهان صدای در، طنین می شود و به خانه سرازیر.
بهت و حیرت، آمیخته به ترس بر حکیمه هجوم می آورد، به برادر زاده اش نظر می افکند، اما در خلوت نگاه او، آرامش و اطمینان موج می زند.
من می روم در بگشایم.
ابو محمد مانع می شود: «نه عمه جان! خود می روم».
بر می خیزد و می رود و حکیمه به دنبالش تا پشت در. به در می کوبند محکم تر از قبل و نعره می زنند. شیهه چند اسب خواب آلود و خسته و باز نعره: «این در لعنتی را باز کنید».
ابو محمد در می گشاید و به محض گشوده شدن در، ماموران خلیفه با دستاری سرخ که بر سر دارند، مسلح به خانه، گله وار هجوم می آورند.
در نظر حکیمه؛ گرگ ها به سوی اتاق یورش می برند، خون به چهره حکیمه می دود، هیجان و اضطراب، می خواهد به سوی اتاق بدود و کودک را پنهان کند، اما ابو محمد دستش را آرام می گیرد و مانع می شود، تقلا می کند، اما بی حاصل؛ رو می کند به برادر زاده در حالی که چشمانش بارانی و دلنگران است، اما برادر زاده زیر لب زمزمه می کند: «وَجَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ».
فریاد و اعتراض ماموران از خانه بلند است:
اینجا که کسی نیست!
جستجو … جستجو کنید!
هیچ نیست….
باز هم جستجو کنید، بی شعورهای ابله!
آخرین جمله را فرمانده آنان می گوید که خشمگین تر از سایرین در نظر حکیمه، جلوه می کند.
چند تن از ماموران به سوی فرمانده باز می گردند:
گزارش دروغ دادند…
هیچ نیست….
خانه خالیست!
فرمانده ماموران، رو به ابو محمد می آید، رگ های پیشانی و گردنش از شدت غضب، بر آمده و نمایان است:
کودک کجاست؟ …. آن کودک که…
ابو محمد هیچ نمی گوید و گرم و آشنا به چهره منقبض شده از خشم فرمانده، نگاه می کند. رگ های فرمانده به حالت عادی خود باز می گردند و در او خشم فروکش می کند؛ نگاه مهربان میزبان تا عمق جان فرمانده رسوخ کرده؛ رسوب می کند.
فرمانده نگاه می گیرد از میزبان و به افرادش نظر می کند که همچنان سرگردان در انتظار فرمان اویند.
برویم…. سریعتر….
و می روند و جملگی از خانه خارج می شوند.
حکیمه در می بندد و شتابان خود را به برادر زاده می رساند که به سوی اتاق می رود.
در اتاق، نرگس خاتون با فرزندش در آرامش و سلامت آرمیده اند.
چه شد؟!!!
حکیمه است که بی تاب از نرگس خاتون پرسش و او در پاسخش می گوید: «داخل شدند واز کنار من و فرزندم گذشتند و بعد خارج شدند؛ نه مرا دیدند و نه فرزندم را!»
و صدای سواران دورتر و دورتر و در تاریکی شب، گم می شود.
#یا_زهرا
🌸خوشبـختی
🌾یـعنی آرامش
🌸یـعنی دل خوش
🌾آرزو میکنـم دلتـون
🌸همیـشه خوش
🌾و مملو از آرامش بـاشه
🌸سلااااام.صبحتـون بخیر
🌾زنـدگیتون پـراز زیبایی
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🌸هرکه باعشق براین
🌱دایره پیوسته سـلام
🌸مهرجویانه بدین قافله
🌱دلبسته ســلام
🌸از دل و دیده به
🌱هر دوست وعزیزی سـلام
🌸ســــلام صبح سه شنبه تون بخیر
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt