eitaa logo
کانال ܟܿࡐ‌ܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
2.3هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5هزار ویدیو
91 فایل
🌺خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است. 🌺 خوشبختی وابسته به جهان درون توست. ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 هشدار برای خانم های متاهل 🔊 بشنوید از خانم هایی که دوستشان را نزد همسرشان توصیف می کنند👆 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
😍 ❣️خوش اخلاقی برای همه لازم است،به ویژه برای زن وشوهر؛زیرا اینان همیشه باهم هستند. ❤️خانم محترم! ❤️شما با اخلاق خوش می توانی خانه ات رابه صورت بهشت درآوری. ❤️لب خندان وشیرین زبانی تو،دل همسروفرزندانت را غرق سروروشادمانی می کند وغم واندوه را ازدلشان می برد. ❤️باخوش اخلاقی،عشق ومحبت همسرت رابه خود جلب کن تابه زندگی وخانواده علاقه مندشود،باشوق وذوق کارکندواسباب رفاه شمارافراهم سازد. 💝اخلاق خوب بهترین پشتوانه تداوم زندگی زناشویی است. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💕گاهی بدون مقدمه همسرتان رو ببوسید بوسیدن موقعیت خاصی نمیخواد مثلأ حین دیدن فوتبال،یدفعه او رو ببوسید و به کارتان ادامه دهید! "هم شیطنت زنانست هم دلبری زیرکانه"👌 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اولین باری که تو زندگیم چیزی رو جا گذاشتم هنوز یادمه. آخرای زمستون بود ولی هوا می گفت بهار شده، یه شال گردن مشکی داشتم که مادر بزرگم واسم بافته بود، اون روز وقتی رسیدم سر کلاس مثل همیشه گذاشتمش تو جا میزی. زنگ آخر که خورد فراموش کردم اصلا شال گردن دارم، تو کلاس جاش گذاشتم و وقتی فهمیدم که نزدیکای خونه بودم.. نمی دونم چرا ولی برنگشتم! گفتم این هوا که شال گردن نمی خواد، فردا میرم سراغش! فردای اون روز زمستون به خودش اومد و هوا عجیب سرد شد، تازه فهمیدم چی رو جا گذاشتم چون بهش احتیاج پیدا کرده بودم! تا رسیدم مدرسه رفتم سراغ جا میزیم، نبود! همه جا رو دنبالش گشتم خبری از شال گردنم نبود، مدام فکر می‌کردم که اگه همون موقع می رفتم سراغش شاید هنوز داشتمش.. چند روز بعد یه شال گردن خریدم که فقط شبیه شال گردنم بود ولی هیچوقت اون حس خوب رو بهش نداشتم... بعد از این همه سال خوب می دونم که ما آدم ها خیلی وقتا داشته هامون رو جا می ذاریم ، چون فکر می‌کنیم بهشون احتیاج نداریم. فکر می کنیم همیشه سر جاشون می مونن و هر وقت بریم سراغشون هستن. اما وقتی زندگیمون زمستون میشه و تو نبودشون سرما رو حس می‌کنیم تازه می فهمیم که گاهی برای دنبالشون گشتن خیلی دیره خیلی.. اما مهم ترین چیزی که تو زندگیم جا گذاشتم شال گردن نبود، خودم بودم! من الان فقط شبیه چیزی هستم که دوست دارم باشم! باید زودتر خودم رو پیدا کنم چون درست جایی هستم که به بودنم احتیاج دارم ... تو اوج سرما! ✍️ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌺 پیامبر مهربانی صلی الله علیه و آله در پیشگاه خداوند متعال، نشستن مرد در کنار همسر خود، از اعتکاف در مسجد من محبوب‌تر است. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💠 با یک زن تا آخر عمرت عاشقانه زندگی کردی؛ در اوج قدرت و رهبری حتی ذره‌ای به سو استفاده از قدرت برای سود شخصی فکر نکردی. می‌شه با خیال راحت فریاد زد و تو رو چه در ابعاد زندگی شخصی چه در زندگی سیاسی و چه در زندگی اجتماعی امام و پیش‌رو گفت خـــــیلی مــــــــــرد بودی امام روح‌الله ❤️ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
16.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 آیا می شود دهان مردم را بست؟!🤔 ‼️یک بار برای همیشه باید تکلیفمون رو با حرف مردم معلوم کنیم... 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🍃 (قسمت اول ) 🔵سحر دیروز نگاهش به در بود؛ در خانه که صدای باز شدنش او را از دنیای کتاب بیرون کشیده بود و همان طور چشم به در دوخته بود که در باز شود که شد و دختر و همسرش داخل شدند و هیچ کدام چیزی نگفتند به جز دختر که با دیدن پدر، شیرین و ملیح لبخند زد و سکوت را شکست: «بابا جون سلام!» پدر که انگار با دیدن چهره دخترش، چیزی توی دلش شکست؛ چیزی نگفت و نگاه از دخترش دزدید و به همسرش نگاه کرد؛ زن اما گریه کرده بود و شیاری باریک از اشک خشک شده؛ روی گونه هایش بود. کجا بودی؟ مرد پرسیده بود و خیلی زود جواب سؤال را در ذهن خودش پیدا کرد و با خود گفت: «چه سؤالی؟!…» و دختر که روسری را از سرش باز می کرد، گفت: «دکتر بودیم بابا!» در نگاه پدر، دخترش که حالا روسری را از سرش برداشته بود؛ لاغر و تکیده بود، بدون مو و سفیدی سرش، برای لحظه ای قاب نگاه مرد را پر کرد و نا خود آگاه اشک، دور چشمانش دوید. به یاد حرف دکتر افتاد که هنوز در ذهنش نشسته بود: «فقط شیمی درمانی! من شیمی درمانی را تنها راه ممکن می دانم». و مرد با همه علاقه به دخترش، رضایت داده بود و حالا در نظر مرد؛ شیمی درمانی فقط و فقط او را لاغر و تکیده کرده بود و از آن موهای نرم و بور هیچ نبود! دکتر چی گفت؟ باز هم مرد پرسیده بود و زن نگاهی به دخترش داد و گفت: «سحر جون برو تو اتاقت لباساتو در بیار…. برو دخترم!» سحر رفت. همین که دختر به اتاقش رفت، زن به مرد نزدیک شد و با بغض گفت: «فایده نداره هوشنگ، فایده نداره! شیمی درمانی بی فایده بود… هیچ علایمی از بهبودی نبود… دکترگفت- یعنی می خواست دلداری بده که اینو گفت- هنوز هم امیدوار باشیم، ولی هوشنگ الان چند ماه از شیمی درمانی میگذره…». ناگهان صدای سرفه های سحر از اتاقش به بیرون سرریز شدند و پدر و مادر نگران چشم دواندند به آن سو. می بینی؟ و با بغض ادامه داد: «تازه روز به روز، حالش بدتر میشه!» پدر که خاموش بود؛ با حرف همسرش، در درونش غوغایی به پا شد و. . . 🍃ادامه دارد ان شاء اللَّه🍃 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt