eitaa logo
کانال ܟܿࡐ‌ܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
2.2هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
4.9هزار ویدیو
90 فایل
🌺خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است. 🌺 خوشبختی وابسته به جهان درون توست. ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست. تا "تلخی" نباشد، "شیرینی" نیست تا "غمی" نباشد، "لبخندی" نیست. تا "مشکلات" نباشند، "آسایشی" وجود نخواهد داشت... پس همیشه به خاطر داشته باش: هدف این نیست که هرگز "اندوهگین" نباشی، هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز "تلخی" را نچشیده باشی... همین "دشواری‌ها" هستند که از ما "انسانی" نیرومندتر و شایسته‌تر می‌سازند و لذت و شادی را برای ما معنا می‌کنند...
1.29M
🔰 💞⭕عوامل سرد مزاجی خانمها«۱» 🎙 🎗به آقایون عزیز پیشنهاد می کنیم حتما این فایل صوتی را گوش بدهند 👆👆👆 💥🙍چه عواملی باعث می شه خانمها بلحاظ جنسی سرد شوند لطفا نشر دهید 🙏💖 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
خوشا آن کس که نیکی حاصل اوست پیاپی عشق یزدان در دل اوست خوشا آن کس که بعد ترک دنیا بهشت جاودانی منزل اوست شبتون بخیر🌙 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
چهارشنبه تون شاد و بینظیر 🌸🍃 برای امروزتون.. یک سبد محبت🌸🍃 یک دنیا عشق یک عالم خوشبختی یک دشت لاله 🌸🍃 یک کوه دوستی یک آسمان ستاره یک جهان زیبایی 🌸🍃 یک دامن نیک نامی و یک عمر سرفرازی از خداوند براتون خواهانم 🌸🍃
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت92 کل متن یه طرف قلبی که آخر پیام فرستاده بود بدجوری رو مخم بود. هم از دست گذشته خودم و بیشتر از اون از دست شهرزاد عصبانی بودم. منطقی فکر میکردم فهمیدن یه همچین موضوعی در طی چند روز طبیعی بود. اما حجم احساساتم سعی در جلودار منطقم بود. موبایل شهرزاد رو تنظیمات کارخانه کردم و سیم کارتش رو درآوردم. چند ضربه به در خورد --بله؟ شهرزاد در رو باز کرد --کارتون تموم نشد؟ با دیدنش کل عصبانیتم فروکش کرد. چندثانیه خیره به چشماش موندم. باور کاری که شهرزاد انجام داده بود و اون حجم معصومیت توی چشماش مثل دو قطب موافق بود. هیچ کدوم زیر بار جذب اون یکی نمیرفت. از رو تخت بلند شدم --بله بریم. میز صبححانه مفصل و رنگارنگی چیده بود که با دیدنش لبام به لبخند کش اومد نشستم رو صندلی و با لبخند به میز اشاره کردم --چقدر زحمت کشیدین! گونه هاش گل انداخت --ممنون.بفرمایید نوش جون. نشست سرمیز و سرشو انداخت پایین. --چیزی شده؟ --نه فقط.... ببخشید واقعا نمیدونم چطور باید بهتون بگم. --چیو چطور بگین؟ --بابت دیشب....متاسفم ببخشید حالم یه دفعه بد شد. لبخند زدم --من وظیفمو انجام دادم پس دیگه جای تشکر نمیمونه. الانم بیاین صبحمونمون رو بخوریم که از دهن نیفته..... میز صبححونه رو جمع کردیم و شهرزاد ظرفارو شست. صداش زدم --شهرزاد خانم --بله؟ --میخواید بریم تو باغ بگردیم؟ --باشه. --پس پاستیل و ژله و لواشک و هرچی خودتون دوست دارید بردارید. شهرزاد رفت تو اتاقش و با یه بافت برگشت. --به نظرم شمام یه لباس گرم بپوشید. سوییشرتم رو پوشیدم و باهم رفتیم بیرون. خونه وسط باغ بود و پشت سرش یه فضای باز بود که وی یویه خیلی قشنگی داشت. باهم رفتیم اونجا و نشستیم رو تنه درختایی که به جای صندلی بود. درختا بدون برگ بود. خورشید خجالت میکشید و هی پشت اَبرا قایم میشد. نفس عمیقی کشیدم --شهرزاد خانم؟ --بله؟ --به نظر شما خورشید از کی خجالت میکشه؟ متعجب گفت --خورشید؟ --اره دیگه هی میره پشت اَبرا. خندید --آهــــــان. خب شاید از این فصل خجالت میکشه. --یعنی از ماه آذز خجالت میکشه؟ متفکر به آسمون خیره شد --بله. شاید خورشید خودش رو اضافی میدونه. آخه هوای پاییز هوای آبری و بارونیه و این وسط خورشید معذب میشه. --چه تشابه جالبی. --به نظر من هرچیزی به وقتش خوبه. بارون تو پاییز خوبه. برف تو زمستون خوبه. شربت خنک تو اوج گرمای تیرماه خوبه..... آدما هم همینطورن. مثلاً یه دختر تو سن نوزده سالگی دوس داره با همسن و سالی های خودش بره بیرون. درس بخونه و در کنارش شیطنت های دخترونش رو هم داشته باشه. واسه یه دختر داشتن لباسای رنگی رنگی با شکل و شمایل هایی که شاید برای بقیه خنده دار باشه اما برای اون ذوق برانگیزه خیلی لذت بخشه. واسه یه دختر و حتی یه پسر داشتن پدر ومادر خیلی مهمه......... با سکوتش به نیم رخ صورتش خیره شدم. --شهرزاد خانم؟ برگشت و با چشمای اشکی به صورتم خیره شد. با تعجب گفتم --داری گریه میکنی؟ تلخندی زد و اشکشو پاک کرد. --ببخشید من یکم زود احساساتی میشم. بلند شدم و نشستم رو تنه ی درختی که بینمون فاصله انداخته بود. --ببخشید نمیخواستم ناراحتتون کنم. --نــــه! شما منو ناراحت نکردین. بهم حق بدین از دست دادن پدر و مادر تو مدت زمان کم خیلی سخته. همون موقع رعد و برق زد و بارون شروع به باریدن کرد. --واقعاً متاسفم. نمیدونم چی بگم اما.... اما میتونید واسه هرچیزی رو من حساب کنید. قول میدم کمکتون کنم. --ممنون. لطف شما در حق من تموم شدس. --میشه یه خواهش ازتون بکنم؟ --چه خواهشی؟ --لطفاً همیشه بخندین. خجالت زده خندید. خودمم از حرفی که زده بودم خجالت کشیدم. بخاطر همین جعبه پاستیلارو باز کردم و گرفتم جلوش --بفرمایید. خواست یدونه برداره جعبه رو گرفتم عقب و با شیطنت گفتم --نه دیگه همشو بگیرید. جعبه رو گرفت و با ولع شروع کرد پاستیلارو خوردن. یه دونه لواشک برداشتم و گذاشتم تو دهنم. حواسم نبود داشتم لواشک رو با صدا و ملچ و ملوچ میخوردم. شهرزاد با تعجب نگاهم میکرد --چیزی شده؟ خندید --نه. ولی فکر کنم خیلی لواشک دوس دارید. خجل خندیدم --بله. یه لواشک گرفتم سمتش --شما هم بخورید. لواشک رو گرفت و تشکر کرد. بارون نم نم میبارید و سرمای هوارو لذت بخش تر میکرد.....
محبوب من... هر روز برای بنده تر شدن تلاش می‌کنم برای بد نگفتن... بد نشنیدن... بد ندیدن... مهربان من... گاهی لبخند رضایتت را با تمـام وجود حـس می‌کنم... و گاهی، با زمین خـوردن... امّا من، نمک گیر محبتت شده ام معبود بی همتای من... صد بار اگر زمین خوردم، باز دستهایم را بگیر... رهایم نکن... تلاش مرا برای بهتر شدن بپذیر من... دوست داشتن هایت را می‌فهمم....! امروزم را ختم به خیر بفرما الهی آمین 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
آرزوها ، پیلہ هایی در دل هستند ڪه با امید پروانہ ای بال گشودہ و بسوی خدا اوج میگیرند امیدوارم در این روز زيبا پروانہ آرزوهایتان بر زیباترین گلہای اجابت بنشیند 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
آرزو میکنم لبخند مهمون لبهاتون بشه شادی از در و دیوار قلبتون سرازیر بشه سلامتی مهمون دائمی محفل خانواده تون بشه امیدوارم به خواسته های قلبیتون برسید 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
✍️ مشاور شما در مشکلات زندگی کیست؟ 📩 زمانی که شما مشکلات خود را با دیگران میان می‌گذارید، در واقع یعنی به آن‌ها اجازه دخالت در زندگی خود را داده‌اید؛ بنابراین بهتر است برای مشاوره در امور زندگی خود، به یک مشاور و متخصص مراجعه کنید تا به افراد خانواده. ♦️ مشاور و متخصص، مداخله درمانی خواهد کرد اما ورود والدین به مسائل زندگیتان و مشورت گرفتن از خانواده‌ها یعنی اجازه دخالت‌های بعدی آن‌ها در زندگی شما. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt