🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷
قسمت15
نیرو اصلا متوجه نشده بود، اما وقتی شهاب از مدل کفش زن مطمئن شد که زن ها سوار پژوی آلبالویی شدند و آرش کنار گوشش صدا بلند کرد.
- شهاب خودشه برو دنبالش.
نیروی موتور سوار وقتی مقابل شهاب رسید که پژوی زن ها یک خیابان جلوتر بودند. آرش با تنظیم دوربین ها توانست خط شان را به بچه ها بدهد، اما وقتی رسیدند که ماشین وارد پارکینگ یکی از خانه های کوچه شد.
تا عصر زن با همین روال رصد شده بود! سه آرایشگاه، یک بانک و یک خانه شخصی! تا غروب که شهاب در موقعیت مؤسسه به سینا رسید و خسته نباشید سینا را شنید، زن در تور نیروها بود!
- باید به این زنه بگی خسته نباشی! زیادی دونده است؟
- خونه رونه خریدند نه اجاره کردند. برای کسروی نامیه که حدود پنج سال پیش از ایران رفته!
پسرش ده سال پیش برای ادامه تحصیل رفته انگلیس! بعد هم سر درآورده از بی بی سی! والدین گرام هم بهش ملحق شدند. حالا خونه دست اینا چه میکنه خدا عالمه !
هنوز حرف سینا تمام نشده بود که دوباره زن از خانه بیرون زد. اما این بار با ماشین !
شهاب محکم کوبید روی پای سینا و غرید:
- ای توروحش!
پنج تا از زن های ما این طور دونده بودن الآن ما مدالای جهان رو درو کرده بودیم. کیه این؟
شهاب میان خنده سینا در ماشین را بست و سوار بر موتور زن را دنبال کرد تا کنار خانه ای در دارآباد. خانه ای ویلایی با دری نرده ای.
غیر از ماشین زن، پنج ماشین شاسی بلند هم داخل محوطه اش پارک بود.
سکوت خانه و حضور همه در داخل ساختمان و البته سکوت محله شهاب را وسوسه کرده بود که از نرده ها بالا برود و سرو گوشی آب بدهد که امیر اجازه نداد.
ماشینها وقتی بیرون آمدند حدود ساعت دوی نیمه شب بود و شهاب توانست شماره همه را بردارد.
آرش که نام صاحبان خودروها را خواند آه از نهاد همه بلند شد!
فردا اما روز دیگر زن بود. تاکسی به جای متروا تمام مسیرها هم ختم می شد.
به آتلیه هایی که یا خیلی مشهور بودند یا پایین شهر و معمولی.دو آتلیه ای که مان طولانی در آنها ماند شمال تهران بود و یک آتلیه هم رو به جنوب و در مسیرهایی که تاکسی راحت تر تردد می کرد تا مترو؟
روز سوم ماشین دربستی که از صبح تا ظهر در خدمت زن بود تنها به سه استخر بانوان رفت.
یکی طولانی ماند و دوتای دیگر کوتاه و یک مزون که تقریبا تا بعد از مغرب زن آن جا بود و بعد از ورود او چهار مرد در فاصله های مختلف وارد شدند و هیچکدام بیرون نیامدند مگر همراه زن.
جمع پنج نفره آنها چند دقیقه ای قبل از خروج کنار در گفتگو کردند و بعد هر کدام راه خودش را رفت و فروغ کنار خیابان یک دربستی گرفت که راننده اش کسی نبود جز شهاب!
تلفن هایی که زن زد و مسیری که شهاب توانست در ترافیک بیندازد و زمان طولانی بخرد، کمک کرد تا دوربین پشت سرزن، هم شماره هایی را که میکرفت رصد کند و هم صوت هایش ضبط شود و البته فرصتی بود برای شهاب تا به بهانه خراب بودن موبایلش از زن بخواهد تا با همسرش تماس بگیرد و بگوید که شهاب در راه آمدن است.
این یک ریسک بزرگ بود که انجام داد. زن شماره م سعیدی را گرفت و پیام شهاب را داد.
وقتی که کنار مؤسسه از ماشین
شهاب پیاده شد چشمان سینا پر از خنده بود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان_عنکبوتے 🕷
قسمت16
- عاشق همین بی کله بودنات هستم!
ساعت نه شب بود که شهاب و سینا و سید در اتاق امیر جمع شدند! مهمتر از دستاورد شهاب که شماره زن بود و تیم آرش رویش سوار بودند، نتیجه تعقیب سید بود که برای چند لحظه همه را به تأمل واداشت.
و البته حرف امیرکه:
- تا مطمئن نشدیم روش مانور نمیدیم!
شهاب عکس های این چند روز را انداخت روی مانیتور، امیر چشمانش ریز شد و ابرو در هم کشید:
- این زن همون مسئول مؤسسه قبليه. فروغ چناری، متولد تهران. فوق اليسانس انگلیسی که فشن شو سال ۸۹ رو راه انداخت با پنجاه تا دختر!
امیر عکس ها را یکی یکی رد کرد و شهاب گفت:
- پس اون زنی که تا آخرشب مؤسسه می مونه فروغه. مسئول خرابکاری ۸۹ هم همینه. یعنی میشه گفت مسئول مؤسسه هم همینه!
- شاید!
- چند تا مسیری که می رفت رو پیگیر شدیم. اول آرایشگاه ها رو توی این چند روزه رفت و جزیکی توی بقیه به اندازه ای معطل نشد که بگیم برای آرایش رفته، چیزی حدود ده تا پونزده دقیقه داخل هر کدوم زمان گذاشت.
بعد هم به این چند تا آتلیه سرزد! این استخرا رو هم رفت و مزون! مزونی که بیش از چهار ساعت توش بود! سه تا زن توش کار میکنند اما چهار تا مرد هم همراهش وارد و خارج شدند.
و یه چیز عجیب این که مزون اصلا دوربین نداشت!
امکان نداره مزونی با این همه مشتری بی دوربین باشه !
سید پرسید: - هیچ جا گمش نکردی؟
شهاب چشم درشت کرد: - منظور؟
- پس حتما روزای دیگه برات یه سورپرایز هم داره! شهاب طولانی به صورت سید نگاه کرد و حدس هایی زد که سید گفت:
- امیرجان اینا یا مجوز دارند که ظاهرا ندارند. یا ندارند که دارند پیگیر میشن برای گرفتنش.
بازم اینا مهم نیست؛ اما با توجه به اینکه این خانم همون فروغ خانم سال ۸۹ هست و مجرمه ، نمی تونه بحث مجوز مؤسسه رو داشته باشه!
حرف سید امیر را واداشت به گفتن تجربیاتش
- اینا به روشی دارن که بی پشتوانه کار نمی کنند. تنهایی جلو نمیان.
همون
سال ۸۹ هم که این جا سالن گرفتند و شوی مدل راه انداختند، پشتشون به یه تعداد از دولتی ها گرم بود.
خیلی جاها نیرو دارند. حتما یه عده رو با خودشون همراه کردند که دارن کار میکنن. باید ببینیم کیه که بهشون پا میده؟
شهاب گفت:
- با کیان که بهشون پا میدن؟ اگه شبکه ای باشن، پیاده نظام شون وصله به مسئولایی که یا احمقند، یا از خودشونن.
یعنی یا تونستن نیروی کار کشته خودشون رو با وجهه ریش و سبیل ببرن کارمند دستگاه کنن، یا این که چهارتا از غافلا و ساده لوحا الآن حلقه به گوش اینا هستن.
شاید این مرد نیمه شب حلقه گم شده این پرونده باشه که چشم و دل سید باید شش دانگ دنبالش کنه!
امیرپارچ آب را خم کرد روی لیوان و تمام تلاشش را کرد تا یخ ریز شده توی لیوانش نیفتد. شهاب گفت:
- آدم با ظاهر آراسته و موجه که دم پر مسئولا باشه زیاده.
این قدر هم خوب حرف می زنن، مسئوله به بچش شک کنه به این نیروش شک نمیکنه. فقط آقا یه چیزی!
امیر بلند شد و از کمد کنار اتاقش پاکت کاغذی را برداشت، سینا معطل نکرد. بلند شد و پاکت را گرفت و گفت:
- آقا امیر مزد کارگریمو داد!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
17.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 خطا به چه قیمتی⁉️
💠 بعضی از دختر و پسرها میان و میگن: اشتباه کردم که با اون پسر یا دختر رابطه برقرار کردم، اشتباه کردم که باهاش ازدواج سفید کردم، اشتباه کردم که بهش اعتماد کردم و زیر یه سقف رفتیم و ...
🔹 اما اشتباه کردی به چه قیمتی؟ اشتباه کردی به قیمت از دست دادن سرمایه روحی، جسمی و معنوی ایت!؟
⭕️ حتما این کلیپ زیبا و دیدنی رو از استاد مصطفوی ببینید!
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
#ملاکهای_انتخاب_همسر
#قسمت_اول
💔عشقهای «نا» یا «با» فرجام ( ازدواج موفّق با مقدمۀ دوستی!)
❓شما در بارۀ ازدواجهایی که با مقدّمۀ دوستی انجام گرفته، طوری حرف میزنید که گویا هیچ ازدواجی که این طور انجام گرفته باشد، موفّق نخواهد بود. ما پیش از ازدواج، با هم دوست بودیم و بعدش هم ازدواج کردیم و موفّق شدیم.
🔰موفّقیت شما نشانۀ چیست؟
🔴 قاعدهسازی از موفّقیت
❌اینکه شما موفّق شدید، دلیل نمیشود که همه موفّق شوند. اینکه شما به مشکلی بر نخوردید، دلیل نمیشود که هیچ کس به مشکل بر نخورَد.
⛔️فرض کنیم که به معنای واقعی کلمه، شما موفّق شدید. ما هم انکار نمیکنیم که برخی از ازدواجهایی که با مقدّمۀ دوستی انجام گرفته، موفّق هم شده؛ امّا این را بارها گفتهایم که نباید از پیروزیها و شکستها قاعده ساخت.
✅باید پیروزی و شکست را تحلیل کرد. مثلاً در همین جا برای تحلیل این موفّقیت باید پرسید: رابطۀ شما تا چه اندازه احساسی بود؟ این رابطه به قصد ازدواج شروع شد یا به قصد دوستی؟ تا چه اندازه این رابطه پیش رفت؟ پیش از ازدواج، چه مدّت با هم ارتباط داشتید؟ قبل از دوستی چه اندازه به شباهت روحی و اخلاقیِ یکدیگر توجّه داشتید؟ از نظر روحی، توانایی شما در مدیریت احساساتتان چه قدر است؟
#ادامه_دارد ..
📚نیمه دیگرم، کتاب اول،ص ۱۲۵
#نیمه_دیگرم
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
#انگیزشی 🌹
زندگی در واقع یک شوخی است🍃🌺
نه یک امر جدی !
اگر آن را جدی بگیرید
آنوقت رنج میبرید ؛
از افکارت رنج خواهی برد
زندگی مانند یک وزنه
سنگین می شود
و تو زیر بار آن خرد میشوی
آنگاه زندگی تمام نشاط
خودش را از دست می دهد
"تمام خنده هایش" را..... 🍃🌺
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
#لطافت_زنانه
🕵 #سیاست_مردانه
همسر الویت اول زندگی 💞
زنها همیشه دوست دارند بدونند که همیشه انتخاب اول همسرشون هستند.
دوست دارند دائما بپرسند که : 👈من را دوست داری یا کارت رو؟
👈من مهم ترم یا جلسه ات؟
👈بین من و خانواده ات کدوم اولویت داریم؟
آقایون عزیز خانم شما به طریق مختلف دنبال جواب این نوع سوال هاست.
پس با هوشمندی و سیاست نتیجه رو به نفع خانوم تموم کنید و از عشقی که بهتون برمیگردونند لذت ببرید. آقایون تیز باشید لطفا!
خانوم ها شدیدا علاقمند که برای شما اولین نفر باشند اولویت شما باشند
این حس خوب رو بهشون بدید و ببینید که چطور ده ها برابرش رو از عشق و آرامش به خودتون برمیگردونند
امتحانش مجانیه. فقط کمی حوصله و وقت و زیرکی که همه تون تو این موارد استادید👌☺️
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
#دکترانوشه
💕آموختم "
تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد.
" آموختم "
گاهی از زیاد نزدیک شدن فراموش می شوی.
" آموختم "
تا با کفش کسی راه نرفتم راه رفتنش را قضاوت نکنم.
" آموختم "
گاهی برای بودن باید محو شد.
" آموختم "
دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند.
" آموختم "
از کم بودن نترسم اگر کم باشم شاید ولم کنن ولی زیاد که باشم حیفم میکنن.
" آموختم "
برای شناخت آدمها یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
حساسیت نسبت بمادرشوهر.mp3
8.27M
💢پاسخ:
🛑موضوع: حساسیت نسبت بمادرشوهر
استاد کاظمیان«کارشناس ارشد مشاور خانواده»
💢⚜️ پرسش :
🛑موضوع: حساسیت نسبت بمادرشوهر
سلام خسته نباشید
من مدتی هست نسبت به مادر شوهرم حساس شدم علتشم اینه که ایشون به جاریم بیشتر توجه می کنند و من خیلی اذیت می شم و بارها بخاطر این مسئله با شوهرم دعوا کردم لطفا بمن بگین باید چکار کنم ؟ تشکر
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷
قسمت17
امیر سینا را با خودش کشید کنار میز. سینا مجبور شد در پاکت را باز کند و برای هر کدام از بچه ها یک مشت بادام شور بریزد!
میان همین شوخی ها بود که شهاب گلویی صاف کرد و گفت:
- خانم سعیدی به گزارش مفصل آماده کرده از روند کارش تا الآن با همون سوژه .
من فکر میکنم با توجه به اینکه فضای این سوژه ها خاصه، ایشون باید به تیم تشکیل بده و در جریان تمام کارا باشه!
امیر با سر تأیید کرد و گفت:
- شهاب با خانمت یه سر به مزونا بزن. فعلا هم به خانم سعیدی بگو با یکی دوتا خانم برن این آرایشگاه و استخرا رو رصد کنن!
آتلیه هم باشه برای تیم سیدا
همه که مرخص شدند، شهاب تلفنش را برداشت و وارد محوطه شد.
خانمش که جواب داد در جا گفت:
- سلام بر اصالت خانه!
- سلام آقا! یادی از بزرگان کردی؟
- زنگ زدم بگم که رییسم گفته که باید برادران زنم را عوض کنم!
- بسم الله ! شهاب خنده اش را فرو خورد و گفت:
- نترس خانم جان. من بخوامم کسی بهم زن نمیده که بخواد برادرم داشته باشه ! فقط پدر شما بود که اغفالش کردم و شدنی بود!
- خدا وکیلی الآن با من چه کار داری؟
- من برای جبران مافات که برات عروسی نگرفتم و لباس عروس نپوشیدی میخوام ببرمت مزون!
صدای خنده همسرش، لبخند را به لبان شهاب نشاند: - خدا به دورا یه بار دیگه تلفظ کن شما!
- ببین خانم جان اگر می خوای من سر این کار بمونم برای بعدازظهر بیا بریم به یکی دوتا مزون سر بزنیم!
عصر شهاب و خانمش در حالی وارد مزون شدند که از اتاق پشتی صدای گفتگوی یکی دو مرد می آمد و خنده بلند زن ها!
عصرشهاب و خانمش در حالی وارد مزون شدند که از اتاق پشتی صدای گفتگوی یکی دو مرد می آمد و خنده بلند زنها!
شهاب سراغ نزدیک ترین لباس به اتاق رفته بود و سفت و سخت داشت همان را به خانمش پیشنهاد می داد تا دقیق ببیند.
از صدای گفتگوها چیزی دستگیرش نمی شد، اما برای آنکه مردها را ببیند آن قدری معطل کردند و سه چهار لباس عروس را امتحان کردند تا مردها بیرون آمدند!
عکس هایی که
شهاب گرفت به درد آرش می خورد تا نظر نهایی بررسی را بدهد!
و نکته مهم اینکه مردها عنوان کردند دارند به مزون دیگر می روند. دقیقا همان مزونی که شهاب می خواست با همسرش به آن سری بزند.
نتیجه این شد که تا کنار مزون رفتند و حدود یک ساعت منتظر ماندند تا مردها بیرون بیایند!
مزون سومی که مردها رفتند تا حدود یازده شب زمان برد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸