قورگورو یا کانباغه!؟.mp3
2.43M
💠 قورباغه به کانگورو گفت: من و تو می توانیم بپریم. پس اگر با هم ازدواج کنیم، بچه مان می تواند از روی کوه ها بپرد و ما می توانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم.
🔹 کانگورو گفت: "عزیزم" چه فکر جالبی! من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم، اما درباره قورگورو، بهتر است اسمش را بگذاریم «کانباغه».
🔸 هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند و نتیجه ای نگرفتند.
آخرش قورباغه گفت: برای من نه «قورگورو» مهم است و نه «کانباغه». اصلا من دلم نمی خواهد با کانگوروی لجبازی مثل تو ازدواج کنم.
کانگورو گفت: چه بهتر.
🔺 قورباغه دیگر چیزی نگفت. کانگورو هم رفت. آن ها هیچ وقت ازدواج نکردند، بچه ای هم نداشتند که بتواند از کوه ها بپرد. چه بد، چه حیف که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند.
🔻 این قصه زیبا از شل سیلور اشتاین مفهوم جالبی دارد.
«پتانسیل موجود برای دستاوردهای بزرگ، قربانی اختلاف نظرهای کوچک می شود.»
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از نمونه ها
الهی اونقدر بخندید که
صدای خنده هاتون
بشه زیباترین موسیقی کائنات
الهی از شادی اونقدر پر بشید که
سرریزش همه ی مردم دنیا رو سیراب کنه
الهی روزیتون اونقدر زیاد بشه که
امیدی باشید برای رسوندن روزی خیلیا
الهی همیشه بهترین افکار به سراغتون بیان
و درست ترین تصمیمات رو بگیرید
الهی اونقدر غرق خوشبختی بشید که
تا عمق بی انتهای رضایت برسید
الهی همیشه تنتون سالم باشه
و عاقبت به خیر بشید
الهی که همیشه
بهترین حال ممکن رو داشته باشید
و الهی که خدا همیشه هواتونو داشته باشه
دوستای گلم در سال جدید کلی
آرزوی قشنگ واستون دارم ❤️🤲🏻✨
سال نوتون مبارک و ایام بکام😍
📣 رهبر معظم انقلاب
#خامنه_ای_عزیز میفرمایند:
📍اگر شما مىخواهيد روز اوّلِ فروردين (و بهار) را براى خودتان روز «نو» و نوروز قرار دهيد، شرط دارد، شرطش اين است كه كارى كنيد و حركتى انجام دهيد؛ حادثهاى بيافرينيد.
آن حادثه در كجاست؟ در درون خود شما!
«يا مقلّب القلوب و الابصار يا مدبّر الليل و النّهار يا محوّل الحول و الاحوال حوّل حالنا الى احسن الحال»!
اگر حال خود را عوض كرديد (و به سوی خدا رفتید)، اگر توانستيد گوهر انسانى خود را درخشانتر كنيد، حقيقتاً براى شما «نوروز» هست.
1377/1/1
💠درآستانه بندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسفند به انتها نزدیک شد ،
عاشق ترین فرزند سال،
پلی میان سفید و سبز
و راهی بین برف و شکوفه .
اسفند مهربان،
نیمی از دلش را به زمستانی داده که
سازِ رفتن می زند
و نیمی را به بهاری که
آوازِ آمدن می خواند .
اسفند عشق می پاشد به روی دل هایمان،
نگاهمان و خانه های پاکیزه از
غبار گذشته هایمان.....⚘
🌳 ظهرتون بخیر
#پیشاپیش_سال_نو_مبارک
61e7de3d195f7949e10210f4_7243943031269942453.mp3
64.1K
🌺 یا مقلب القلوب و الابصار،یا مدبر الیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال،حول حالنا الی احسن الحال
🌺دعای تحویل سال را با صدای امام خمینی(ره)
هدایت شده از کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
هیچ شبی، پایان زندگی نیست
از ورای هر شب دوبارہ
خورشید طلوع می کند
و بشارت صبحی دیگر می دهد
این یعنی امید هرگز نمی میرد
🌟شبتون بخیر و آرام🌟
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
❇️ قابل توجه خانمها⁉️
یک مرد همان قدر که به رابطه
زناشویی نیاز دارد به احترام نیز
محتاج است،
حتی زمانی که همسرشما عکس العملی نسبت به رفتارتان
نشان نمی دهد،
از احترام به او دست نکشید.
⭕برای همسر خود ارزش قائل شوید و سخنش را قطع نکنید.
اگر در محفل ها، احترام لازم را به او نگذارید، نباید انتظار داشته باشید که دیگران برایش ارزش قائل شوند.
⭕همواره باید در کنار شوهرتان باشید و نه در مقابل او! اگر چنین کردید، باید تاوان خطایتان را هم بپردازید، اگر کسی بی احترامی ببیند، به کسی رو می آورد که تحسین و تشویقش می کنند.
همسران با احترام متقابل به یکدیگر میتوانند اعتماد به نفس را در همدیگر افزایش دهند. اگر میخواهید همیشه شریک زندگیتان شاد باشد؛ در حضور دیگران از تواناییهای او تعریف کنید!
زوجها باید در جمع یکدیگر را محترمانه خطاب کنند تا دیگران هم با احترام با آنها برخورد کنند. اگر زن و شوهری در جمعهای فامیلی با کلمات نامناسب همدیگر را صدا کنند، مطمئن باشند که بقیه هم همان طور آنها را صدا خواهند کرد
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
امیر به بچه ها خبر داد فتانه برای سفری سه روزه بلیط رفت و برگشت ترکیه گرفته است. یک توقف بی جا و دله
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷
قسمت49
امیر منتظر خبر از گروه دیگر بود. گروه دوم اتمام موفقیت آمیز کار را گزارش داد و صدف را بردند سمت بازداشتگاه .
گروه سوم و چهارم هم گزارش دستگیری دادند.
پنجم سینا بود که خورد به معضل اینکه نیروی خانم گروه نرسیده بودند.
سیما که از خانه بیرون آمد و سوار ماشینش شد سینا با امیر تماس گرفت:
- آقا چه کنم؟
- نباید محل رو ترک کنه سینا. همین!
سینا چرخی دور خودش زد. عرض کوچه زیاد نبود و غالب مردهای کارمند هم رفته بودند. دست گذاشت روی دوش راننده:
- راه رو ببند!
ماشین دور گرفت و در عرض كوچه خاموش شد. راننده کاپوت را بالا زده بود و به اعتراض های سیما با بداخلاقی جواب داد.
سینا کنار درخت ایستاده بود و فقط ناظر بود و آماده برای عکس العمل.
سیما که با فحش از ماشینش پیاده شد و سمت راننده رفت ، سینا هم آمد کنار ماشین و گفت:
- آقا این پژوهای ۲۰۶ همشون همین طور بی پدر و مادرن. قفل که میکنن دیگه باز نمی شن! باید بیان ببرنش.
خانم من در خدمتتون هستم.
ماشینتون رو پارک کنید من ماشین میگیرم میرسونمتون!
زن با این فرمان سینا نتوانست دیگر تشنج ایجاد کند و گفت:
- نه آقا! کمک این بدین ماشینشو روشن کنه بره؟
قبل از اینکه سوار ماشینش شود، مأمور خانوم دست گذاشت روی شانه اش. سیما تا برگشت که زن را نگاه کند.
سینا کارت را مقابلش گرفت و گفت:
- بدون هیچ حرفی، حتی یک کلمه سوار شو.
سيما مات سوار شد. سینا ماشین زن را کنار کوچه پارک کرد. اسناد خوبی در خانه سیما به دست آمد که بعدا در بازجویی هم به درد خورد.
اما سوژه ششم خاص بود. سحردخترخانه ای بود که پدرش از معتمدین و آبرومندان محل بود.
در جلسات قرار بر این شده بود که به هیچ وجه در محل سروصدایی بلند نشود. چند روزی پدر سحر را زیر نظر گرفته بودند.
حامد رفته بود و چند باری خودش را نشان پدر سحر داده بود و به بهانه های مختلف با او
حال و احوال کرده بود.
صبح زود که زنگ خانه را زد و خودش را معرفی کرد، نا آشنا نبود. حامد پدر را داخل ماشینش نشاند و صفحه موبایلش را مقابل چهره اش گرفت:
- این عکس رو می شناسید حاجاقا؟
مرد کمی دقیق شد به عکس.
دخترش را شناخت. سحر میان پنج دخترو سه پسر دیگر. لب گزید و صدایش لرزید
- یکیش دختر منه. این عکس چیه؟ شما کی هستید؟
حامد کارتش را نشان مرد داد. نگاه مرد از صورت حامد تا در خانه اش رفت ومات ماند.
حامد کمی به مرد فرصت داد و آرام پرسید:
- از حال و روز دخترتون خبر دارید؟ کجا داره چه کار می کنه؟
مرد دستی به موهای سفیدش کشید و گفت:
- از ما حرف قبول نمیکنه. دوستاش باعث شدند از شوهرش طلاق بگیره و زندگیشو نابود کنه. افتاده دنبال کارایی که فقط حراج آیروئه !
از ما هم کاری بر نمیاد. من فقط دعا میکنم دیگه دخترای مردم رو نتونه مثل خودش عصبی و افسرده کنه .
آقا این به روز درست زندگی میکنه نه شب درست استراحت بیرون که هست نمیدونم چه کار میکنه اما توی خونه همون یکی دو ساعت که بیداره ، سیگار می کشه و سرش فقط توی موبایل و لب تاب.
آخرشب هم قرص میخوره و می خوابه . بدبخته دختره بی چاره من!
حامد نفس کوتاهش را که حبس کرده بود آزاد کرد و بدون آن که به صورت مرد نگاه کند گفت:
- راستش کار دختر شما از این حرفا گذشته. چند صد تا دختر رو هم دنبال
خودش داره میکشونه به همین بیچارگی.
الآن هم من حکم بازداشت ایشون رو دارم. فقط چون برای شما احترام قائلیم گفتیم تو خلوتی محله بیاییم و از خود شما بخواهیم که کمک کنید تا سرو صدا نشه و آبرو حفظ بشه.
صدای مرد به وضوح می لرزید
- خدا لعنت کنه اونی که فضای مجازی رو ساخت.
خدا لعنت کنه دختر منوکه هم خودش بدبخته، هم ظلم کرده .
حامد نگذاشت ادامه بدهد
- پس شما خودتون همراه خانم برید و ایشون رو بیارید این جا.
حامد هم زمان به خانم همراهش اشاره کرد و زن از ماشین پیاده شد و همراه قدم های لرزان مرد تا کنار در خانه اش رفت.
دخترش در خواب بود و مرد خودش موبایل و لب تاب و یک هاردی که دیده بود دخترش دارد و فلش ها را تحویل داد. بعد هم دخترش را بیدار کرد!
کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت49 امیر منتظر خبر از گروه دیگر بود. گروه دوم اتمام موفقیت آمیز
بدون سر و صدا کار انجام شد. مانده بود تیم شهاب و فرناز...
آرایشگاه فرناز از ساعت شش صبح مشتری داشت. مأمور خانم به تنهایی باید وارد می شد، پرده را که کنار زد و با شش زن روبه رو شد، فهمید که نباید هیچ کوتاه بیاید و مستقیم رفت سمت فرناز که موبایل به دست او را نگاه می کرد. حكم را که نشان فرناز داد، به لحظه نکشید که موبایلش را پرت کرد سمت یکی از زنهای کنارش.
صدای جیغ و فریادش تمام آرایشگاه را برداشت. مأمور قبل از زن رسید به موبایل و ظرف سه ثانیه هم موبایل را برداشت و هم دست فرناز را گرفت و به پشت کشاند سمت خودش.
زنها خواستند حمله کنند سمتش که صدایش بلندتر از همه پیچید
- هرکس بیاد سمت من، فرناز آسیب می بینه . بیرون هم پر از نیروه. تا یه دقیقه دیگه نرم بیرون می ریزن این جا.
دیگه هر بلایی سر فرناز بیاد شماها مقصرید و به خاطر حمله به مأمور مجرم!
زن ها هول زده عقب کشیدند و مأمور با فرناز رفت سمت لب تابش؛ آن را هم
جمع کرد و وقتی نفس راحت امیر بلند شد که داخل ماشین نشستند.
تدبيرها کار را تا ساعت هشت تمام کرده بود و تا این جا نفس راحتی برایشان گذاشت.
مانده بود فروغ که سینا خودش را رسانده بود به محل و باید اطلاع می داد. امیر هم همراه سید و شهاب راهی شدند و با ورود آخرین نفر هر دو مکان را زدند؛ هم خانه و هم مؤسسه. سخت ترین کار همین جا بود که سینا با لباس رفتگر مقابل خانه مستقر شده بود.
آخرین زن که خواست وارد خانه شود سینا دسته
جارو را بین در گذاشت و تا زن بخواهد اعتراض کند آرام به بیرون خانه منتقل شد و نیروها با هم وارد شدند.
قبل از آن زنگ خانه کناری اتصالی کرد... در را باز کردند تا ببینند چه خبر است که تیم امیر وارد خانه شدند.
سرعت عمل بچه ها و تعدادشان باعث شد که هیچکدام نتوانند اسناد را از بین ببرند. فروغ وزنها و مرد از مؤسسه منتقل شدند.
مردها و زن های خانه کناری هم که پوشش های بسیار زننده ای داشتند و در حالت فجیعی دستگیر شدند هم همین طور!
موردها به زندان اوین منتقل شدند. اتاقی دوازده متری که یک میز و سه صندلی تمام وسایل آن بود.
اما تا ظهر باز هم کار زیادی پیش نرفت. عصرهم فقط دو ساعت فرصت بود.
هم زمان با تهران بچه های هشت شهر دیگر هم عملیات انهدام را انجام دادند و امیر بر همه نظارت داشت.
دادستان فقط ده روز اجازه بازداشت داده بود و باید ظرف این ده روز بازجویی ها انجام می شد و پرونده تکمیل می شد و البته برای ادامه روند عملیات و جلوگیری از فرار بقیه عواملی که شناسایی شده بودند، این کار باید زودتر انجام می شد.
با تدبیر امیر فضاهای جداگانه آماده سازی شده بود و زنها هر کدام در سلول های انفرادی خودشان بودند.
طبق قرار بعد از ورودشان برای آن که باور کنند که امر جدی است، لباس زندان تحویلشان داده شد. زنان عنکبوتی تا قبل از این فکر می کردند یک شوخی است و زود تمام می شود.
اما وقتی مجبور شدند لباس زندان بپوشند
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از کانال ســـرבار בلها
🌸 اولین روز بهارتون زیبا
🌺 نفس باد صبا
🌼 عشقی از جنس طلا
🌸 دوری و دفع بلا
🌺 سال پرسود و صفا
🌼 ياری از سوی خدا
🌸 همه تقديم شما
💐 عیدتون مبارک💐
🖊 سوال کاربر:
😔حس میکنم همسرم بهم علاقه ای ندارد؟!
🌾سلام خسته نباشید ببخشید سوالی داشتن از حضور کارشناسان محترم.
من الان حدود چهار ماه هست که عقد کردم مشکلی که دارم این است که حس میکنم همسرم بهم علاقه ای ندارد و فقط به خاطر مسایل جنسی ازدواج کرده از طرفی اوایل در مسایل حنسی بسیار فعال و گرم بود اما الان جند وقت است که بسیار سرد و بی محبت شده است ، از طرفی میدونم که این وضعیت تقصیر خودمم هم هست جون من خیلی عشوه گری و دلبری بلد نیستم خواهش میکنم کمکم کنید من همسرم را خیلی دوست دارم
📚پاسخ مشاور:
🌿باسلام خدمت شما کاربر گرامی
از اینکه دنبال افزایش مهارت برای پایدار کردن زندگیتون هستید تقدیر و تشکر می کنیم.
✔️بله درسته شما در مرحله ی اول نیاز دارید تا نسبت به جنس مرد آگاهی های لازم و کافی را داشته باشید. کمترینش اینه که مردان در دوست داشتن و ابراز اون کاملا متفاوت تر از زنان عمل می کنند. لذا ممکنه مدت های زیادی از کلماتی که رساننده ی محبت باشه استفاده نکنند.
🔹پس قضاوت شما در مورد دوست داشتن و نداشتن ایشون شما را مقداری زود هست.
⬅️بعد از شناخت کلی در مورد مردان در قدم بعدی لازمه از علاقه ها و سلیقه های همسرتون لیستی داشته باشید. اینکار برلی شما اثرات زیادی داره که کمترینش اینه که همسرتون حس نزدیک شدن شما را به خودش با تمام وجود درک خواهد کرد.
🌀ایشون با این حس به این نتیجه خواهد رسید که شما به خوبی ایشون را درک می کنید و همراه خوبی براشون هستید.
⚜بذارید یه جمله ای خدمتتون عرض کنم تا مقداری درموردش فکر کنید و برای دلبری کردن و جذاب شدن جداگونه باهم صحبت کنیم.
✅همسرتون باید به این نتیجه برسه که در انتخابش اشتباه نکرده و برای زندگی همراه خوبی انتخاب کرده. پس این مطالب را به خاطر بسپارید و بعد از اینکه درمورد مردان تحقیقات و مطالعاتی داشتید، یادداشت بذارید تا بیشتر در زمینه جذاب شدن صحبت کنیم.
🌸موفق باشید
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 عاقبت بدرفتاری با همسر👆
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt