eitaa logo
خوشتیپ آسمانی
2.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
52 فایل
✅ تـنها کانـال رسـمـی شـهید بـابک نوری هریس 🌹 با حضور و نظارت خـانـواده مـحـترم شـهـیـد خادم کانال: @Khoshtipasemani_1@Rina_noory_86
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشتیپ آسمانی
#226 چادرم رو سر کردم و پشت سرش وارد حیاط شدم همین یک روز محرمیت کار خودش رو کرده بود هم حسابی صمیمی
نگاهش رنگ شگفتی گرفت و اثری از شوخی و خنده ی چند ثانیه قبل روی صورتش باقی نموند ترسیده از این که بهش برخورده باشه به تقلا افتادم: _این فقط یه پیشنهاده ژانت من وظیفه داشتم بهت بگم تو رو خدا فکر بد نکن خیلی راحت میتونی بگی نه و تمام... با ذوق عجیبی لب باز کرد: _بگم نه؟! چرا باید بگم نه! برادرت از نظر من یه مرد فوق العاده ست ضحی! مشکل اینجاست که من اصلا باورم نمیشه که اون از کسی مثل من خواستگاری کرده باشه من نه خانواده ای دارم و نه حتی ایرانی هستم چند ماه بیشتر از مسلمون شدنم نمیگذره ولی... با هیجان خندید: باورم نمیشه واقعا خودش اینو گفت؟! ناباور لب زدم: آره خودش گفت حالا تو نظرت... خیلی راحت گفت: واضحه که نظرم مثبته! چشمهاش برقی زد و با ذوق خندید: رضا مرد دوست داشتنی و با ایمانیه! تازه من اینطوری صاحب یه پدر و مادر میشم اونم پدر و مادر تو که انقدر خوبن میتونم برای همیشه ایران بمونم پیش شما دیگه لازم نیست برگردم نیویورک و دنبال کار بگردم با هیجان زایدالوصفی رو به من خندید: وای ضحی باورم نمیشه باهام شوخی که نمیکنی! ناباور خندیدم باورم نمیشد به این راحتی بله گرفته باشم‌ بی تعارف حرف زدن یه جاهایی چقدر خوبه... درحالی که از شدت خنده نمیتونستم نفس بکشم گفتم: نه شوخی نمیکنم پس من به مامان و بابا میگم فردا شب یه قرار خواستگاری بذاریم و حرف بزنیم خوبه؟! لبخندی زد: عالیه! وقتی کتایون ماجرا رو فهمید باورش نمیشد! چندین بار از ژانت سوال کرد تا مطمئن بشه اما رضوان مدام ژانت رو میبوسید و ابراز خوشحالی میکرد وقتی موافقت ژانت رو سربسته به گوش رضا رسوندم باورش نمیشد مدام میپرسید: یعنی انقدر زود جواب داد؟ مطمئنی حاضره ایران بمونه؟ و من مجبور بودم مدام مطمئنش کنم با مامان و آقاجون هم موضوع رو مطرح کردم و قرار شد شب بشینیم و حرف بزنیم و شب همگی دور هم نشستیم تا حرف بزنیم! آقاجون و مامان رضا و رضوان و من و کتایون و ژانت... خانواده ی عمو نیومدن تا ژانت راحتتر حرف بزنه همون ابتدای جلسه آقاجون گفت: چون پدر و مادر دختر نازنینم حضور ندارن گفته باشم من طرف عروسم! رضا لبخندی زد و کتایون فوری ترجمه کرد به دنبال ترجمه ژانت با نگاهی که علاقه ازش سرازیر بود فارسی رو به بابا گفت: ممنون علاقه قلبی جالبی بین آقاجون و مامان و ژانت به وجود اومده بود که حتی کمی جای حسادت دخترانه توش وجود داشت! آقاجون کمی درباره رضا و تربیت و اعتقاد و شغل و موقعیت زندگیش حرف زد و مامان هم چند سوال از ژانت درباره گذشته و خانواده و برنامه ش برای آینده پرسید بعد آقاجون از ژانت خواهش کرد: _دخترم اگر راضی باشی چند دقیقه ای با رضا حرف بزنید و سنگاتون رو وا بکَنید ژانت بی تعارف از جا بلند شد: بله حتما کجا باید بریم؟ لبخندم رو خوردم و رو به رضا اشاره کردم رضا با خجالت گفت: تشریف بیارید و بعد وارد حیاط شد و ژانت پشت سرش مامان نگاهش رو از اونها گرفت و با ذوق گفت: _الهی بگردم چقدر به هم میان! ماشاالله این دختر چقدر بی ریا و خوش قلبه کتایون لبخندی زد: ممنون لطف دارید ناچار بود نقش تنها فامیل عروس رو به تنهایی ایفا کنه طولی نکشید که برگشتن درحالی که چهره رضا از خنده سرخ بود و رد لبخند هنوز روی لبهاش نمایان تا نشستن ژانت خیلی راحت و بی مقدمه گفت: ما حرف زدیم از نظر من هر زمان که لازم باشه میتونیم مراسم عروسی برگزار کنیم فقط من یه شرط داشتم که به ایشون گفتم حاجی فوری گفت: چه شرطی؟ رضا به سختی جواب داد: _والا حاجی میگن که میخوان بعد از... ازدواج اینجا پیش شما زندگی کنیم‌! مامان ذوق زده به طرف ژانت برگشت و صورتش رو بوسید: عزیز دلم چی از این بهتر خدا حفظت کنه این که شرط نیست لطفه ژانت با محبت دست مامان رو گرفت و روی چشمش گذاشت: خیلی دوستتون دارم اونقدر مظلومانه ابراز احساسات کرد که لبهای مامان از بغض لرزید و براش آغوش باز کرد و همین مراسم ساده شد مبنای ما برای اینکه قبل از رسیدن به تاریخ بازگشت من مهیای عروسی جمع و جوری برای رضا و ژانت بشیم تا زندگی مشترکشون رو آغاز کنن با نگاهی به تقویم روز دهم دی ماه مصادف با ولادت حضرت زینب به عنوان قرار عقد و عروسی تعیین شد و همه برای تهیه مقدمات عروسی و چیدن طبقه ی بالا برای عروس و داماد بسیج شدیم اما حالا کتایون که مطمئن شده بود ژانت موندنی شده برای برگشت به آمریکا مستاصل شده بود مدام میگفت: ژانت که موندگار شد توهم که شیش ماه دیگه برمیگردی! مامانمم که اینجاست من برم اونجا چکار! و من هم میگفتم: خب بمون کی مجبورت کرده اگرم نمیخوای بری خونه همسر مادرت بی پول که نیستی خونه اجاره کن! و بعد اون جواب میداد: تنها دلیل تعللم شرکته خیلی براش زحمت کشیدم‌ نمیتونم ولش کنم و باز من میگفتم: لازم نیست ولش کنی به قول خودت از دور مدیریتش کن! هر چند ماه یکبارم سربزن
خوشتیپ آسمانی
#227 نگاهش رنگ شگفتی گرفت و اثری از شوخی و خنده ی چند ثانیه قبل روی صورتش باقی نموند ترسیده از این ک
ژانت هم مدام میگفت تنها مشکل زندگی توی ایران نبود کتایونه اونقدر من و رضوان و ژانت طی این مدت باهاش حرف زدیم و دلیل و برهان آوردیم که قانع شد بمونه اما گفت باید برگرده و چندماهی بمونه تا اموالش رو به پول تبدیل کنه و برای شرکت هم یک فکر اساسی کنه بنابراین قرار بر این شد که تا قبل از شروع کلاسهای ترم جدید من و کتایون به آمریکا برگردیم و چون میخواستیم بعد از عروسی بریم برای دوازدهم دی ماه بلیط گرفتم مراسم عروسی ژانت و رضا از این جهت که هم عروسی برادرم بود و هم عروسی رفیق عزیزم بی نهایت لذت بخش بود اما مثل تمام لحظات لذت بخش جهان خیلی زود به پایان رسید و بانگ رحیل در گوش من و کتایون طنین انداخت روز دوازدهم دی ماه ۱۳۹۸ آخرین روز حضور ما در این منزل گرم بود و باز باید برمیگشتیم به همون جایی که هیچکدوم هیچ حس خوب و خاطره خوشی ازش نداشتیم برای من اینبار ترک کردن خانه و کاشانه و پدر و مادر و رضوان و رضا و البته کشوری که همسرم توش نفس میکشید، سخت تر شده بود کتایون هم با وجود ژانت و مادرش خیلی سخت دل میکند و فقط به امید همراهی من دلخوش بود هول و حوش غروب بود که دوباره پرسید: _دقیق چه ساعتی پرواز داریم؟! گفتم: گفتم که ساعت ده شب بلیط داریم واسه بغداد از اونورم ساعت پنج صبح واسه آمریکا باز تو دوحه توقف داره بلیط بغداد گرفتم که این چند ساعت بینش رو بتونیم بریم کاظمین زیارت سری تکان داد: خوبه حال همه از رفتن ما گرفته بود و حال خودمون بیشتر من اما فشار عجیبی روی قلبم افتاده بود که نفس کشیدن رو هم سخت میکرد اما به روی خودم نمی آوردم بعد از شام با همه اهل منزل خداحافظی کردیم تا به فرودگاه بریم اما هیچ کدوم راضی به اون خداحافظی نشدن و تا فرودگاه همراهیمون کردن و اونجا هم خانواده کتایون بهمون ملحق شدن خداحافظی نسبتا طولانی مون تا پای پرواز طول کشید ژانت که حسابی بدحال بود و رضا مدام دلداریش میداد چندین بار در آغوشش گرفتم و از رضوان و رضا خواستم مواظبش باشن حال مادر کتایون هم دست کمی از ژانت نداشت و کتایون تا لحظه رفتن مشغولش بود وقت رفتن مادر کتایون از من التماس دعا داشت: اول به خدا بعد به تو سپردمش تو رو خدا مواظبش باش با لبخند مطمئنش کردم: چشم خیالتون راحت سیما خانوم کتایون که گویا از بقیه خداحافظی کرده بود همون لحظه کنارمون رسید و رو به من گفت: بریم؟ به موافقت سرتکون دادم اما قبل از رفتن رو به احسان گفت: من توی سفر اربعین به شما خیلی زحمت دادم حلال کنید احسان خیلی آروم و متین جواب داد: _زحمتی نبود مواظب خودتون باشید اونجا ان شاالله به سلامتی برمیگردید به سلامت! کتایون نگاهی به من کرد و بعد آهسته گفت: خیلی ممنونم با اجازه تون هر دو یکبار دیگه مادر هامون رو در آغوش گرفتیم و من دست آقاجون رو بوسیدم کتایون هم با خواهرش خداحافظی کرد و پشت کردیم که بریم اما هر دو صورتمون خیس شده بود ژانت و رضوان دوباره چند قدم پشت سرمون دویدن و به نوبت در آغوشمون گرفتن این سختترین تجربه رفتن برای من و کتایون بود سخت ترین لحظات عمرم رو میگذروندم اما ناچار به رفتن بودیم و دلخوش به برگشتن به زحمت رد شدیم و از پشت پنجره برای آخرین بار براشون دست تکون دادیم... تا زمانی که هواپیما از زمین بلند بشه من و کتایون حرفی با هم نزدیم اون سرش رو به شیشه تکیه داده بود و به بیرون زل زده بود و من هم به اتفاقات غیر منتظره این مدت که با سرعتی باورنکردنی زندگیمون رو دچار تغییرات اساسی کرد فکر میکردم اما بعد سعی کردم سر صحبت رو باز کنم: _نگران نباش خیلی زود برمیگردیم اما کتایون چیزی رو به زبون آورد که حرف دل خودم هم بود: _نمیدونم چرا انقد دلشوره دارم! سعی کردم اعتنا نکنم: چیزی نیست اضطراب جداییه تا یه چیزی بخوری رسیدیم بغداد میریم زیارت آروم میشی چیزی نگفت و باز از پنجره مشغول تماشای زمین زیر پاش شد حس غریب و غیر قابل وصفی داشتم تلفیقی از اضطراب و دلهره و هیجان حس میکردم روزهای سختی در پیشه... چشمهام رو بستم به این امید که کمی آروم بشم و برای فرار از این حال عجیب به چیزهای خوب فکر کنم به امید به روزهای خوب به پایان خوشی که خدا وعده ش رو بهمون داده.. ❌پایان❌ پ.ن: بزودی فایل پی دی اف رمان تقدیمتون میشه ممنون از همراهی و صبرتون🌷 التماس دعا...
خوشتیپ آسمانی
#228 ژانت هم مدام میگفت تنها مشکل زندگی توی ایران نبود کتایونه اونقدر من و رضوان و ژانت طی این مدت ب
خب دوستان رمان ضحی هم تموم شد امیدوارم لذت برده باشید ممنون از صبوریتون☺️ لطفاً نظرتون رو درباره رمان ضحی در لینک زیر بگید🙃👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16181575408494
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️|دل ڪہ هوایـــے شــود،پــرواز اســتــ ……ڪہ آســمــانــیــت مــےڪنــد.…… واگــر بــال خــونــیـــن داشــتــہ بــاشــے دیــگــر آســمــــان،طــعــم ڪربــلــا مــےگــیــرد. دلــــ‌هارا راهےڪربــلــاے جــبــــ‌هہ‌ها مــےڪنــیــم و دســت بــر ســیــنــہ، بــہ زیــارت "شــــ‌هــــــداء" مــےنــشــیــنــیــمــ...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌸اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌼اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَفاطِمَةَ سَیِّدَةِ 🌹نِسآءِ العالَمینَ 🌸اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ 🕊الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، 🕊بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ 🌼الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنےکُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... 🌸 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌾صبح را با خنده ات زیبا کن ای مرد خدا :)🌸 تا که شادان گردد این قلبِ پریشان حال ما 🍁❤️•° 🌟🌼 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
|•🌸🌿•| من براے رعایت حجاب خودم هزاران دلیل دارم جلب رضایت خدا☺️ آرامش روانے🧠 انقراض بے بند و بارے😻 آرامش فردےو اجتماعے😌 تقویت تمرکز🤭 تحکیم بنیان خانوادھ🙂 کاهش خیانت و نا امنے😖 شکر نعمت زیبایے!☺ ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🤣 شب‌عملیات بود..✋🏽 حاج‌اســـماعیل‌حق‌گو بھ علی‌مسگری گفت:⚡️ ببین‌تیـربارچی‌چہ ذکرےمیگه...🤨 که‌اینطوراستوارجلوی تیروترکش وایسادھ و اصلاترسی‌به‌دلش‌راه‌نمیده🌱 فضولیش‌گل‌ڪرد.. نزدیک‌تیرباچےشد🚶🏻‍♀ ودیدداره‌باخودش‌زمزمھ‌میکنه :🍂 دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،... 😧 (آهنگ پلنگ صورتی!)😂 رو بھ‌ داش‌علی ڪردوگفت: معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته...😐😂 الان‌دارھ اثراتشو میبینھ..🔫😑😂 بخند‌مؤمن:)) ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
سلام✋ به هواپیمای ماه مبارک رمضان خوش آمدید شماره پرواز✈1442هجری مقصد ما به سوی مغفرت و رضایت خداس. مدت زمان پرواز 30 روز میباشد. و در طول روز 15 تا 16 ساعت پرواز✈ خواهیم کرد ☝در طول پرواز، خوردن و آشامیدن و سیگار کشیدن🚭 و گناه کردن 🔞📵با هر وسیله‌ای ممنوع⛔ می‌باشد. از مسافرین محترم خواهشمندیم کمربند ایمان و پرهیزگاری خود را در طول پرواز بسته نگه دارند. 📓خلبان پرواز: قرآن کریم کادر پرواز (همه فرشتگان) سفر خوشی را برای شما آرزومند هستند. با آروزی موفقیت شما مسافران عزیز همراه با صبر و تقوی تا إنشاءالله به سلامت به مقصد که همان رضایت خداوند باشد برسیم. ماه رمضان مبارک♥️ ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅--- ‍‎‌‌‎‎‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رب شهر رمضان...✨💫 دلم میگه حسین جان💚 🌷🌙 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅--- ‍‎‌‌‎
لینک واتساپ گروه مهدویت، شهداء، ولایت2👇🏻👇🏻 🌐 https://chat.whatsapp.com/CipfsFqnkHJ1QWTOkZOXnH لینک کانال مهدویت، شهداء، ولایت در پیام رسان ایتا 👇🏻👇🏻 🌐 https://eitaa.com/mahdavyatshoadavlayat کانون تخصصی مهدویت استان هرمزگان و بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعودعج استان هرمزگان
1⃣چشم حتما ممنون از نظرتون☺️ 2⃣خیلی ممنون از نظرتون حتما با اعضای خوبی مثل شما عالی خواهد بود😎✌️🏻 3⃣خیلییی ممنون لطف دارید😍 4⃣خیلی ممنون در مورد اسم کانال هم چشم حتما یه فکر دوباره میکنیم اگه موافقت شد عوض می‌کنیم🙃 5⃣خیلیییی ممنون از انرژی مثبتتون امیدوارم از رمان لذت برده باشید😍🌸
1⃣رمان ضحی هم که به سلامتی تمام شد امیدوارم لذت برده باشید☺️ 2⃣سلام خیلی ممنونم چشم حتما 🙂 3⃣خیلییی ممنونم از لطفتون😇 4⃣سلام چشم حتما و در مورد تبادل ها باید بگم که ما تعداد تبادل هارو خیلی کمتر کردیم و فقط تبادل شبانه داریم و اینکه کمی صبوری کنید ممنون میشم😉☺️
1⃣خیلی ممنونم از نظرتون لطف دارید رمان هم تمام شد امیدوارم لذت برده باشید🙃 2⃣رمان نزاریم🧐 چرا؟؟ خیلی پیشنهاد شده که رمان بزاریم و سعی می‌کنیم رمانی بزاریم که مناسب کانال شهید باشه و آموزنده باشه😊 3⃣خیلیییی ممنونم از انرژی مثبتی که بهمون دادید😍
دوستان عزیز خیلی معذرت می‌خوام ازتون لینکی که برای ارسال پیام هاتون درباره رمان ضحی بود مشکل پیدا کرده😕 لطفاً نظراتتون رو درباره رمان ضحی در لینک زیر بفرستید👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16183464560654
دعای روز اول ماه رمضان🌙 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ.🌸 ✨🍃خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعى وقیام وعبادتم در آن قیام شب زنده داران وبیدارم نما در آن از خواب بى خبران وببخش به من گناهم را در این روز اى معبود جهانیان ودر گذر از من اى بخشنده گناهکاران.✨🍃 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
Tahdir joze1.mp3
4.13M
🍃 تلاوت جزء 1 قرآن کریم📿 🔮التماس دعا🤲🏻 ✨🌙 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
نکات کلیدی جزء اول👌🏻👆🏻
🌙روایتی از آخرین ماه رمضان فرمانده نیروی قدس سپاه همه چیز آماده و مهیا بود. مهمان‌های بابا حسین یک به یک از راه می‌رسیدند. صدای اذان که شنیده شد، سجاده‌ها پهن شد. ، مهمان ویژه بابا، به نماز ایستادند و دیگران نیز به ایشان اقتدا کردند. آن شب بعد از افطار، یک به یکمان انگشتری را از حاجی به هدیه گرفتیم. لبخندهایی که بین حاضرین رد و بدل می‌شد و دوربین‌هایی که لحظه به لحظه آن شب را ثبت می‌کردند! 👤راوی: فرزند سردار شهید حسین پورجعفری 🌼🌙 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
سلام به همه رفقای داداش بابک امیدوارم حالتون خوب باشه🙃 ویژه برنامه ماه مبارک رمضان و همچنین عیدی به مناسبت 2.7k شدنمون😍 داریم براتون که امیدوارم خوشحال بشید🤩 داستان زندگی داداش بابک رو به صورت رمانی کوتاه براتون اماده کردیم و انشاالله از امروز ، روزی یک قسمت در کانال برای شما عزیزان قرار داده میشه☺️ یه تشکر ویژه از یکی از اعضای عزیزمون که برامون فرستادن و همچنین تشکر از خواهرمون که تو تایپ داستان بهمون کمک کردن اجرتون با شهید🌷🌷 درضمن‌هرگونه‌کپی‌از داستان‌حتی‌با‌ذکرنویسنده ممنوع‌هست‌وحرام🚫🚫 حق الناسه عزیزان لطفا رعایت کنین🚫⛔️⛔️🚫 سوالا و نظراتتون در رابطه با رمان👇👇 @sar_boride
💙🌷 💙🌷 💫😍 💫✍ /همدردانه/ پدر: چیه بابک تو لکی؟!🙄 بابک: هیچی،چیزی نیست. پدر: پادگان چه خبر؟...جات خوبه؟راحتی؟ بابک: الحمدالله...خوبه پدر: هلال احمر چه خبر؟هنوز اعزام نشدی؟! بابک: هفته دیگه ان شاءالله. پدر: کجا به سلامتی؟😄 بابک: مناطق محروم روستاهای اطراف رشت قراره بریم. پدر: برای بهیاری؟ بابک: ان شاءالله. پدر: دوره های تخصصی امدادگری کی تموم میشه؟ بابک: دو ماه دیگه. پدر: ان شاءالله... حالا بگو چیشده خوشگل پسر؟😉 بابک: یکی از بچه های بسیج که بچه محل خودمونه خیلی غصه میخوره،بنده خدا دستش خالیه.😞 پدر: از کجا می دونی؟! بابک: تو حلقه های تربیتی و اموزشی پایگاه براشون کلاس های کنکور تقویتی تشکیل دادم. پدر: پدرش شغلش چیه؟ بابک: پدر و مادر خیلی خوبی نداره،پدرش می گه این همه جوون فارغ التحصیل شدن مدرکشون قاب کردن زدن تو دیوار!مدرک دانشگاه هیچ دردی نمی خوره. پدر: تو مگه ماموری از طرف کسی!! اون خانواده داره داخل خودشون حلش میکنن. بابک: بابا اون نیاز به کمک ما داره،مگه نگفتی خدمت به مردم عبادته...!اون استعداد عالی تو درس خوندن داره.اون یه روزی یکی از مخ های مملکت میشه. پدر: پیشگویی هم میکنی!!😂😂😂 بابک: بابا بهش کمک بکنیم.به نظرم این در اینده یکی از فیلسوفان و بزرگان علمی مملکت می شه. پدر: مشکلش چیه؟! بابک: پول شهریه دانشگاه نداره بده،من یک مقدار پس انداز دارم ولی کمه. پدر: خیره ان شاءالله.شاین کارت عابر منه هر چقدر کم داری از این بردار. بابک: ممنون پدر ولی میگم اگه ندارید... پدر: در کار خیر حاجت هیچ استخاره‌ای نیست.😊 بابک: ممنون پدر ان شاءالله که هیچ بچه‌ای بخاطر مسائل مالی از ادامه تحصیل جا نمونه...ما مسلمونیم برای کمک به هم نوع خود باید همیشه پیش قدم باشیم. پدر: از صمیم قلب بهت افتخار میکنم بابک...عروسی دوستت کیه؟ بابک: فردا شب. ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
👨‍🎨🎨خب بذارید ببینم؛ شاید اینجا هم یک تعداد جوون وجود دارن که میخوان برن هیئت!🏴 خوب پس باید اینجا رو قرمز کنم ... درسته ... 🎨چرا این گوشه آبی مونده؛ فکر کنم مردم اینجا میخوان ماه رمضون برن مسجد!🕌 پس فکر کنم اینا رنگ قرمزو بیشتر دوست دارن! 🎨راستی انتخابات نزدیکه ...؛📨 از اتاق فرمان هم اشاره میکنن که رفقا دوباره دارن با بایدن 🇺🇸می‌بندن ... پس اصلا چه بهتر که همه جا قرمز بشه تا مردم یه کم حواسشون پرت بشه و رفقا به کاراشون برسن ... البته کیش و چالوس و عشق و حال باید آبی باشه،،، نباید مردم رو اذیت کرد✋ 🔴واقعا نقاشی لذت بخشه ...👨‍🎨 کرونای‌هوشمند👾 😎 😏 و بازهم رنگ بندی سیاست اقتصادی...😏 😐 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️|دل ڪہ هوایـــے شــود،پــرواز اســتــ ……ڪہ آســمــانــیــت مــےڪنــد.…… واگــر بــال خــونــیـــن داشــتــہ بــاشــے دیــگــر آســمــــان،طــعــم ڪربــلــا مــےگــیــرد. دلــــ‌هارا راهےڪربــلــاے جــبــــ‌هہ‌ها مــےڪنــیــم و دســت بــر ســیــنــہ، بــہ زیــارت "شــــ‌هــــــداء" مــےنــشــیــنــیــمــ...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌸اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌼اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَفاطِمَةَ سَیِّدَةِ 🌹نِسآءِ العالَمینَ 🌸اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ 🕊الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، 🕊بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ 🌼الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنےکُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... 🌸 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌾صبح را با خنده ات زیبا کن ای مرد خدا :)🌸 تا که شادان گردد این قلبِ پریشان حال ما 🍁❤️•° 🌟🌼 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[وَ زيبايے ‌ با لبخندِ ‌ ‌ ‌معنا گرفت . . 🌸💞] 🌙 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---