eitaa logo
خوشتیپ آسمانی
2.1هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
52 فایل
✅ تـنها کانـال رسـمـی شـهید بـابک نوری هریس 🌹 با حضور و نظارت خـانـواده مـحـترم شـهـیـد خادم کانال: @Khoshtipasemani_1@Rina_noory_86
مشاهده در ایتا
دانلود
 اما درباره اون جمله ت که گفتی، کاملا درسته واقعیت اینه که محبت و احساسات قلبی و ادراک ها قابل انتقال نیست من الان نمیتونم این حرارتی که از این توصیف عاشقانه ی تو از خدا توی قلبم ایجاد شد رو کف دستت بریزم و تو حسش کنی! برای معرفی یک تفکر و یک مکتب منطق لازمه. که البته مکتب خدا تماما سرشار از منطقه چون حقه و حقیقت منطق داره همونقدر که محبت داره... اما واقعیت اینه که پذیرش یک مکتب با منطق و دلیل و برهان آغاز میشه اما با محبت ادامه پیدا میکنه... علم و منطق برای راستی آزمایی صحت یک تفکر و عقیده لازمه اما برای استمرارش کافی نیست. میشه باهاش شروع کرد اما نمیشه ادامه داد استمرار و حرکت نیاز به نیروی محرکه داره محبت همون نیروی محرکه ی طی مسیره! بعد از درک دلیل، باید محبت خدا وارد قلبی بشه تا بتونه ایمان بیاره. به قول تو باید حسّش کنی یا حتی ببینیش! مثل حس شیرینی این شکلات. من هرچقدرم که برات از تجربه خوردن شیرینی بگم و وصفش کنم دهنت شیرین نمیشه. باید یکی بزاری دهنت بفهمی چی میگم. خیلی چیزها رو باید تجربه کرد... یقین با مشاهده عملی حاصل میشه نه تئوری برای اولین بار لبخند ژانت رو دیدم هرچند خیلی محو. و چه لحظه ی شیرینی بود... سرش رو در تایید حرفم تکون داد وسکوت کرد... کتایون نگاهی به ساعت مچی ش کرد و گفت: ساعت 9 و نیمه ژانت نمیخوای بخوابی فردا قرار نیست جایی بری؟! ژانت از جا پرید: _چرا چرا... شب بخیر... و بدون هیچ حرف دیگه ای رفت توی اتاقش و در رو بست به نظر می اومد کتایون یکم از شنیدن مکالمه ما کلافه ست برای همین خواستم بحث رو عوض کنم: کجا میخواست بره مگه؟ _یکشنبه صبحا همیشه میره کلیسای مرکزی میدونی که خیلی دوره برای اینکه از اول مراسم باشه باید راس ساعت شیش توی ایستگاه اتوبوس باشه... همیشه شبا زود میخوابه ولی شنبه شبا یکم زودتر! زندگی مومنانه ژانت اونهم اینجا واقعا جذاب و قابل ستایش بود... صدای کتایون از فکر بیرونم آورد: _میبینی این خارجیا چه خوبن انگار نه انگار مهمون داره اصلا نگفت کجا میخوابی رفت گرفت خوابید! خندیدم: _اشکال نداره بیا برو تو اتاق من بخواب من اینجا میخوابم. روی کاناپه دراز کشید: _نه من همینجا راحتم فقط اگه میتونی یه پتو بهم بده... اصرار نکردم چون ممکن بود راحت نباشه... رفتم اتاقم و براش پتو آوردم. بعد هم شب بخیر گفتم و برگشتم اتاقم... *** ساعت تقریبا ده صبح بود که از اتاق اومدم بیرون. ژانت هنوز برنگشته بود و کتایون هم خواب بود... بی سر و صدا چای دم گذاشتم و برگشتم اتاق... کار گزارش کار سه شنبه رو تموم کرده بودم برای همین قلم و دوات برداشتم که یکم خط بنویسم... کمی بعد صدای باز شدن در و رفت و آمد بعدش گفت که ژانت برگشته... اما من کماکان به کارم ادامه دادم تا اینکه تقه ای به در خورد و کتایون از همون پشت در گفت: این کتری قوریت خودشو کشت خانجون بیا به دادش برس... از هول چای فوری بلند شدم و در رو باز کردم... سلام کوتاهی کردم و بدون اینکه در اتاق رو ببندم دمپایی رو فرشی پام کردم و دویدم توی آشپزخونه... فوری زیر اجاق رو خاموش کردم و آروم چک اش کردم... خدا رو شکر آب کتری خشک نشده بود... تازه ژانت رو دیدم که با نگاه عاقل اندرسفیهش جلوی در سرویس بهم زل زده بود باخنده گفتم: سلام... این کتایون الکی هولم کرد ترسیدم آبش خشک شده باشه ته کتری ترک بخوره! کتایون از راهروی کوچیک پشت آشپزخونه بیرون اومد: بدکاری کردم بهت خبر دادم! بعد با ذوق گفت: ببخشید من سرک نکشیدم درو باز گذاشتی چشمم افتاد. چه خط خوبی داری خطاطی میکنی؟ _آره البته همچینم خوب نیس _چرا خوب بود فقط نصفه نیمه بود نتونستم بفهمم چی نوشته _جهان و هرچه دراوست همه صورتند و تو جانی ژانت فوری گفت:چی؟ کتایون براش ترجمه کرد.. پرسید به چه کسی گفته میشه و کتایون بدون اینکه از من سوال کنه گفت احتمالا خدا! بعد گفت: من تمام هنر های سنتی ایرانی رو دوست دارم مینا منبت تهذیب خط... همونطور که داشتم برای صبحانه عسل توی کاسه های کوچک میریختم گفتم: _ماشاالله واردیا! حالا کار من خیلی هم هنرمندانه نیست بیشتر دل مشغولیه ولی چند تا خط تو این دو سال و اندی نوشتم اگر میخوای بیارم ببین.. فوری گفت:آره بدم نمیاد... کاسه رو روی میز گذاشتم: پس تا این چای جوشیده یکم خنک شه بیاید تو اتاق نشونتون بدم فقط کفش یادتون نره! خودم جلو افتادم و وارد اتاق شدم... از توی کمد دیواری پوشه برگه ها رو پیدا کردم و بیرون کشیدم... وقتی برگشتم فقط کتایون توی اتاق بود و ژانت با فاصله دم در اتاق خودش ایستاده بود... انگار غریبگی میکرد. برگه ها رو گذاشتم روی میز.. به کتایون اشاره کردم که ببینه و خودم توی چارچوب در ایستادم:چرا نمیای تو ژانت دوست نداری ببینی؟ آب دهنش رو فرو داد و فوری گفت:بدم نمیاد...
🖇🥀 فࢪمول‌شہادت : کمۍ‌خلوص‌نیت + عمل‌پیش‌چشم‌خدا‌ نھ‌فقط‌جلو؎‌چشم‌خلق‌خدا! اللہم‌اࢪزقنا....🌙 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
رفقــا✨ ڪد # ۶۴ * ۱۰۰ * رو بزنیـــد و نت رایگان دوشنبه سورے دریافٺ کنید😁😉
😎💪🏻 ☘” افراد موفق به چیزهایی که دارند توجه می‌کنند..😌 🍂افراد ناموفق به چیزهایی که از دست دادند... ” 😞 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
|💠📿| 🌿•| الماس خــدامےخوآسـت..بـه‌توبآل‌وُ پربدَهد... گُفت:چشـمت مےزنند!🌱 •||چـآدُر دآد↓ ⇦بـانـو...قدرش‌رابدان🖐🏻 هدیہ‌ۍخدا‌ همانـےاست‌ کہ‌بـرسـر‌مادرمـان ؛ خـیلےقیمتےاست‌رفیقــ🙂❤️• 💕 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
~🕊 زن رفتگر محله ، مریض شده بود ؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری ، نفر جایگزین نداریم رفته بود پیش شهردار !! آقای شهردار بهش مرخصی داده بود و خودش رفته بود جاش.... ♥️🕊 💥 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛱ با کاغذ های رنگارنگ دایره ای و چسب از این چترهای تزیینی کاغذی درست کن ✂️🌸🍃 🎨🎗 ⛄️🎬 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
Khalaj-Shab1Moharram1394[02].mp3
7.3M
نگو چرا گریونم به یاد در خونه🏴|• نگو چرا با‌یادش‌ همیشه دلم خونه💔|• آخه غم ناموس رو هر کسی نمیدونه😟|• مادرمه سایه ی بالا سرمه😔|• 🍃❤️ 🍃💔 حسن خلج🎙 نگو چرا گریونم🎶 📮📌 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
~🕊 😁 🌿تیربارچی افتاد تو گودال😂 قد و جثه کوچکی داشت و شجاعت او زبانزد همه بود. تیربارچی بود و هیچ گاه مسئولیتش را ترک نمی کرد.به خاطر قد کوچش در موقع به خط شدن گردان، عقب صف می ایستاد. در محوطه عقب ارودگاه «عرب» گودال هایی شبیه قبر درست شده بود که محل راز و نیاز برخی رزمنده ها بود. یک شب فرمانده گردان حوالی این محل، برای توجیه بچه ها دستور تجمع نیروهای گردان را صادر کرد. با فرمان «از جلو نظام» نفرات اول سریع ایستادند و بقیه پشت سر آنهاعقب کشیدند. پس از استقرار کامل، صدای خنده بچه های عقب صف، کم کم به جلو رسید. تیربارچی کوتاه قد، برای کشیدن به داخل یکی از آن گودال ها افتاده بود و تنها تیربارش مشهود بود که به طور افقی روی گودال قرار گرفته بود. 🙃⚘ ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
حاج قاسم سلیمانی: توصیه ام به شما این است که هرکدام، یک شهید را برای خودتان انتخاب کنید. حتما هم نباید معروف باشد. در گمنام ها، انسان های فوق العاده ای وجود دارد، آنها را هم در نظر بگیرید. دعا کنید خدا به حق حضرت زهرا سلام الله علیها ما را به شهادت برساند و این شهادت را منشا رحمت و آمرزش ما قرار دهد. و ان شاءالله شرمنده دوستان شهیدمان نشویم. هیچ چیز بالاتر از شهادت نیست. شما خواهران هم که جهاد از شما گرفته شده، می توانید شهید شوید. شما جهاد مهمتری دارید که الان به آن مشغول هستید. "آقا" را دعا کنید برای مسئولیت سنگینی که به عهده اش است. در این دنیای پر تلاطم و سختی که امروز ایشان با آن مواجه هستند، در داخل و خارج؛ دوستان نادان و دشمنان قسم خورده مجهز و مسلح و نفاق، انشاءالله خدا ایشان را کمک کند. عمر طولانی و نفوذ کلام بیشتری به ایشان بدهد و قلب ها را در تسخیرش قرار دهد. برشی از کتاب حاج قاسم ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
~🕊 💥 از نَفسهایِ‌خۅد‌حساب‌بڪشید‼️ پیش‌از‌آنڪہ‌ازشما‌حساب‌بڪشند⚠️ ♥️پیامبر اڪرم(ص) 📚اعݪام اݪدین، ص۳۳۹ ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---