eitaa logo
خوشتیپ آسمانی
2.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
52 فایل
✅ تـنها کانـال رسـمـی شـهید بـابک نوری هریس 🌹 با حضور و نظارت خـانـواده مـحـترم شـهـیـد خادم کانال: @Khoshtipasemani_1@Rina_noory_86
مشاهده در ایتا
دانلود
واما چرا!؟ 🤔 چرا نباید بزاریم اینا که دختراشون همه چادرین پس تبلیغ حجاب چیمیشه!؟ 🤓 پس من دخترم عکس چی بذارم!؟😟🤷‍♀
خوب دوستان عزیز ☺️ شما عکس لواشک یا بستنی🍧 یا یه چلو کباب چرب🍱 بذارن جلوتون و ببینید دلتون نمیخواد؟! 😕 معلومه که میخواد🤷🏻‍♂
ببینید اول کار با عقل میریم جلو❗️ و فتوا نمیدیم🗣 بریم باهم ببینیم عقل چی میگه🤔🧠
حالا نکته اینجاست 👌🏼 اگه یه فقیر یعنی کسیکه مثلا چلو کباب نمیتونه بخره عکس چلو کباب ببینه بیشتر حسرت میخوره و دلش میخواد😔
حالا یه دختر خانم🧕🏻 یا یه آقا پسر مذهبی👳🏻‍♂ به هر دلیلی عکس جنس مخالف رو ببینه حتی یه نگاه👀 حواس پرتی، فکرش بیفته تو ذهنش و دلش بخواد یه همسر مثل اون عکس داشته باشه😞 اگه متاهل باشه نسبت به همسر خودش سرد میشه🤯 اگه نوجوون باشه که نود درصد کاربران ایتا دوازده تا هجده سال هستن 😐 نیاز عاطفی و جنسیشون رو اوجه، اینارو ببینه به شدت دلش میخواد 😥 چه بسا از راه حرام نیاز عاطفی و تمایل به جنس مخالفشو تامین کنه(مثلاً‌رل‌زدن❌) 😨 تا اون فشار روانی حاصل از اون خواسته رو بتونه کم کنه که به فنا میره🤯
چرا یه آقا پسر یا دختر خانم که در اینده باید سرباز مهدی بشه😎 با یه ذهن پویا و اطلاعات علمی فراوون و بدن ورزیده💪🏻 اینجوری درگیر جنس مخالف بشه و ارامشش به هم بخوره⁉️
دوستان حدیث داریم از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها درین باره👇👇
دلیل منافی عکسای دختران چادری 🧕🏻و پسرای حزب الهی👳🏻‍♂ با فرهنگ اهل بیت علیهم السلام اینه... که در ادامه بش میرسیم... ✓☺️ در تمام احادیث مربوط به نگاه حرام یه نقطه اشتراک داریم...❗️ تو هیچ حدیثی وضعیت نامحرم قید نشده 🙂 که بگه اگه فلان حجابو داشت نگاه کن نداشتن نگاه نکن...❗️ تو تمام احادیث گفته «نگاه به نامحرم » انسان را به نابودی میکشه🙄....❗️نگاه به نامحرم حالا میخواد چادری باشه، اندامش معلوم باشه یا نباشه🤷🏻‍♂... ببینید دیدن با نگاه کردن فرق داره☝️ پسرا نامحرمو تو خیابون چشمون بش میفته میبینن اما وقتی عکس پروفایل دختررو باز میکنن تا عکس دختر چادریارو(با خودشون فکر میکنن چون چادریه دیگه مشکلی نداره) توش چک کنن🙄 و اون خانومی که این عکسارو گذاشته حق الناس گردنشه به علاوه گناهای دیگش مثل ریا و....❗️ آقا استناد به قران میکنم!!!!!!!!🍃 تو قران گفته✨ پسران به نامحرم نگاه نکنید 👊🏻👀 دختران حجاب رعایت کنید 🧕🏻 نگاه نکردن زودتر اومده 🕊 پس یعنی پسرا به دختر باحجابم نباید زول بزنن💁‍♂ اما دختران مذهبی عکس دختران چادریو استفاده شخصی ازشون میکنن😐😬 تو پستاوو کانالا و میذارن تو پروفایلا و فرو میکنن تو چشم پسرا...🤦‍♂
این عکسا برای جنس مخالف جذابیت داره 😕 مامیگیم اندام دخترا معلوم نباشه 💁🏻‍♀ سیاهی چادرشون باعث میشه پسره در کسری از ثانیه با یه نیم نکاه بفهمه طرف یه دختر خانم چادری مذهبی لاکچریه...😐 انکار الکیم نکنید همه میدونن که این یه حقیقت غیر قابل انکاره👌🏼👀
خوشتیپ آسمانی
ببینید خودتون 🙂 حالا شاید بعضی دخترا اینجوری نشدن چون زیاد تو گروه ها و تبادل زدنو کارای تبلیغاتی نبودن☄🍃
انتشار عکس دختران چادری فقط به جنس مخالف ضربه نمیزنه و بیشتر اسیبش به خود شخصه❗️😐
شاید بگید این عکسا فیکه یا مال خودمون نیست، عزیزان هیچ فرقی نداره تاثیرشو میذاره😕(ذکر شده در عکس)
شما برای تبلیغ حجاب حدیث منتشر کنید آیه قران منتشر کنید شعار های غیرت پسران حیای دختران و مقام زن محجبه رو بگین🌿❗️ حتما باید برا درست کردن ابرو چشم حجابو دربیارین!!!!؟؟؟🍂 حجابی که این عکسا ساختن حجاب یهودیه حجاب ضد حجابه🙄
حالا یه دختر خانم چادری عکسِ با چادرشو میذاره و شامل عکسنوشته بالا قرار خواهد گرفت 🙄❗️
حواسمون باشه😊 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
خب رفقا امیدوارم این مطالب مفید واقع شده باشه براتون بنده هم اطلاعی نداشتم و از وقتی فهمیدم گفتم بزارم کانال که همه ببینند و استفاده کنند خیلی از ما نمیدونستیم اینارو و ان شاءالله از این به بعد رعایت کنیم🙃🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشتیپ آسمانی
#196 دست رضوان دور مچم حلقه شده بود و سعی میکرد حرکتم بده: بیا بریم تا یه چیزی بهت نگفته اینجا نمیشه
نه ممنون ما برمیگردیم رضوان کلافه گفت: انقدر خیره سر بازی درنیار زن عمو و عمو دلتنگتن میفهمی اشاره ای به ژانت کردم: انقدر اصرار نکن میبینی که مهمون دارم معذب میشه _بیخود پشت ژانت قایم نشو قدم مهمون روی چشممون مگه ما مهمون ندیده ایم ژانت با خجالت گفت: نه بابا این چه حرفیه من مزاحم نمیشم کتایون از خداخواسته گفت: ژانت با من میتونه بیاد ضحی تو نگران اون نباش اگر میخوای بیای ایران نگاهی به چهره ی ساکت و به نظر راضی ژانت انداختم و ناباور به آخرین بهانه دست انداختم: چی داری میگی ژانت ویزای ایران نداره کجا میبریش؟ ژانت ناراحت گفت: راست میگه کتی رضوان محکم گفت: تو الان گیر اونی؟ رضا چند روزه همینجا براش ویزا میگیره _خودت داری میگی چند روزه شما که فردا صبح عازمید! کتایون انگار بهانه پیدا کرده باشه فوری گفت: خب دو سه رور میمونیم اینجا میریم هتل به خرج من خوبه؟ کلافه و جدی گفتم: من ایران نمیام بچه ها یعنی نمیخوام که بیام الانم منتظرم رضا بیاد بگم باقی پول رو برام حواله کنه بلیط بگیرم من با اولین پرواز فردا میرم نیویورک تو هم ژانت اگر دوست داری با کتی بری چه بهتر پیشنهاد کتایون پیشنهاد خوبیه یکم بمونید تا ویزات حاضر بشه به زیارتتم میرسی ژانت ناراحت گفت: نه دیگه اگر تو میموندی منم میموندم اگر تو میری منم میام _آخه چرا؟ رضوان کلافه از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت و ژانت بی حوصله توی رختخوابش دراز کشید و بدون اینکه جوابم رو بده چشمهاش رو بست تا بخوابه! کتایون هم انگار اصلا چشم دیدنم رو نداشت که مشغول ور رفتن با گوشیش شد فکر نمیکردم چنین اتفاقی بیفته و برنامه همه به تصمیم من گره بخوره و من ناچار باشم بین تصمیمم و دل اونها یکی رو انتخاب کنم من برای خودم کلی دلیل داشتم ولی حالا در ذهن همه تبدیل شده بودم به یک آدم خودخواه! صدای اذان که بلند شد بی اختیار بلند شدم و پنجره گوشه ی اتاق رو باز کردم حرم قمر از فاصله دور و حرم خورشید کمی دورتر پیدا بود اشکهام رها شدن آرزوی من هم موندن و زیارت بود آرزوی من هم برگشتن به ایران و دیدن پدر و مادرم بود ولی نمیشد اگر میرفتم برگشتن خیلی سختتر میشد من هنوز آماده ی دوباره دیدن پدر و مادر و محله مون نبودم مهمتر از اون هنوز آماده مقابله با بزرگترین ترس زندگیم نبودم! ترس مواجه شدن با کسی که اینهمه سال از خودش و سرنوشتش فرار کردم و اگر بخوام برگردم و به همسایگیش برم حتما دوباره خودش و خانواده ش رو... و احتمالا زن و بچه ش رو میبینم و نمیدونم چی به سرم میاد چرا هنوز نتونستم فراموشش کنم؟ چرا فکر میکردم دوری و گذر زمان درمان دردمه اما نبود؟! بعد از نماز با اشک و حسرت زیارت عاشورا خوندم و سجاده رو تحویل ژانت دادم تا نماز بخونه پای پنجره رفتم و خیره به حرمین زیارت اربعین خوندم و سلام دادم از خدا خواستم حق الناسی به گردنم نمونه اما وقتی ژانت بعد از سلام نمازش پشتم ایستاد و اون جمله رو به زبون آورد دیدم انگار دعام اجابت نشدنیه: _ناراحتی از اینکه نتونستی زیارت کنی مگه نه؟ خودتم میخوای خانواده ت رو ببینی و دلتنگشونی پس چرا مقاومت میکنی؟ برگشتم طرفش: تو چرا باید معطل من بشی؟ با کتایون چند روز بمون و بعد که ویزات رسید برو ایران با پرواز هم برید منم میرم نیویورک منتظرتون میشم تا برگردید! مظلومانه گفت: بدون تو نمیمونم من با تو اومدم زیارت تو منو آوردی! اونوقت میخوای منو ول کنی بری؟ _تنها که نیستی کتایون هست _ولی با کتایون که نمیتونم توی حرم درد و دل کنم و ازش سوال کنم! من با تو اومدم زیارت تو راهنمای من بودی! کلافه چشم هام رو بستم اما جمله رضوان که سر سجاده تازه از نماز فارغ شده بود دوباره چشمهام رو باز کرد: نگران نباش ژانت جان همه مون میمونیم دل سیر زیارت میکنیم بعد از اینکه ویزای تو رسید پروازی میریم ایران! خوبه؟ ژانت امیدوار به رضوان خیره شده بود: واقعا؟ اینکه عالیه ولی پس ضحی چی؟ _ضحی هم میاد! اخمهام رفت توی هم: از قول من واسه چی قول میدی من فردا برمیگردم سجاده رو تحویل حنانه داد: اگه تونستی برگرد اونی که باید رو انداختم به جونت! _جان؟! _رضا اینا خیلی وقته رسیدنا با انگشت اشاره تهدیدش کردم: وای به حالت اگر به رضا حرفی زده باشی کتایون رو سپر خودش کرد و کتایون هم که معلوم بود از این خبر خوشحاله با دست مانعم شد: ولش کن چکارش داری رضوان_ دست بهم بزنی به مامانت گزارش میدم! الانم رضا گفت بگم نمازت تموم شد بری تو حیاط کارت داره حنانه قبل قامت بستن گفت: سبحان درجریان تصمیم رضا هست؟ من دیگه نمیتونم بمونم بچم تنهاست رضوان فوری گفت: آره قرار شد هر کی کار داره و نمیتونه بمونه فردا با شما برگرده بقیه بمونن من و رضا که میمونیم برو دیگه منتظرته! با چشم و ابرو خط و نشون هام رو براش کشیدم و روسری چادرم رو سر کردم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️|دل ڪہ هوایـــے شــود،پــرواز اســتــ ……ڪہ آســمــانــیــت مــےڪنــد.…… واگــر بــال خــونــیـــن داشــتــہ بــاشــے دیــگــر آســمــــان،طــعــم ڪربــلــا مــےگــیــرد. دلــــ‌هارا راهےڪربــلــاے جــبــــ‌هہ‌ها مــےڪنــیــم و دســت بــر ســیــنــہ، بــہ زیــارت "شــــ‌هــــــداء" مــےنــشــیــنــیــمــ...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌸اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌼اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَفاطِمَةَ سَیِّدَةِ 🌹نِسآءِ العالَمینَ 🌸اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ 🕊الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، 🕊بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ 🌼الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنےکُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... 🌸 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
‏ای جان چو رو نمودی جان و دلم رُبودی...♥️✨ 🌙 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشتیپ آسمانی
#197 نه ممنون ما برمیگردیم رضوان کلافه گفت: انقدر خیره سر بازی درنیار زن عمو و عمو دلتنگتن میفهمی
از راه پله و پذیرایی گذشتم و وارد حیاط شدم آقایون همگی روی صندلی های چیده شده گوشه حیاط نشسته، مشغول قرائت زیارت اربعین بودن رضا با دیدنم اشاره کرد منتظر بشم و من کنار دیوار ایستادم تا زیارت کوتاهشون تموم شد و رضا اومد سمتم روبروم ایستاد و دستی به محاسنش کشید مضطرب گفتم: قبول باشه جانم کاری داشتی دلخور و آروم مشغول بازی با انگشتر عقیقش شد: ممنون تو به رضوان گفتی نمیخوای بیای ایران؟ عمیق نفس کشیدم تا صدام نلرزه راست ایستادم: مگه قبلا گفته بودم میام؟! سر بلند کرد و صداش رو آورد پایین: _تو واقعا تا اینجا اومدی و میگی نمیخوام یه سری به پدر و مادرم بزنم؟ میدونی از اونموقع تاحالا بابا چند بار زنگ زده سفارش کرده حتما ببرمت؟ مامان چشم انتظارته ضحی تو که انقدر بی عاطفه نبودی حتما باید تحکم کنن؟! پلکهام رو روی هم فشار دادم: رضا من شیش ماه دیگه درسم تمومه اونوقت... کلافه حرفم رو قطع کرد: الان با شیش ماه دیگه چه فرقی میکنه؟! انگار خیلی عصبانی بود ولی تلاش میکرد صداش بالا نره گفتم: اگر بیام ایران پام شل میشه نمیتونم برگردم _بهونه الکی نیار بچه که نیستی سه ساله مامان باباتو ندیدی سختت نیست بیای ببینیشون سخت میشه؟ تازه فقط مامان و بابا نیستن... این رفیقاتم سفر اولی ان میخوان زیارت کنن میخوان یکی دو روز بمونن تو خودتم دلتنگ زیارتی از چشمای خیست معلومه قربونت برم چرا لج میکنی خودتو مدیون دل اینهمه آدم نکن! کلافه سرم رو نوازش کردم: دل من به درک ولی رفتن من چه ربطی به اونا داره ژانت با کتایون میمونه کتایون داره میاد ایران اونم میخواد بیاره چند روز اینجا بمونید زیارت کنید تو براش یه ویزا بگیر... فوری گفت: من به چه بهانه ای اینجا بمونم؟ من اگر بمونم بخاطر خواهرم میمونم فقط اگر تو بمونی من براش ویزا میگیرم ضحی _گرو کشیه؟ تو که هر کمکی از دستت برمیومد از هیچکس دریغ نمیکردی! _یه بار میخوام خودخواهی کنم اصلا رضوان گفت دوستت گفته اگر تو نیای اونم نمیاد ضحی انقد اذیت نکن بیا چند روز اینجا بمونیم دل سیر زیارت کن بعد بریم ایران یکی دو هفته با رفیقات بمونید بعد همه با هم برگردید ببین همه چیز جوره دل رفیقاتم نشکون گناه دارن دل مامان بابارو هم نشکون دل من و رضوانم نشکون! من نمیخواستم دل کسی رو بشکنم! چشمهام رو بستم و سعی کردم شجاع باشم با خودم گفتم بالاخره که چی تو یک روز با این حقیقت مواجه میشی چه حالا و چه چند ماه دیگه چرا این فرصت زیارت رو از خودت و دیگران دریغ کنی و مدیون بشی چرا دل بکشنی چشمهام رو باز کردم زیر لب ذکر "توکلت الی الله" رو زمزمه کردم و بعد به چشمهای منتظرش چشم دوختم با خواهش گفت: میشه؟ لبخندی زدم: مگه میشه تو چیزی ازم بخوای و نشه با لبخند پیشونیم رو بوسید: من مخلصتم با دست هاش چادرم رو مرتب کرد: خب حالا برو بالا استراحت کن به خانوم سبحانم بگو آماده باشه دم سحر عازم ان پرسیدم: فقط تو میمونی؟ _احسانم میمونه سبحان و خانوم و برادر خانومش میرن _آها باشه پس شبت بخیر منم دعا کنیا... لبخند شیرینش باز به لبش برگشت: محتاج دعاتم با حال خوشی که تلاش میکردم با فکر کردن به ترسم زائل نشه به اتاق برگشتم همه خیره و کنجکاو نگاهم میکردن لبخندم رو خوردم و رو کردم به حنانه: حنانه جان رضا گفت آماده باش دم سحر عازمید! حنانه پرسید: فقط من و سبحان میریم؟ شما میمونید؟ _تو و سبحان و برادرت بقیه میمونیم تا ویزای ژانت برسه ژانت با هیجان دوید و محکم بغلم کرد: مرسی ضحی واقعا ممنونم ازت _منو ببخش اذیتت کردم فقط بدون بیشتر بخاطر تو قبول کردم کتایون اخمی کرد: مام که هیچی به کنایه گفتم: موندن ما که برا تو فرقی نمیکرد! توجیه کرد: نه خب من دلم میخواست تو سفر ایران تنها نباشم تو و ژانتم بیاید برام خوبه راستی از داداشت شماره حساب بگیر و بپرس چقدر هزینه برای ویزا لازمه براش حواله کنم دم سحر از سر و صدای حاضر شدن حنانه بیدار شدیم برای راهی کردنش لحظه آخر که بغلش گرفتم در گوشم گفت: دستم به دامنت این دختره رو بپز وقتی برگشتید شیرینیشونو بخوریم! با خنده و آهسته گفتم: خیالت راحت پخته فرضش کن با راهی شدن اونها ما باز خوابیدیم چون به گفته رضا روز اربعین خروج از خونه ممکن نبود و برای عزیمت به هتل باید تا شب صبر میکردیم آهسته زمزمه کردم: ان الله و ملائکةُ یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنو صلوا علیه و سلموا تسلیما اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم رضوان با خنده گفت: تموم شد؟ پاشو بپوش زیر پای این طفلیا علف سبز شد! نگاهی به هر سه نفرشون که آماده جلوی در ایستاده بودن کردم همون طور که بلند می شدم گفتم:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ بچہ‌ها مادریڪ‌دوره‌‌ۍخاصے ازتاریخ‌هستیم‌... هرڪدومتون‌بریددنبال‌اینکہ:↯ بفهمیدمأموریت‌خاصِتون دردوران‌قبل‌ازظهورچیه‌؟! شماالان‌وسط‌معرکہ‌اید‌‌...! وسط‌میدون‌مین‌هستید بچه‌ها! ازهمین‌نوجوانے خودتونوبراۍ:↯ حضرت‌مهدۍ؏ـج💚 آماده کنید ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای امام زمان ارواحناله الفدا برای گناهکاران😔😞 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
به سید می‌گفتن:🗣 اینا کی هستند مياري هيئت؛ بهشون مسئوليت میدی؟!🧐 می‌گُفت:🗣 کسی که تو راه نیست، اگه بیاد توی مجلس اهـلبیت 🤩و یه گوشه بشینـه و شما بهش بها ندی، میـره و دیگه هم برنمی‌گرده 😉اما وقتی تحویلش بگیری، جذب همین راه میشه!😇 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---