☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتیک
آدمی چون نور گیرد از خدا
هست مسجود ملایک ز اجتبا
چند روز قبل از عملیات بدر،بارها شهید بروسنی، به مناسبت هاي مختلف از شهادتش در عملیات قریب الوقوع بدر
خبر می دهد.گاهی آن قدر مطمئن حرف می زند که می گوید: اگر من در این عملیات شهید نشدم، در مسلمانی ام
شک کنید! و از آن بالاتر این که به بعضی ها، از تاریخ ومحل شهادتش نیز خبر می دهد که چند روز بعد، همان
طور هم می شود.
از این دست وقایع اعجاب آور، در زندگی شهید برونسی بارها و بارهاي رخ داده است.
آنچه ما را به تأمل در زندگی
این بزرگوار وا می دارد.، مرز همین موفقیهاي بسیارش است در زمینه هاي مختلف.
در ظاهر امر، او کارگري بنّا است که در دوران قبل از انقلاب رنج وشکنجه بسیاري را در راه اسلام تحمل می کند؛
چنان لیاقتی از خود نشان می دهد که زبانزد همگان می گردد و نامش حتی به محافل خبري استکبار جهانی نیز
کشیده می شود، و سردمداران کفر براي سر او جایزه تعیین می کنند.
اما در باطن امر، موردي که قابل تامل است و می توان به عنوان رمز موفقیت، و در واقع رمز رستگاري او نام برد؛
عبودیت و بندگی بی قید و شرط آن شهید والامقام در مقابل حق و حقیقت.
همین تسلیم محض بودن او بر درگاه مقدس و ملکوتی امام زمان (عجل االله تعالی فرجه الشریف)، و پیروي خالصانه
وصادقانه اش، او را چنان مورد عنایت و لطف آن حضرت و اهل بیت عصمت و طهارت (صلوات االله علیهم أجمعین)
قرار می دهد که نتیجه اي می شود براي آفرینش آن شگفتی ها.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
🍀🌸🍀🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
خوشتیپ آسمانی
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘ ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘🌸☘ ☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘ ☘🌸☘ 🌸☘ #خاڪهاےنرمـکوشڪ #پارتیک آدمی چون نور گیرد
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋
🍃🌸
🦋
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتدو
اهل کفر و نفاق، هیچگاه نخواستند این حقیقت را در مورد افرادي این چنین، و هم در مورد انقلاب و نظام ما درك
کنند؛ و تا هنوز نیز نفهمیده اند که نظام مقدس جمهوري اسلامی ایران، بیمه شده قدرت و نیرویی لایزالی است که
از برکت آن تاکنون تمام نقشه ها و حربه هاي آنان بی اثر، و محکوم به شکست گردیده است.
مجموعه حاضرتلاشی است-هر چند ناچیز-براي نشان دادن گوشه اي از زندگی سراسر شگفتی و حماسه سردار
رشید اسلام شهید حاج عبدالحسین برونسی، نیز کوششی است براي ابراز این موضوع که: تا پیروان حقیقی ولایت
در اقصی نقاط گیتی باشند، که هستند، فکر نابود نمودن دین و معنویت، فکري است منحط و مردود، و فکري است
محکوم به شکست و زوال.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
خوشتیپ آسمانی
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتسه
در سال هزار و سیصد و بیست و یک، در روستاي «گلبوي کدکن»، از توابع تربت حیدریه، قدم به عرصه گیتی
نهاد.
نام زیبنده اش گویی از لحظه هایی نشأت می گرفت که در فرمایش «الست بربکم»، مردانه و بی هیچ نفاقی،
ندا داد: «بلی»؛ عبدالحسین.
روحیه ستیزه جویی با کفار و طاغوت، از همان اوان کودکی با جانش عجین می گردد؛ کما اینکه در کلاس چهارم
دبستان، به خاطر بیزاري از عمل معلمی طاغوتی، و فضاي نامناسب درس وتحصیل، مدرسه را رها می کند.
در سال هزار و سیصد و چهل ویک، به خدمت زیر پرچم احضار می شود که به جرم پایبندي به اعتقادات اصیل
دینی، از همان ابتدا، مورد اهانت و آزاد افسران و نظامیان طاغوتی قرار می گیرد.
سال هزار و سیصد و چهل وهفت، سال ازدواج است. براي این مهم، خانواده اي مذهبی و روحانی را انتخاب می
نماید و همین، سرآغاز دیگري می شود براي انسجام مبارزات بی وقفه او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور؛ همین
سال، اعتراضات او به برخی خدعه هاي رژیم منحط پهلوي (مثل اصلاحات ارضی)، به اوج خودش می رسد که در
نهایت، به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد و سکونت در آنجا می انجامد که فصل نوینی را در زندگی او رقم می زند.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
🍀🌸🍀🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
خوشتیپ آسمانی
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘ ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘🌸☘ ☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘ ☘🌸☘ 🌸☘ #خاڪهاےنرمـکوشڪ #پارتسه در سال هزار و سیصد
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتچهار
پس از چندي، با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقت فرساي بنایی روي می آورد و رفته رفته، در کنار کار، مشغول
خواندن دروس حوزه نیز می شود. بعدها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اشت و زندان رفتن هاي پی در
پی و شکنجه هاي وحشیانه ساواك، و نیز پیروزي انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه
پاسدارن، از این مهم باز می ماند.
با شروع جنگ تحمیلی، در اولین روزهاي جنگ، به جبهه روي می آورد که این دوران، برگ زرین دیگري می شود
در تاریخ زندگی او.
به خاطر لیاقت و رشادتی که از خود نشان می دهد، مسؤولیت هاي مختلفی را بر عهده او می گذارند که آخرین
مسؤولیت او، فرماندهی تیپ هجده جواد الائمه ( سلام االله علیه)است، که قبل از عملیات خیبر، عهده دار آن
می
شود.
با همین عنوان در عملیات بدر، درحالی که شکوه ایثار و فداکاري را به سرحد خود می رساند، مرثیه شهادت را نجوا
می کند.
تاریخ شهادت این سردار افتخار آفرین، روز 1363/12/23 می باشد که جنازه مطهرش، با توجه به آرزوي قلبی خود
او در این زمینه، مفقود الاثر می شود و روح پاکش، در تاریخ 1364/2/9 ،در شهر مقدس مشهد تشییع می گردد.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
🍀🌸🍀🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
خوشتیپ آسمانی
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘🌸☘ ☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘ ☘🌸☘ 🌸☘ #خاڪهاےنرمـکوشڪ #پارتچهار پس از چندي، با هد
☘🌸☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتپنج
مادر شهید:
روستاي ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود.آن وقتها عبدالحسین تو کلاس چهارم ابتدایی درس می
خواند.
با اینکه کار هم می کرد، نمره اش همیشه خودب بود.
یک روز از مدرسه که آمد، بی مقدمه گفت (اگر اجازه بدید از فردا نرم مدرسه)من و باباش با چشمهاي گرد شده به هم نگاه کردیم.همچین درخواستی حتی یکبار هم سابقه نداشت.باباش
گفت:«تو که مدرسه رو دوست داشتی، براي چی نمی خواي بري؟»
آمد چیزي بگوید، بغض گلوش را گرفت.همان طور، بغض کرده گفت:«بابا از فردا برات کشاورزي می کنم،
خاکشوري می کنم، هر کاري بگی می کنم، ولی دیگه مدرسه نمی رم.»
این را گفت و یکدفعه زد زیر گریه.
حدس زدیم باید جریانی اتفاق افتاده باشد، آن روز ولی هرچه پیله اش شدیم، چیزي نگفت.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع ⛔️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
🍀🌸🍀🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
خوشتیپ آسمانی
☘🌸☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘ ☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘ ☘🌸☘ 🌸☘ #خاڪهاےنرمـکوشڪ #پارتپنج مادر شهید: روستاي م
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتشش
روز بعد دیدیم جدي- جدي نمی خواهد مدرسه برود.باباش به این سادگی ها راضی نمی شد، پا تو یک کفش کرده
بود که : «یا باید بري مدرسه، یا بگی چرا نمی خواي بري.»
آخرش عبدالحسین کوتاه آمد .گفت: «آخه بابا روم نمی شه به شما بگم.»
گفتم: «ننه به من بگو.»
سرش را انداخته بود پایین و چیزي نمی گفت. فکر کردم شاید خجالت می کشد.دستش را گفتم و بردمش تو اتاق
دیگر. کمی ناز و نوازشش کردم. گفت و با گریه گفت: «ننه اون مدرسه دیگه نجس شده!»
«چرا پسرم؟»
اسم معلمش را با غیظ آورد و گفت: «روم به دیوار، دور از جناب شما، دیروز این پدرسوخته رو با یک دختري دیدم،
داشت...»
شرم و حیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد.فقط صداي گریه اش بلند تر شد و باز گفت:«اون مدرسه نجس شده، من
دیگه نمی رم.»
آن دبستان تنها یک معلم داشت.او را هم می دانستیم طاغوتی است، از این کارهاش ولی دیگر خبر نداشتیم.
موضوع را به باباش گفتم. عبدالحسین پیش ما حتی سابقه یک دروغ هم نداشت.رو همین حساب، پدرش گفت:حالا من میلم نمیکشه بره مدرسه
توآبادي علاوه بر دبستان، یک مکتب هم بود. از
فردا گذاشتیمش آن جا به یاد گرفتن قرآن " 1."
پاورقی
1 -زمان وقوع این خاطره بر می گردد به حول و حوش سال 1333 هجري شمسی
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
🍀🌸🍀🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
خوشتیپ آسمانی
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘ ☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘ ☘🌸☘ 🌸☘ #خاڪهاےنرمـکوشڪ #پارتشش روز بعد دیدیم جدي- جد
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتهفت
سید کاظم حسینی
یک بار خاطره اي برام تعریف کرد از دوران سربازي اش. خاطره اي تلخ و شیرین که منشأ آن، روحیه الهی خودش
بود.
می گفت:
اول سربازي که اعزام شدیم، رفتیم «صفر -چهار»بیرجند " 1 ." بعد از تمام شدن دوره آموزش نظامی، صحبت
تقسیم و این حرفها پیش آمد. یک روز تمام سربازها را به خط کردند، تو میدان صبحگاه.
هنوز کار تقسیم شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد ما بین بچه ها. قدمها را آهسته بر می داشت و با
طمأنینه.به قیافه ها با دقت نگاه می کرد و می آمد جلو. تو یکی از ستونها یکدفعه ایستاد.به صورت سربازي خیره
شد. سرتا پاي اندامش را قشنگ نگاه کرد. آمرانه گفت: «بیرون.»
همین طور دو-سه نفر دیگر را هم انتخاب کردمن قدبلندی داشتم
پاورقی.
۱ -پادگان آموزشی ارتش؛ همان طور که شهید برونسی می گوید، این پادگان در جنوب استان خراسان، در
شهرستان بیرجند واقع شده است.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
🍀🌸🍀🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
خوشتیپ آسمانی
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘🌸☘ ☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘ ☘🌸☘ 🌸☘ #خاڪهاےنرمـکوشڪ #پارتهفت سید کاظم حسینی یک
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتهشت
و به قول بچه ها: هیکل ورزیده و در عوض، قیافه روستایی و مظلومی داشتم.
فرمانده پادگان هنوز لابلاي بچه ها می گشت و می آمد جلو. نزدیک من یکهو ایستاد. سعی کردم خونسرد باشم.
توي چهره ام دقیق شد و بعد هم از آن نگاههاي سر تا پایی.
«توأم بروبیرون.»
یکی آهسته از پشت سرم گفت: «خوش به حالت!»
تا از صف برم بیرون، دو، سه تا جمله دیگر هم از همین دست شنیدم: « دیگه افتادي تو ناز و نعمت.»
« تا آخرخدمتت کیف می کنی.»...
بیرون صف یک درجه دار اسمم را نوشت و فرستاد پهلوي بقیه.
حسابی کنجکاو شده بودم.از خود پرسیدم: « چه نعمتی به من می خوان بدن که این بچه شهري ها دارن افسوسش
رو می خورن؟!»
خیلی ها با حسرت نگاهم می کردند.بالاخره از بین آن همه، چهار-پنج نفر انتخاب شدیم. یک استوار بردمان دم
آسایشگاه. گفت:«سریع برین لوازمتون رو بردارین وبیاین بیرون، لفتش ندین ها.»
باز کنجکاوي ام بیشتر شد. برام سؤال شده بود که :«کجا می خوان ببرن ما رو؟»
با آنهاي دیگر هم رفاقت نداشتم که موضوع را ازشان بپرسم. لوازمم را ریختند تو کیسه ئ انفرادي و آمدم بیرون.
یک جیپ منتظر بود.کیسه ها را گذاشتیم عقبش و پریدیم بالا.
همراه آن استوار رفتیم تو شهر بیرجند.چند دقیقه بعد جلوي یک خانه بزرگ ویلایی، ماشین ایستاد.استوار پیاده
شد. رو کرد به من و گفت: «کیسه ات رو بردار بیا.»
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
🍀🌸🍀🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
خوشتیپ آسمانی
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘🌸☘ ☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘ ☘🌸☘ 🌸☘ #خاڪهاےنرمـکوشڪ #پارتهشت و به قول بچه ها: هی
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتنه
خودش رفت زنگ آن خانه را زد. من هم رفتم کنارش. به من گفت: « از این به بعد در اختیار صاحب این خونه
هستی، هر چی بهت گفتن، بی چون و چرا گوش می کنی.»
مات و مبهوت نگاهش می کردم. آمدم چیزي بگویم، در باز شد.
یک زن تقریبا مسن و ساده وضعی، بین دو لنگه ئ
در ایستاده بود. چادر گلدار و رنگ و رو رفته اش را رو سرش جابجا کرد.استوار به اش مهلت حرف زندن نداد.
به من اشاره کرد و گفت: «این سرباز رو خدمت خانم (!)
معرفی کنید.»
آمد برود، گفتم: «من ایجا اسلحه ندارم، هیچی ندارم؛ نگهبانی می خوام بدم، چکار می خوام بکنم.»
خنده ناشیانه اي کرد و گفت:«برو بابا دلت خوشه! از فردا همین لباسهات رو هم باید در بیاري و لباس شخصی
بپوشی.»
تو دوره آمورشی، به قول معروف تمسه از گرده مان کشیده بودند. یاد داده بودند به مان که اگر مافوق گفت: بمیر،
بی چون و چرا باید بمیري.
رو همین حساب حرف او را گوش کردم و دنبال زنه رفتم تو.
ولی هنوز در تب و تاب این بودم که تو خانه یک خانم می خواهم چکار کنم؟!
روبروي در ورودي، آن طرف حیات یک ساختمان مجلل، چشم را خیره می کرد.وسعت حیات و گلهاي رنگارنگ و
درختهاي سربه فلک کشده هم زیبایی دیگري داشت.
زن گفت:«دنبالم بیا.»
گونه به دست دنبالش راه افتادم.
رفتیم تو ساختمان. جلوي «راه پله ها» زن ایستاد. اتاقی را تو طبقه دوم نشانم داد
و گفت: «خانم اونجا هستن.»
به اعتراض گفتم: « معلوم هست می خوام چکار کنم؟ این نش سربازي که برم پیش یک خانم)
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
🍀🌸🍀🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
خوشتیپ آسمانی
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘🌸☘ ☘🌸☘🌸☘ 🌸☘🌸☘ ☘🌸☘ 🌸☘ #خاڪهاےنرمـکوشڪ #پارتنه خودش رفت زنگ آن خانه
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتده
به حالت التماس گفت: «صدات رو بیار پایین پسرم!
با اضطراب نگاهی به بالا انداخت و ادامه داد: «برو بالا، خانم بهت می گن چکار باید بکنی، زیاد بد اخلاق نیست.»
باز پرسیدم: «آخه باید چکار کنم؟»
انگار ترسید جواب بدهد،تا تکلیفم را یکسره کنم، از پله ها بالا رفتم.
در اتاق قشنگ باز بود، جوري که نمی توانستم
در بزنم. نگاهی به فرشهاي دستباف و قیمتی کف اتاق انداختم. بند پوتین هام را باز کرد و بیرونشان آوردم. با
احتیاط یکی، دو قدم رفتم جلوتر.
«یا االله.»
صدایی نیامد.دوباره گفتم :«یا االله ،یا االله!»
این بار صداي زن جوانی بلند شد: «سرت رو بخوره! یا االله گفتنت دیگه چیه؟ بیا تو!»
مردد و دو دل بودم. زیر لب گفتم: «خدایا توکل برخودت.»
رفتم تو. از چیزي که دیدم چشمام یکهو سیاهی رفت.
کم مانده بود پخش زمین شود.
فکر می کنی چه دیدم.
گوشه اتاق، روي مبل، یک زن بی حجاب و به اصطلاح آن زمان:«مینی ژوپ»نشسته بود، با یک آرایش غلیظ و حال
بهم زن! پاهاش را هم خیلی عادي و طبیعی انداخته بود روي هم. تمام تنم خیس عرق شد.
چند لحظه ماتم برد. زنیکه هم انگار حال و هواي مرا درك کرده بود، چون هیچی نگفت. وقتی به خودم آمدم، دنده
عقب گرفتم و نفهمیدم چطوراز اتاق زدم بیرون. پوتین ها را پام کردم. نبدها را بسته نبسته، گونی را برداشتم.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
🍀🌸🍀🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸