eitaa logo
کوچه شهدا
276 دنبال‌کننده
2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
25 فایل
وقتی عقل عاشق شود!عشق عاقل می‌شود‌ و شهید می‌شوی دکتر چمران (الوُجوُم) لبیک یا حسین کپی از مطالب؟! آزاد‌ با صلوات جهت تعجیل در امر ظهور حضرت صاحب‌الامر (عج)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کوچه شهدا
. 🍁 بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم 🍁 صلی الله علیک یا رسول الله( صلی الله علیه و آله و سلم) صلی الله علیک یا امیر المؤمنین (علیه السلام) صلی الله علیک یا فاطمة الزهرا(سلام الله علیها) صلی الله علیک یا حسن بن علی ایها المجتبی (علیه السلام ) صلی الله علیک یا ابا عبدالله (علیه السلام ) صلی الله عليـك يا علي بن مـوسي الـــرّضا(علیه السلام) صلی الله علیک یااباالفضل العباس (علیه السلام) صلی الله علیک یا صاحب الزمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف ) @Kocheh_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه اشکی ریخت حضرت علمدار.... من اختیار نکردم پس از تو یار دیگر به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست @Kocheh_Shohada
یکی از معدود آدمایی که واژه‌ی انسانیت برازندشونه … کسایی هستن که میدونن ممکنه محبتشون جبران نشه … ولی بازم محبت میکنن @Kocheh_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر عشق نبود دنیا خاموش میشد.... ✍شهید چمران @Kocheh_Shohada
هدایت شده از کوچه شهدا
. 🍁 بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم 🍁 صلی الله علیک یا رسول الله( صلی الله علیه و آله و سلم) صلی الله علیک یا امیر المؤمنین (علیه السلام) صلی الله علیک یا فاطمة الزهرا(سلام الله علیها) صلی الله علیک یا حسن بن علی ایها المجتبی (علیه السلام ) صلی الله علیک یا ابا عبدالله (علیه السلام ) صلی الله عليـك يا علي بن مـوسي الـــرّضا(علیه السلام) صلی الله علیک یااباالفضل العباس (علیه السلام) صلی الله علیک یا صاحب الزمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف ) @Kocheh_Shohada
‌ 𝐈𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐞𝐧𝐝, 𝐰𝐞'𝐥𝐥 𝐚𝐥𝐥 𝐛𝐞𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐬𝐭𝐨𝐫𝐢𝐞𝐬 در نهایت همه ما تبدیل به داستان می شویم . @Kocheh_Shohada
آقا مهدی بعد از شناسایی از منطقه برگشت. در عملیاتی که شب قبل صورت گرفت، وارد قرارگاه عراقی‌ها شد و آن فرمانده را اسیر کرد. بعد به نیروهایش گفت: فردا که هوا روشن شد، او را پیش من بیاورید. ماشین، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد. عقب آیفا آن افسر عراقی نشسته بود. پیاده‌اش کردند. ترسیده بود. از ترس سرش را با دستانش می‌گرفت. آقا مهدی دست او را گرفت و رها نکرد. پنج متر آن طرف‌تر او را بُرد و گفت: برای این افسر عراقی کمپوت بیاورید. مدتی را چهارزانو روی زمین نشسته بودند و عربی صحبت می‌کردند. آن فرمانده عراقی باورش نمی‌شد که آقا مهدی، فرمانده لشکر باشد. او تا ماشین از مقر بیرون برود، یک‌سره به مهدی نگاه می‌کرد.... سردار 📕 یادگاران (عج) « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » @Kocheh_Shohada