eitaa logo
کوچه شهدا
274 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
25 فایل
وقتی عقل عاشق شود!عشق عاقل می‌شود‌ و شهید می‌شوی دکتر چمران (الوُجوُم) لبیک یا حسین کپی از مطالب؟! آزاد‌ با صلوات جهت تعجیل در امر ظهور حضرت صاحب‌الامر (عج)
مشاهده در ایتا
دانلود
. انسان تمام خوبیها را با یک بدی فراموش میکند... و تمام بدیها را با یک خوبی فراموش میکند. - خوب بودن را یاد بگیریم... کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شهیدی که سرباز (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🇮🇷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. «وَ اصْبِر عَلی ما أصابَک» و بر آنچه [از سختی و مشکلات] به تو می‌رسد ... کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada
. نان و نان خانوادگی مهمتر است کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada
. گفت عاشقی را چگونه یاد گرفته ای؟! گفتم: از آن شهید گمنامی که معشوق را حتی به قیمتِ از دست دادن هویتش، خریدار بود. گمنامے ارزوست.... کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. وصیـت‌نامہ‌اش دو خـط هم نمی‌شد ؛ نوشـتہ بود؛ ﮼وَلَاتَكُونُواْكَٱلَّذِينَ‌نَسُواْٱللَّهَ‌‌فَأَنسَىٰهُمۡ‌أَنفُسَهُمۡۚ﮼ مانند کسانی نباشید کہ را فرامـوش کردند و خـدا هم خود ِ آنان را از یادشان بُرد ... 🎙 شهید علی بلورچی کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada
گزیده برای زین أب: «بعضی شب ها در حیاطِ روبه روی حرم می نشستیم و با هم درس های کلاس را مباحثه می کردیم. به من می گفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده»! آن قدر دوستش داشتم که هر چه می گفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین ها را تکرار کردم. یک دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از این جا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف»! طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش». اصرار کردم که این کاررا بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بی کفن؟!» روایت‌زندگی‌شھید‌محمد‌بلباسی کپی از مطالب؟! کاملا آزاد @Kocheh_Shohada