فرازی از وصیتنامه ی #شهـــید
🌹 شهـــید والا مقام خلیل خسروی:
پدر و مادر عزیزم اگر شهادت نصیبم شد در غم شهادتم اشک نریزید و به همسرم بگویید مرا حلال کند، مسافری را که در راه دارم اگر پسر بود حسین گونه و اگر دختر بود زینب گونه تربیت کنید و اگر در هنگام جنازه ام به دنیا آمده است او را لباس سفید بپوشانید و روی تابوتم بگذارید تا دشمنان بدانند ما با عشق و علاقه به جبهه رفته ایم و فرزندانمان را از کودکی درس شهادت می دهیم.
@kodak_novjavan1399
#داستانهای_قرآنی
💥زندگينامه بسيارزيباي طالوت و داوود (ع )
💥قسمت اول _تابوت عهد
💞 در احادیث اهل بیت (علیهم السلام) و گفته هاى بعضى از مفسران مانند ابن عباس آمده است و آن اینکه :
💞تابوت همان صندوقى بود که مادر موسى او را در آن گذاشت و به دریا افکند و هنگامى که به وسیله فرعون از دریا گرفته شد و موسى را از آن بیرون آوردند
💞همچنان در دستگاه فرعون نگهدارى مى شد و سپس به دست بنى اسرائیل افتاد،
💞بنى اسرائیل این صندوق خاطره انگیز را محترم مى شمردند و به آن تبرک مى جستند.
💞 موسى در واپسین روزهاى عمر خود الواح مقدس را که احکام خدا بر آن نوشته شده بود به ضمیمه زره خود و یادگارهاى دیگرى در آن نهاد، و به وصى خویش یوشع بن نون سپرد
💞 و به این ترتیب اهمیت این صندوق در نظر بنى اسرائیل بیشتر شده و لذا در جنگهائى که میان آنان و دشمنان واقع مى شد آن را با خود مى بردند، و اثر روانى و معنوى خاصى در آنها مى گذارد،
💞و لذا گفته اند تا هنگامى که این صندوق خاطره انگیز با آن محتویات مقدس در میانشان بود، با سربلندى زندگى مى کردند،
💞 ولى تدریجا مبانى دینى آنها ضعیف شد و دشمنان بر آنها چیره شدند و آن صندوق را از آنها گرفتند،
💞 با از دست رفتن این صندوق شیرازه اتحاد و وحدت بنی اسرائیل از هم پاشید و دچار ذلت شدند و چشمهای خود را بر شوكت و عزت پیشین خود بستند.
💞💥روزگاری دراز به همین وضع بسربردند، تا زمان سموئیل یكی از پیامبران بنی اسرائیل (كه در زمان طالوت و داوود ع بود ) فرا رسید، عده ای از بنی اسرائیل پیش وی شتافتند و به او متوسل شدند تا او بنی اسرائیل را از بدبختی و ذلت نجات دهند.
💞💥اما اشموئیل طبق آیات مورد بحث به آنها وعده داد که به زودى صندوق عهد، به عنوان یک نشانه بر صدق گفتار او به آنها باز خواهد گشت
💥سوره بقره آيه 248 💥
✨🌸 وپیامبرشان به آنها گفت:
🌸✨نشانهى حكومت او (طالوت ) این است كه تابوت (عهد) به سوى شما خواهد آمد،
🌸✨(همان صندوقى كه) آرامشى از پروردگارتان و یادگارى از میراث خاندان موسى وهارون در آن است،
🌸🌸✨در حالى كه فرشتگان آنرا حمل مىكنند،
💥همانا در این موضوع، نشانهى روشنى براى شما است، اگر ایمان داشته باشید.
ادامه داستان در قسمت بعد ....
🍃
🌸🍃 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون ماجراهای بهادر
🇮🇷 قسمت پنجم
@kodak_novjavan1399
#داستانهای_قرآنی
✨🍃✨🍃✨🍃
قسمت دوم زندگينامه طالوت و داوود (ع )
✨🍃✨🍃✨🍃
🌸سموئیل كه از روحیات بنی اسرائیل به خوبی آگاه بود و به نقاط ضعف آنها پی برده بود گفت: من گمان می كنم كه اگر شما مأمور به جنگ شوید، از انجام وظیفه شانه خالی كرده و امور خود را به یكدیگر واگذار می كنید و راه فرار را پیش می گیرید.
__________________
🌸بنی اسرائیل گفتند: ما از سرزمین خود رانده و از فرزندان خویش جدا گشته ایم، چگونه ممكن است كوتاهی و مسامحه كنیم و شكست بخوریم. چه حالی بدتر از وضع كنونی و چه ذلتی بدتر از وضع رقت بار ما است؟!
___________________
🌸سموئیل گفت: اجازه دهید من در مورد شما از خدا دستور بگیرم و در این مورد راهنمایی شوم. سموئیل از خدا خواهش كرد كه آن كس كه شایسته سلطنت ایشان است معرفی گردد و به رهبری آنان قیام نماید. خدا وحی كرد" من طالوت را برای سلطنت بنی اسرائیل برگزیدم.
_____________________
🌸سموئیل عرضه داشت: بارخدایا! من طالوت را نمی شناسم و تاكنون او را ندیده ام. وحی شد: من او را پیش تو می فرستم و تو برای ملاقات و دیدار او دچار زحمت نمی شوی. چون او نزد تو آمد، سلطنت را به او واگذار و پرچم جهاد را به دست او بده!
____________________
🌸طالوت مردی نیرومند، خوش اندام و قوی هیكل بود. چشمهای درخشان او حكایت از قلبی زیرك و دلی جوان داشت، اما مشهور و معروف نبود،
___________________
🌸او در دهكده خویش به همراه پدر به دامداری و كشاورزی مشغول بود. یك روز كه او با پدر خویش در مزرعه مشغول كار بود، تعدادی از الاغهای آنها گم شد.
__________________
🌸 طالوت به همراه غلام خود به دنبال الاغها و در میان دره ها و كوهها به جستجو پرداختند، چند روز پیاپی نشیب و فراز كوهها را زیرپا گذاشتند، تا این كه پاهایشان از شدت خستگی متورم شد و راهپیمایی شب و روز، آنان را به ستوه آورد.
ادامه داستان درقسمت بعد ....
🍃
🌸🍃 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون سینمایی تخیلی
🇮🇷 افسانه سرزمین گوهران
🇮🇷 قسمت سوم
@kodak_novjavan1399
💚 کانال مُنتَظِران ظُهور 💚 - @yamahdi_fateme313.mp3
11.61M
#صوتے 🔊
❌آسیب های ارتباط با #نامحرم☹️
🔘بسیار زیبا و شنیدنی😎...
👤دکتر #حورایی(روانشناس)
@kodak_novjavan1399
حتما بخونید از دست ندید ▶
#تلنگر ❌
#تأمل 🔆
✅تو بد دوره زمونه ای داریم زندگی میکنیم
💠زیستن سخته تو این دوره
ولی جایزه ش بزرگه
میگن تو آخرالزمان دین نگه داشتن،مثل نگه داشتن آتیش کف دسته🔥
راست میگن...داریم میبینیم
اما نکته اینه که ما این وسط میخوایم باخته باشیم.یه عمر آتش برای خودمون بخریم...✌
یا پیروز ماجرا و اونی که به عشق امام زمانش از گناه گذشت؟
#یوسف فقط یه زلیخا جلوش بود☑
الان جلو جوونا هزاران #زلیخاست
جلو #موسی یه #فرعون بود،الان تو هر جامعه ای صدها فرعونه،صدها نمروده،صد ها قارونه
امروز دین داری مشکله✌😐
البته امام صادق ع میفرماند: کسی که در آخرالزمان دینش را حفظ کند،روز قیامت خدا مقامی به او میدهد که سلمان فارسی غبطه آن را میخورد🌸
امام باقر فرمود: ای جوان،خودتو به کمتر از بهشت نفروش🌺
سلمان علی دید وسلمان شد،پیغمبر دید و سلمان شد
ما کیو داریم میینیم تو جامعه امروز
کو سلمان؟ کو مقداد،کو مالک 😞
خودتونو ارزون نفروشین
میدونم گناه زیاد شده ، هرجا نگاه میکنی گناهه.ولی تو این شرایط دین نگه داشتن خیلی ارزشمندتره ها!✌🌸☑
استاد #رائفی_پور
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @kodak_novjavan1399
شفیعه ی روز جزا یا معصومه
ای زینب امام رضا یا معصومه
مزار تو بود مرا یا معصومه
مدینه و کرب و بلا یا معصومه
✨سالروز وفات حضرت معصومه
سلام الله علیها تسلیت باد✨
@kodak_novjavan1399
خاک این شهر به چشمان تو عادت دارد
خوش بحال نفس قم که لیاقت دارد
چون تو یک روز از این کوچه گذشتی
عمری زندگی در دل این شهر سعادت دارد
گنبدت پر شده از کفتر و تنها دل من
چون کلاغی ست که رویای زیارت دارد
کوچک است آه ولی حوض تو با دریا و ...
گنبدت با خود خورشید رقابت دارد…
حرمت مثل نگینی است ولی در دل خاک
زیر خاکی همه جا این همه قیمت دارد
حرمت مثل نگینی ست در انگشتر شهر
که در اطراف خودش فاضل و بهجت دارد
حرم حضرت معصومه و درهای بهشت
جمکران ، این همه این شهر علامت دارد
... و کجا بهتر از این شهر برایت دیگر
مومن آن است که یک ذره لیاقت دارد
@kodak_novjavan1399
✅عدالت
✍روزی حضرت موسی(علیه السلام) از محلی عبور می کرد. بر سر چشمه ای در کنار کوهی رسید. با آب چشمه وضو گرفت و بالای کوه رفت تا نماز بخواند. در این موقع اسب سواری به آنجا رسید و برای آشامیدن آب از اسب فرود آمد. در موقع رفتن، کیسه ی پول خود را فراموش نمود و رفت. بعد از او چوپانی رسید. کیسه را مشاهده کرد و برداشت.
بعد از چوپان، پیرمردی بر سر چشمه آمد. آثار فقر و تنگدستی از ظاهرش آشکار بود. دسته هیزمی بر روی سر داشت. هیزم را یک طرف نهاد و برای استراحت کنار چشمه خوابید. چیزی نگذشت که اسب سوار برگشت و اطراف چشمه را برای پیدا کردن کیسه جستجو نمود، ولی پیدا نکرد. به پیرمرد مراجعه نمود. او هم اظهار بی اطلاعی کرد. بین آن دو سخنانی رد و بدل شد که منجر به زد و خورد گردید. بالاخره اسب سوار آنقدر هیزم شکن را زد که جان داد. حضرت موسی(علیه السلام) عرض کرد: پروردگارا ! این چه پیشامدی بود؟ عدل در این قضیه چگونه است؟ پول را چوپان برداشت ولی پیرمرد مورد ستم واقع شد!
خطاب رسید: ای موسی! همین پیرمرد، پدر آن اسب سوار را کشته بود و بین این دو قصاص انجام شد. در ضمن، پدر اسب سوار به پدر چوپان به اندازه ی پول همان کیسه مقروض بود. از این رو چوپان هم به حق خود رسید. من از روی عدل و دادگری حکومت می کنم.
📙 سفینة البحار، ج٢، ص۴٣٣
@kodak_novjavan1399
#تـــوبـــه 💯
👈اگر لباست به میخی گیر کند👌
به عقب بر می گردی و آن را آزاد می کنی...
اکنون...👇🏻
این میخ گناهان است که به قلبت نشسته چه می شود اگر
♻️ دو قدم بسوی پشیمانی بر گردی...؟؟؟
♻️ وخود را رها سازی..؟
♻️ در توبه باز است...
💠از این درِ رحمت و سرنوشت ساز عقب نمانی
✿ @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژه نوگلان قرآنی
❇️❇️کلیپ جذاب اطفال القرآن
🍃🍃🍃🍃سوره کوثر
🌹🌹🌹🌹6بار تکرار در 6مکان جذاب و دیدنی
@kodak_novjavan1399
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🌟🌟🌟🌟🌟🌟
#یکی بود یکی نبود
درزمانهای خیلی خیلی قدیم یه مردی زندگی میکرد که اسمش محمد بود و پیامبر مردم بود.
بچه ها حضرت محمد خیلی مهربون بود و خدا هم خیلی دوسش داشت
پیامبر اون زمان بچه ای نداشت یه همسایه ی بدجنسی داشت که بچه های زیادی داشت و همیشه جلو راه پیامبر می ایستاد و اونو مسخره میکرد و میگفت پیامبر تو ابتری تو بچه نداری ولی من کلی بچه دارم پیامبر ازاودلخور نمیشد چون میدونست خدا پیامبرو فراموش نکرده و بهش کمک میکنه تو یکی از روزها خدا یه بچه به پیامبر داد که اسمشو گذاشتن ابراهیم
اما بچه های عزیزم ابراهیم تو بچگی مریض میشه و چون حالش خیلی بد میشه نمیتونه زنده بمونه و میره پیش خدا اون مرد بدجنس دوباره خوشحال میشه و دوباره سر راه مسجد رفتن پیامبر یا بازار رفتنش جلوشو میگیره و همش مسخره میکنه پیامبر و پیامبرم همیشه با خدا رازو نیاز میکنه و دعا میخونه و از خدا صبر میخواد و اینکه یه بچه به پیامبر بده تااینکه یکی از روزهافرشتهای خدا اومدن پیش پیامبر و بهش گفتن
ای پیامبر خدا به تو یک دختر عطامیکنه و تو باید نماز بخونی و شتر قربانی کنی در راه خدا.پیامبرم قبول میکنه.
@kodak_novjavan1399
#سوره_کوثر
روزی پیامبر (ص) را دیدند که در حال تبسم بود؛ پرسیدند:ای رسول خدا چه چیزی موجب خنده شما شده است؟ فرمود: سورهای بر من نازل شده است و بعد سوره کوثر را قرائت کرد و فرمود: آیا میدانید کوثر چیست؟ گفتند: خدا و رسولش آگاهترند. پیامبر فرمود: کوثر نهری در بهشت است که خداوند با آن مرا به خیر کثیری وعده داده است و آن حوض من است که امتم در کنار آن بر من وارد میشوند. بسیاری از علمای شیعه حضرت فاطمه (س) را مصداق کوثر در این سوره دانستهاند.
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای مهارت های زندگی
🇮🇷 این قسمت : انتقال عصبانیت
👈 نکته اخلاقی : رفتار خود را کنترل کنید
@kodak_novjavan1399
🔸🔹🔶🔷🔵🔷🔶🔹🔸
✅یڪ آیه
قُلْ مَن یَکْلَؤُکُم بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمَنِ
بَلْ هُمْ عَن ذِکْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ...
عهد ڪردیم با هم ؛
من ، روز و شب از شما محافظت ڪنم،
و شما تنها مرا فراموش نڪنید!
من همیشه بر عهـــــد خود بودم و هستم...
شما چه ؟!
همیشه فراموشم ڪردید...
سوره انبیاء آیه 42
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨
﷽
#درمحضراهل_بیت
🍃تعجب می کنم از کسی که از غذای فاسد بخاطر ضررش دوری میکند، اما از گناه بخاطر زیان و ننگ آن پرهیز نمی کند.🍃
❤️ #امام_سجاد_علیه_السلام
📚 کشف_الغمه2107
@kodak_novjavan1399
✨﷽✨
✨
♨ احترام مهمان
💠 امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمود پدر و پسری که از دوستان و برادران ایمانی امام علی (علیه السلام) بودند، بر آن حضرت وارد شدند. امام علی (علیه السلام) بلند شد و آن دو را احترام کرد. در بالای مجلس نشاند و خود در مقابل آنها نشست و دستور داد غذا بیاورند. غذا آوردند و آن دو میل کردند. سپس قنبر طشت و تنگ چوبی (آفتابه لگن) و حوله برای خشک کردن دست آورد و خواست به دست مرد آب بریزد.
امیرالمؤمنین برخاست و تنگ را گرفت تا خود آب بریزد. مرد مهمان خود را به زمین انداخت و گفت یا امیرالمؤمنین، تو آب به دست من بریزی و خدا در آن حال مرا ببیند؟! حضرت فرمود بنشین و دستت را بشوی. همانا خداوند عزوجل تو را و نیز برادرت را می بیند، برادری که نسبت به تو تشخص و فاصله ای برای خود قائل نیست و تو را خدمت می کند.
مرد در جای خود نشست و حضرت قسمش داد که دستش را راحت بشوید، مثل اینکه قنبر آب می ریزد. پس از آن که مرد دستش را شست، حضرت تنگ را به دست محمد حنفیه داد و فرمود فرزندم، اگر این پسر همراه پدرش نیامده بود، من خود آب به روی دستش می ریختم، و لیکن خدای عزوجل اجازه نمی دهد که بین پدر و پسر در یک محل به طور مساوی برخورد شود. پدر روی دست پدر آب ریخت، اینک پسر هم روی دست پسر آب بریزد.
محمد حنفیه روی دست پسر آب ریخت. در پایان، امام حسن عسکری (علیه السلام) می فرمایند هر کس در این کار علی (علیه السلام) را پیروی کند شیعه واقعی است.
📚 بحارالانوار، ج41، صفحه 55
❣ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
•✾•🌿🌺🌿•✾• @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون اتل متل یه جنگل
🇮🇷 قسمت اول
@kodak_novjavan1399
#تلنگــــر
✍بعضی آدمها مثل چوب خشکاند! تا عصبانی میشوند، آتش میگیرند و همه جا را دودآلود میکنند. همه جا را تیره و تار کرده، اشک آدم را جاری میکنند. ولی بعضیها این طور نیستند؛ مثل عودند... وقتی حرفی را میزنی که ناراحت میشوند و آتش میگیرند، بوی جوانمردی و انصاف میدهند و «گذشت»، انگیزهی انتقام را در آنها خاموش میکند.
این است که میگویند: «هر کس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت و خشم بشناس.»
@kodak_novjavan1399
#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_ماجراجویی_کودکانه
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۶۲ 🌷
🇮🇷 شک نواب ، به فضائیان بیشتر شد .
🇮🇷 به خاطر همین ،
🇮🇷 برای فهمیدن نقشه های آنان ،
🇮🇷 به حوزه ها و خانه های طلاب و علما رفت
🇮🇷 و هشدار داد که فتنه ای جدید در راه است .
🇮🇷 اما چون مدرکی نداشت ؛
🇮🇷 نتوانست کمک زیادی از آنان بگیرد .
🇮🇷 از آنان کسب تکلیف نمود .
🇮🇷 سپس از آنها خواهش کرد
🇮🇷 تا پیگیری هایی در این مورد بکنند .
🇮🇷 هر روز ،
🇮🇷 معترضان زیادی به طرف قصر می رفتند .
🇮🇷 جاوید شاه ، به هر معترضی می گفت :
🔥 دوستان من !
🔥 هم خودتان آرام باشید
🔥 و هم مردم را به آرامش دعوت کنید
🇮🇷 یکی از معترضین گفت :
🌟 این فضائیان اینجا چکار می کنند ؟!!
🌟 در حکومت پدر شما ، همین فضائیان ،
🌟 زندگی ما رو به آتش کشیدند .
🌟 مردم ما رو شکنجه و قتل عام کردند .
🌟 و الآن هم در حکومت شما ،
🌟 به جای محاکمه ، دارن زیادتر میشن .
🌟 معلوم هست اینجا چه خبره ؟!
🇮🇷 جاوید شاه مکثی کرد و گفت :
🔥 اونا برای کمک به ما آمدند
🔥 آمدند تا ما را از شرّ آمریکا و انگلیس
🔥 خلاص کنند .
🔥 و در مهار کردن بیماری ، به ما کمک کنند .
🇮🇷 یکی دیگر از معترضین گفت :
🌷 آقای جاوید شاه !
🌷 ما هنوز به شما اعتماد نداریم
🌷 چه برسد به اون بیگانه های فضایی .
🌷 شما یک دفعه ،
🌷 همه راه های ارتباطی رو بستید .
🌷 جاده ها ، مرزها ، تلفن ها ، تلگراف ها
🌷 اونم به بهانه بیماری .
🇮🇷 جاوید شاه گفت :
🔥 راه ها بسته شدند
🔥 چون بیماری خطرناکی آمده
🔥 و تا برطرف شدن کامل این بیماری ،
🔥 همچنان بسته می مونن .
🇮🇷 معترض گفت :
🌷 آخه کدوم بیماری ؟!
🌷 پس چرا کسی از این بیماری چیزی نشنیده
🇮🇷 شب همان روز ،
🇮🇷 نواب ، سوار بر ذوالجناح شد ؛
🇮🇷 و از خراسان بیرون رفت .
و به شهرهای ایران سفر کرد .
و با حوزه ها و مساجد مختلفی دیدار نمود
اما هیچ اثری از بیماری و بحران نبود .
نواب ، خود را به آنها معرفی نمود .
و با استقبال بی نظیری از مردم مواجه شد .
سپس به آنها هشدار داد
که در خراسان ، پایتخت ایران ،
تحرکات مشکوکی در حال رخ دادن است .
و همچنین مردم را به انقلاب ،
و مبارزه با جاوید شاه و دارو دسته اش ،
دعوت نمود .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون سینمایی تخیلی
🇮🇷 افسانه سرزمین گوهران
🇮🇷 قسمت چهارم ( آخر )
@kodak_novjavan1399
✍همیشه امیدتان به خدا باشد
نه بندگانش؛
چون امید بستن به غیر خدا
همچون خانه عنکبوت است :
سست، شڪننده و بی اعتبار...
خدا به تنهایی برایتان ڪافیست..
التماس به خدا جرأت است
اگر برآورده شود ، رحمت است
اگر برآورده نشود ، حکمت است...
التماس به انسان خفت است
اگر برآورده شود ، منت است
اگر برآورده نشود ، ذلت است ...
✅در همه حال به او اعتماد ڪنید
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 #منبر
👊عه تو دوس پسر نداری؟؟
√استاد رائفی پور
🚨حتماااا گوش بدین
@kodak_novjavan1399
#داستانهای_قرآنی
💥🌴قسمت سوم زندگينامه طالوت و داوود (ع )
🌺🌻طالوت به غلام خود گفت بیا تا به دهكده بازگردیم، زیرا من تصور می كنم كه پدرم مضطرب و نگران ما باشد. بی تردید اكنون او از حیوانات غافل و به فكر سلامت ما افتاده باشد.
🌻🌺غلام گفت: اینجا سرزمین صوفو زادگاه سموئیل است، تا آنجایی كه من می دانم او پیغمبر خدا است و توسط فرشتگان به او وحی نازل می شود.
🌻🌺نزد او برویم و درباره الاغهای خود از او راهنمایی بخواهیم، شاید در پرتو وحی و فروغ رأی او راهنمایی شویم.
🌺🌻طالوت از این فكر خشنود شد و از آن استقبال كرد و برق امید در چشمانش درخشید.
🌺🌻طالوت و غلام او چون به جانب منزل سموئیل حركت كردند در راه خود به دخترانی برخورد كردند كه برای بردن آب از منزل خارج شده بودند، لذا از این دو دختر خواستند كه آنها را به منزل سموئیل، پیغمبر خدا راهنمایی كنند.
🌺🌻دختران گفتند: هم اكنون مردم در بالای این كوه منتظر سموئیل هستند و هر دم انتظار می رود كه او بیاید.
🌻🌺در همین موقع كه آنان مشغول صحبت بودند، طلعت سموئیل ظاهر و عطر نبوت وی در محل منتشر شد، سیمای نورانی او حكایت از پیغمبری كریم و رسولی امین می كرد.
🌻🌺چشمان سموئیل و طالوت متوجه یكدیگر شدند و در همان نگاه اول به هم علاقمند شدند و ارتباط قلبی بین آنها برقرار شد
🌻🌺و سموئیل اطمینان پیدا كرد كه این مرد، همان طالوتی است كه خدا وحی كرد تا او را به پادشاهی برگزیند و زمام مملكت را به او بسپارد.
ادامه داستان در قسمت بعد ....
🍃
🌼🍃 @kodak_novjavan1399