🔔 #درمان_ندارد
💠💠حضرت عیسی هم نتوانست شفایش دهد‼️
💠حضرت عیسی بن مریم (ع) فرمودند:
🍀«من بیماران را مداوا کردم و به اذن خداوند شفایشان دادم. کور مادرزاد را به اذن خدا بینا کردم. مردگان را به اذن خدا زنده کردم. ولی وقتی می خواستم شخص «احمق» را معالجه کنم، نتوانستم او را اصلاح گردانم»‼️
💠پرسیدند:
« #احمق کیست»⁉️
💠حضرت عیسی(ع) پاسخ دادند:
❌خود رای
❌خودپسند
کسی که همه فضایل را برای خود میداند و هیچ عیبی در خود نمیبیند. هر چه حق و حقوق است برای خودش میداند و برای دیگران نسبت به خود، حقی قائل نیست.
📛این همان «احمق» است که برای درمان او، هیچ راهِ چاره ای وجود ندارد‼️
📚الاختصاص ، صفحه ۲۲۱
@kodak_novjavan1399
🔴فوايد آية الکرسي:
❤️خواندن آن هنگام خروج از منزل، هفتاد هزار فرشته نگهبان شما ميشوند...
💛هنگام ورود به منزل، قحطي و فقر، هرگز به منزلتان نمي آيد...
💚خواندن بعد از وضو،شخصيت شما را70درجه بلند مرتبه تر مي سازد...
💙خواندن قبل ازاستراحت، فرشته هاتمام شب رامحافظتان خواهندبود...
💜خواندن بعد ازنمازواجب، فاصله شما تابهشت فقط مرگ است...
@kodak_novjavan1399
#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_ماجراجویی_کودکانه
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۷۱ 🌷
🇮🇷 هیدرا به سرعت ، به درون جسم نواب رفت .
🇮🇷 و جن سیاه را ، از بدن نواب بیرون کرد .
🇮🇷 به دنبال آن ، هیدرا نیز بیرون آمد .
🇮🇷 و انگشترش را به طرف آن جن گرفت .
🇮🇷 سپس نور زردی از انگشترش خارج کرد .
🇮🇷 و آنرا مثل یک طناب ، به دور جن پیچید .
🇮🇷 و او را به بند کشید .
🇮🇷 نواب ، بیهوش به زمین افتاد .
🇮🇷 هیدرا نیز ،
🇮🇷 وقتی ترس مرضیه و خانواده اکبری را دید
🇮🇷 دوباره لبخندی زد و گفت :
🌸 نترسید ، من دوست شما هستم .
🌸 اومدم به نواب کمک کنم .
🇮🇷 سپس هیدرا به طرف نواب رفت .
🇮🇷 مرضیه ، چوبی را بلند کرد
🇮🇷 و به هیدرا گفت :
🌹 نزدیکش نشو
🌹 اگه بهش دست بزنی ، می زنمت
🇮🇷 هیدرا لبخندی زد و گفت :
🌸 نترسید دختر خانم ، کاریش ندارم
🌸 فقط می خوام کمکش کنم
🇮🇷 هیدرا بالای سر نواب رفت .
🇮🇷 و اسم اعظم را برای او زمزمه کرد .
🇮🇷 نواب ، آرام چشمانش را باز کرد و به هوش آمد
🇮🇷 صاحب خانه نیز ، او را بلند کرد
🇮🇷 و زیر بغلش را گرفت ؛
🇮🇷 و او را به طرف اتاقش برد .
🇮🇷 مرضیه ، جلوتر از همه وارد اتاق شد
🇮🇷 تا هم در را باز کند و هم اتاق را تمییز نماید
🇮🇷 که ناگهان جیغ زنان ،
🇮🇷 با ترس فراوان و فریادکنان ،
🇮🇷 به سرعت ، از اتاق بیرون آمد .
🇮🇷 آقای اکبری ، از دیدن ترس او نگران شد
🇮🇷 و با ترس گفت :
🌟 چی شده دخترم ؟!
🇮🇷 مرضیه با وحشت گفت :
🌷 دوتا دیگه مثل این سیاهه ، تو اتاق هستند .
🇮🇷 هیدرا گفت :
🌸 نترسید چیزی نیست
🌸 خودم اونا رو بستم
🌸 نمی تونن به شما آسیبی برسونن
🇮🇷 صاحب خانه ، نواب را به اتاق برد
🇮🇷 او را آرام سر جایش خواباند .
🇮🇷 سپس دستش را گرفت و با لبخند گفت :
🌟 حالت خوبه پسرم ؟!
🇮🇷 نواب گفت :
🌹 آره فکر کنم خوبم
🌹 چی شده بود ؟ چه اتفاقی افتاد ؟!
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
22.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی بچه های ابری
🇮🇷 بخش دوم
🔮 @kodak_novjavan1399
2.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_روخوانی
🌷🍃☘️🌸🍀🌺🌿🌹🌿🌺
#کلیپ_آموزشی
✅آموزش روخوانی برای کودکان
✅آموزش الفبای قرآن
❇️قبل از شروع حفظ روخوانی قرآن را بیاموزید
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
@kodak_novjavan1399
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌷 پيامبر اکرم (صلی الله عليه و آله) :
🔶 «به هر كس در دنيا چهار خصلت داده شود، خير دنيا و آخرت به او داده شده و بهره خويش را از آن دو بر گرفته است :
1⃣ تقوايى كه او را از حرام هاى خدا باز دارد،
2⃣ اخلاق خوشی كه با آن در ميان مردم زندگى كند،
3⃣ صبری كه با آن جهالت نادان را از خود دور سازد،
4⃣ زنى شايسته كه در كار دنيا و آخرت او را يارى رساند.»
📚 بحارالأنوار ج ۶۹ ص ۴۰۴
@kodak_novjavan1399
#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_ماجراجویی_کودکانه
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۷۲ 🌷
🇮🇷 هیدرا با لبخند گفت :
🌸 سلام برادر
🌸 خوشحالم که دوباره می بینمت .
🇮🇷 نواب با احساس دردی که داشت ، گفت :
🌹 شما کی هستی ؟!
🌹 مگه قبلاً همدیگر و دیدیم ؟!
🇮🇷 هیدرا با همان لبخندش گفت :
🌸 من بنده ای از بندگان خدا هستم .
🌸 برادر بزرگ شما ، اسمم هیدرا .
🌸 از نژاد جن های مسلمان .
🌸 آره ؛ قبلا دیده بودمت ، اما شما منو ندیدی
🌸 یادته اون وقتی که ،
🌸 برای پیدا کردن سلاح های مقدس ،
🌸 با دوستات رفته بودی ماجراجویی ؟!
🌸 یادته هر جا راه رو بلد نبودی
🌸 یه نوری براتون ظاهر می شد ؟!
🇮🇷 نواب گفت :
🌹 آره یادمه ، مگه میشه یادم بره
🌹 مثل همون نوری که ،
🌹 ما رو به طرف کوه نور هدایت کرد
🇮🇷 هیدرا گفت :
🌸 بله
🌸 یا مثل اون نوری که بالای هرم بود
🌸 خلاصه ، اون نوارها من بودم .
🌸 من بودم که شمارو هدایت می کردم .
🇮🇷 نواب با تعجب گفت :
🌹 جدی می گی ؟!
🇮🇷 هیدرا تبسمی کرد و گفت :
🌸 راستی ! آخرش فهمیدی
🌸 کی سنگ سلیمان رو ، تو جیبت گذاشت ؟!
🇮🇷 نواب گفت :
🌹 نکنه بازم کار تو بود ؟!
🇮🇷 هیدرا گفت :
🌸 بله کار داداشت بود ، شک نکن
🇮🇷 نواب گفت :
🌹 مشتاق دیدار برادر ،
🌹 حضرت خضر به من گفته بود
🌹 به هر حال بابت همه کمکات ممنونم .
🇮🇷 هیدرا گفت :
🌸 خواهش می کنم کوچولو
🇮🇷 نواب ، به جن های سیاهی که ،
🇮🇷 با طناب نوری بسته شده بودند ، نگاهی کرد
🇮🇷 و به هیدرا گفت :
🌹 اینا دیگه کی هستن ؟!
🇮🇷 هیدرا گفت :
🌸 اینا جن های کافرن .
🌸 از نژاد قوم شیاطین .
🌸 اونا از طرف ناگیتان اومده بودن
🌸 برای اینکه هم سلاح های مقدس رو بگیرن
🌸 و هم شما رو از پا در بیارن .
🌸 منم وقتی فهمیدم که جونت در خطره
🌸 به سرعت خودمو بهت رسوندم .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
🌼 @kodak_novjavan1399
✅آیا در وجودمان خیر و خوشبختی است؟
✍️ امام باقر علیه السلام فرمودند: اگر خواستى بدانى که در وجودت خیر و خوشبختى هست یا نه، به درون خود دقت کن. اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از اهل معصیت و گناه ناخوشایندى، پس در وجودت خیر و سعادت وجود دارد و خداوند تو را دوست مى دارد؛
ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت، ناخوشایند باشى و به اهل معصیت، عشق و علاقه ورزیدى، پس خیر و خوبى در تو نباشد و خداوند تو را دشمن دارد. و هر انسانى به هر کسى که به او عشق و علاقه دارد، با همان محشور مى گردد.
📚 اصول کافی، ج۲، ص۱۲۶
💠 @kodak_novjavan1399
✨﷽✨
#پندانه
✍روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه میکند.
شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده كه اینگونه اشك میريزيد؟ آيا کسی به شما چیزی گفته؟»
شیخ جعفر در میان گریهها گفت: «آری، یکی از لاتهای این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.»
همه با نگرانی پرسیدند: «مگر چه گفته؟»
شیخ در جواب میگويد او به من گفت:
«شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من میگویند. آیا تو هم همانی هستی که همه میگویند؟! و اين سئوال حالم را عجيب دگرگون كرد.»
گفتا؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم
آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟
@kodak_novjavan1399
21.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی بچه های ابری
🇮🇷 بخش سوم ( آخر )
🍀 @kodak_novjavan1399