eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
12.2هزار ویدیو
279 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 امام صادق علیه السلام: ✍🏻 كسى كه براى ديگران هیچ فضیلتی قائل نیست، شیفته نظر خویش است. 📚 بحارالانوار، جلد ۶۹، صفحه ۳۱۶ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @kodak_novjavan1399
☝️📰 📰☝️ حکم نماز کسی که می‌دانسته لباس یا بدنش نجس است، اما فراموش کرده و با آن حال نماز خوانده، چیست؟ @kodak_novjavan1399
🌴 آیه 6 سوره حجرات 🌴 ✅ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ ⚡️ترجمه: «ای اهل ایمان! اگر یک فرد فاسقی خبری را به سوی شما آورد، توقف کنید و به بررسی و تحقیق بپردازید تا مبادا به گفتار او اعتماد کرده و کاری انجام دهید که بعدها پشیمان شوید». 🔹 شأن نزول این آیه چنین است که: بعداز جنگ دفاعی پیامبر (ص) با قبیله بنی مصطلق، که منجر به شکست و اسارت تعداد زیادی از آنان شد، اما سرانجام بسیاری از آنها مسلمان شدند ، زیرا آنان در مدت اسارت خود هیچ چیزی جز خوشرفتاری و نیکی و گذشت از مسلمانان ندیده بودند، تا آنجا که اسیران آنان همگی به بهانه های گوناگونی آزاد گشتند و به میان عشیره خود بازگشتند. 🔹بعدها پیامبر «ولید بن عقبه» را برای اخذ زکات به سوی آنان اعزام کرد. 👈 وقتی آنان خبر ورود نماینده رسول خدا را شنیدند، بر اسب ها سوار شدند و به استقبال او رفتند.🌹 ❗️اما ولید بن عقبه تصور کرد که آنها قصد قتل او را کرده اند، لذا ترسید و فورا به مدینه بازگشت و دروغی را سر هم نمود و گفت: آنان می خواستند مرا بکشند و از پرداخت زکات امتناع ورزیدند.😳😳 😱 خبر ولید در میان مسلمانان منتشر شد. آنان هرگز چنین انتظاری از «بنی مصطلق» نداشتند، در این زمان هیئتی از آنها وارد مدینه شد. آنها حقیقت را به رسول خدا گفتند و افزودند: ما به استقبال او رفتیم و می خواستیم به او احترام بگذاریم و زکات خود را بپردازیم، ولی او ناگهان از منطقه دور شد و به سوی مدینه بازگشت و شنیدیم مطلب خلافی را به شما گفته است.😱😳 ⚠️❗️ در این موقع، آیه ششم سوره حجرات نازل شد و گفتار «بنی مصطلق» را تأیید کرد و ولید را یک فرد فاسق معرفی نمود. ✅ و این یک دستور کلی برای مسلمانان در همه زمانها است که بعداز شنیدن هر خبری، ابتدا تحقیق کنند تا به صحت یا سقم آن مطمئن شوند مخصوصاً اگر گوینده و آورنده آن خبر، فردی فاسق است⚠️❗️ 🤔 گمان میکنم اکنون با آگاهی از این آیه، تکلیف شبکه های ماهواره ای و آمدنیوز و بی بی سی و امثال آن برای مسلمانان بهتر روشن شود❗️ @kodak_novjavan1399
34.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 سریال نابرده رنج 🇮🇷 طنز ، کمدی ، ماجراجویی ، معمایی 🇮🇷 قسمت ششم @kodak_novjavan1399
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۶ 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 دوست شکارچی ، درب قفس را باز کرد 🇮🇷 تا از بین گربه ها ، بهترین ها را گلچین کند . 🇮🇷 مادر بچه گربه ها ، ترسید ، 🇮🇷 که نکند بچه هایش را ببرد . 🇮🇷 چندتا گربه برداشت . 🇮🇷 و می خواست به بچه گربه ها دست بزند . 🇮🇷 اما گریه بچه گربه ها و مادرشان ، 🇮🇷 دل فرامرز را لرزاند . 🇮🇷 و به دوست شکارچی حمله کرد ، 🇮🇷 تا به بچه گربه ها ، دست نزند . 🇮🇷 دوست شکارچی نیز ، 🇮🇷 به فرامرز بد و بیراه گفت و عقب کشید . 🇮🇷 سپس خود شکارچی آمد 🇮🇷 و از قفس دوم چند گربه بالغ دیگر برداشت . 🇮🇷 که یکی از آنها ، مینه بود . 🇮🇷 مینه گریه کنان ، به فرامرز التماس می کرد 🇮🇷 که نجاتش بدهد . 🇮🇷 فرامرز نیز با ناراحتی ، مینه را صدا می زد . 🇮🇷 و با عصبانیت ، سرش را به قفس می کوبید . 🇮🇷 دوست شکارچی ، 🇮🇷 گربه ها را در ماشینش گذاشت و رفت . 🇮🇷 اما فرامرز با ناراحتی و حسرت ، 🇮🇷 دست به دعا شد . 🇮🇷 و از خدا کمک خواست . 🇮🇷 مادر بچه گربه ها نیز ، در گوشه خیابان ، 🇮🇷 سرش را به طرف آسمان بالا برد 🇮🇷 و از خدا خواست تا بچه هایش را ، 🇮🇷 به او برگرداند . 🇮🇷 دختری به نام شیعه فاطمه ، 🇮🇷 به همراه مادرش ، در بازار قدم می زد . 🇮🇷 شیعه فاطمه ، دختری شگفت انگیز بود . 🇮🇷 او فرشته ای بود که هفت ساله ، 🇮🇷 با دعای ویژه ، به زمین فرود آمد . 🇮🇷 شیعه فاطمه ، آن روز پوشیه پوشیده ، 🇮🇷 از آن خیابانی که ، 🇮🇷 مادر بچه گربه ها ، در آن ، 🇮🇷 در حال دعا کردن بود ، گذشت . 🇮🇷 ناگهان متوجه مادر بچه گربه ها شد . 🇮🇷 که به خدا التماس می کرد تا کمکش کند 🇮🇷 شیعه فاطمه ، پوشیه خود را بالا زد ، 🇮🇷 پیش مادر بچه گربه ها رفت . 🇮🇷 و مشکلش را پرسید و به او گفت : 👑 چی شده ؟! از خدا چی می خوای ؟! گربه با تعجب به شیعه فاطمه نگاه کرد و از اینکه زبان همدیگر را می فهمند ، ترسید و به عقب برگشت . شیعه فاطمه گفت : 👑 از من نترس عزیزم 👑 منو خدا فرستاده تا کمکت کنم 🐈 ادامه دارد ... 🐈 📚 نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399
4.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱🌱🌱آموزش تجوید 🍃🍃🍃اقلاب 🍀🌷🍀حرف ((باء)) 🌻 @kodak_novjavan1399 🌸🌸🌸🌸🌸
🌹🌱دانش آموزان عزیز 🔰🔰تکلیف 🌿☘️🌼بعد از دیدن کلیپ آموزشی موارداقلاب را در سوره شمس پیدا کنید @kodak_novjavan1399 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فرارازدست عزراییل 🌸🍃 روزی از روزها، حضرت سلیمان نبی در سرای خویش نشسته بود که مردی سراسیمه از در درآمد. سلام کرد و بر دامن حضرت سلیمان چنگ انداخت که به دادم برس. حضرت سلیمان با تعجب به چهره آن مرد نگریست و دید که روی آن مرد از پریشان حالی زرد شده و از شدت ترس می لرزد. حضرت سلیمان از او پرسید تو کیستی؟ چه بر سر تو آمده است که چنین ترسان و لرزانی؟ مرد به گریه در آمد و گفت که در راه بودم، عزرائیل را دیدم و او نگاهی از غضب به من انداخت و من از ترس چون باد گریختم و به نزد تو آمدم تا از تو یاری بطلبم. از تو خواهشی دارم که به باد فرمان دهی تا مرا به هندوستان ببرد! حضرت سلیمان لحظه ای به فکر فرو رفت و فرمود: می پذیرم، به باد می گویم که تو را در چشم به هم زدنی به هندوستان برساند. آن روز گذشت و دیگر روز سلیمان نبی حضرت عزرائیل را دید و به او گفت: این چه کاری است که با بندگان خدا می کنی، چرا به آنها با خشم و غضب می نگری؟ دیروز مرد بیچاره ای را ترسانده ای و رویش زرد شده بود و می لرزید. به نزد من آمده و کمک می طلبید. عزرائیل گفت: دانستم که کدام مرد را می گویی. آری من دیروز او را در راه دیدم ولی از روی خشم و غضب به او نگاه نکردم، بلکه از روی تعجب او را نگریستم. عزرائیل ادامه داد: تعجب من در این بود که از خداوند برای من فرمان رسیده بود تا که جان آن مرد را در هندوستان بگیرم. در حالی که او را اینجا می دیدم... 🍃 🌸🍃 @kodak_novjavan1399
3.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 ماجراهای آقا و خانم کتابدار 🇮🇷 این قسمت : دزد خوش شانس @kodak_novjavan1399
👈 خاک مالی : نقل می‌کنند که شاه عباس وقتی میدان نقش جهان را می‌ساخت، دم دمای غروب خودش می‌رفت و مزد کارگران را می‌داد. کارگران هم برای دیدن شاه و هم برای گرفتن پول صف می‌کشیدند و خوشحال و قبراق مدت‌ها در صف می‌ماندند تا از دست شاه پول بگیرند. در این میان عده‌ای بودند که کار نکرده بودند و روی خاک غلت می‌زدند و لباس‌های خود را خاکی می‌کردند و در صف می‌ایستادند تا بدون زحمت کشیدن حقوق دریافت کنند. وقتی نوبت به آنان می‌رسید، سر کارگرانِ عصبانی که کار نکرده‌های رند را خوب می‌شناختند، به پادشاه ندا می‌دادند و کارگران خاک‌مالی‌شده را با فحش و بد و بی‌راه بیرون می‌انداختند أمّا شاه عباس آن‌ها را صدا می‌زد و به آن‌ها نیز دستمزد می‌داد و می‌گفت: من پادشاهم و در شأن من نیست که اینان را ناامید برگردانم! 💫🌺💫یا صاحب الزمان! مدت‌هاست در بساط شما خودمان را خاک‌مالی کرده‌ایم! گاهی در نیمه‌ی شعبان، گاهی جمعه‌ها، گاهی در زیارت و گاهی در قنوت نماز، دعای‌تان کرده‌ایم! می‌دانیم این کارها کار نیست و خودمان می‌دانیم کاری نکرده‌ایم ولی خوب یاد گرفته‌ایم خودمان را خاک مالی کنیم و در صف، منتظر بمانیم تا دستمزد دریافت کنیم. ای پادشاه مُلک وجود! این دست‌های نیازمند، این چشم‌های منتظر، این نگاه‌های پرتوقع، گدای یک نگاه شمایند! یک نگاه! از همان نگاه‌های لطف آمیز که به کارکرده‌های با إخلاص‌تان روامیدارید 🍃 🌸🍃 @kodak_novjavan1399