eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
8.5هزار ویدیو
251 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ🙏 دراین روز معنوی تو را بحق آقا رسول الله 🖤 و امام حسن مجتبی علیه السلام🖤 ﺁﺭﺍمش سلامتی عزت، موفقیت، سربلندی، سرافرازی نصیب دوستانم بفرما🙏 آمیـــن یا اَرْحَمَ الرّاحِمین ای مهربان ترین مهربانان 📿 🦋@kodak_novjavan1399
☀️ 💠 امام حسن مجتبی علیه السلام: 🌷 هرکس خدا را بندگی کند خداوند همه چیز را بنده او گرداند. 📙 تنبیه‌الخواطر ج۲ ص۱۰۸ @kodak_novjavan1399
💌 🌹شهـــید مسعود عسگری ما نباید به گناه نزدیک بشیم و باید برای خودمون ترمز بذاریم، اگه بگیم فلان کار به گناه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله‌ای نداریم... پس باید برای خودمون چند تا ترمز و عقب‌گرد موقع نزدیک شدن به گناه بذاریم تا به راحتی مرتکب گناه نشیم... @kodak_novjavan1399
💎خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: 💫☀️گناهِ مردم تو را از گناه خودت غافل نکند و نیز نعمتی که در دست مردم است از نعمت من که در دست توست، تو را غافل نسازد. 📌(دو رکعت نماز می‌خوانیم فکر نکنیم چون دیگران نماز نمی‌خوانند ما به خداوند از آنان نزدیک‌تریم، پس به راحتی خود را پاک و بهشتی بدانیم و گناه کنیم و یا وقتی که می‌بینیم کسی ثروتی دارد در حسرت ثروت او نباشیم و نعمت فرزند صالحی را که داریم فراموش کنیم و ناشکر شویم.) 📚پندهای خدا (محمد مهدی تاج) @kodak_novjavan1399
🌹 شعر کودکانه نور خدا محمد 🌹 🕌 پیغمبر خوب ما 🕌 نور خدا محمد (ص) 🕌 چراغ راه مردم 🕌 رهبر ما محمد (ص) 🕌 ما کودکان همیشه 🕌 گوییم یا محمد (ص) 🕌 ما پیرو تو هستیم 🕌 صلی علی محمد 🕌 ای پیرو محمد 🕌 ای کودک مسلمان 🕌 قلب تو پاک و روشن 🕌 از نور دین و ایمان 🕌 یارو نگهدار تو 🕌 باشد خدا و قران 🕌 بگو تو ، یا محمد 🕌 صلی علی محمد @kodak_novjavan1399
🌷 معما و چیستان مذهبی 🌷 ☀️ ۱. معجزه جاودان پیامبر اکرم ؟! ☀️ ۲. روز و ماه تولد پیامبر اکرم ؟! ☀️ ۳. سال تولد پیامبر اکرم ؟! ☀️ ۴. محل تولد پیامبر اکرم ؟! 💥 بسم الله 💥 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ داستان دختر شگفت انگیز ☀️ ☀️☀️☀️ قسمت اول ☀️☀️☀️ 🌸 زن و شوهری به نام زهرا و جعفر ، 🌸 در یکی از مناطق شهر اهواز ، 🌸 زندگی می کنند . 🌸 آنها هیچ وقت بچه دار نمی شوند . 🌸 اما از رحمت خدا هم نامید نیستند . 🌸 و برای اینکه به آرزویشان برسند ، 🌸 همیشه در حال ذکر و دعا بودند . 🌸 بعد از هر نمازی ، با گریه و زاری ، 🌸 اول خدا را به خاطر همه نعمت هایش ، 🌸 و به خاطر همه داده هایش ، شکر می کنند . 🌸 سپس از خدا ، بچه ای پاک می خواهند . 🌸 شب قدر بود . 🌸 زهرا و جعفر ، افطار کمی خوردند 🌸 بعداز افطار ، مشغول عبادت شدند 🌸 شب قدر را احیا گرفتند و بیدار ماندند . 🌸 نزدیک سحر بود . 🌸 قرآن کریم ، روی سر زهرا و جعفر بود . 🌸 و با تلویزیون ، دعا می خواندند . 🌸 چشمان آنان پر از اشک شده بود . 🌸 بغضی سنگین ، گلوی آنان را می فشرد . 🌸 تلویزیون می گفت : 🖥 بالحجه، بالحجه 🌸 زهرا و جعفر ، با گریه تکرار می کردند 🇮🇷 بالحجه ، بالحجه ... 🌸 ناگهان ، بغض زهرا ترکید . 🌸 و هق هق گریه کرد . 🌸 و از امام زمان ، بچه خواست . 🌸 ناگهان صدای گریه بچه ای را شنیدند . 🌸 زهرا و جعفر ، اعتنایی نکردند . 🌸 آنها فکر کردند 🌸 که صدای بچه همسایه یا رهگذر است 🌸 اما صدای گریه بچه قطع نشد . 🌸 جعفر ، به طرف بیرون رفت . 🌸 و بچه ای را در یک تشت طلایی ، 🌸 دم در خانه شان پیدا کرد . 🌸 سه پارچه سبز و سفید و قرمز ، 🌸 دور آن بچه ، پیچیده شده بود . 🌸 و در کنار او ، دوتا کتاب قرار داشت . 🌸 یکی از آن کتابها ، قرآن کریم بود 🌸 که جلد سبز براق ، داشت . 🌸 و کتاب دیگر ، کتاب حدیثی بود . 🌸 که به رنگ زرد براق بود . 🌸 جعفر ، از دیدن بچه تعجب کرد ، 🌸 به اطرافش نگاهی انداخت 🌸 اما کسی آنجا نبود . ☀️ ادامه دارد ... ☀️نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399
☀️ داستان دختر شگفت انگیز ☀️ ☀️☀️☀️ قسمت دوم ☀️☀️☀️ 🌸 جعفر ، همسرش را صدا زد و گفت : 🌹 خانم بیا اینجا 🌸 زهرا گفت : 🇮🇷 چی شده آقا جعفر ؟! 🌸 جعفر گفت : لطفا یه لحظه بیا 🌸 زهرا به طرف در رفت 🌸 وقتی چشمش به بچه افتاد ، شوکه شد 🌸 و با تعجب گفت : 🇮🇷 این کیه آقا جعفر ؟ 🇮🇷 اینجا چکار می کنه ؟ 🌸 جعفر گفت : 🌹 نمی دونم عزیزم ، 🌹 حتما یکی اونو اینجا گذاشته و رفته 🌹 بی زحمت ، شما مواظب این بچه باش 🌹 اگه می تونی ساکتش کن 🌹 تا من برم ببینم 🌹 کسی این دور و ورا هست یا نه 🌸 جعفر ، چند کوچه اطراف محله خود را دوید 🌸 و به هر کسی که می رسید 🌸 از آنها ، در مورد بچه گم شده ، می پرسید ؛ 🌸 اما هیچ کس ، هیچ اطلاعی از بچه نداشت . 🌸 بچه ، همچنان گریه می کرد 🌸 زهرا ، هر کاری کرد که بچه ساکت شود 🌸 موفق نشد 🌸 با قاشق کوچک ، به او آب داد . 🌸 اما بچه ، سرش را می چرخاند . 🌸 و قاشق را نمی گرفت . 🌸 زهرا ، شیر پاستوریزه برایش گرم کرد 🌸 و سعی کرد تا با قاشق ، در دهانش بگذارد 🌸 اما باز بچه ، مقاومت می کرد 🌸 و چیزی نمی خورد . 🌸 جعفر ، با تعجب وارد خانه شد . 🌸 و به زهرا گفت : 🌹 همه جارو گشتم ، اما کسی نبود . 🌸 زهرا ، از شدت گریه های بچه ، 🌸 ناراحت و گریان شده بود . 🌸 جعفر گفت : 🌹 چی شده خانمی ؟ چرا گریه می کنی ؟ 🌹 چرا این بچه هنوز داره گریه می کنه ؟ 🌸 زهرا با چشمانی گریان به جعفر گفت : 🇮🇷 آقا جعفر ! 🇮🇷 هر کاری کردم ساکت نمیشه 🇮🇷 گریه هاش قلبمو به درد آورد 🇮🇷 تو رو خدا برو براش شیر خشک و شیشه بیار 🌸 جعفر گفت : 🌹 چشم عزیزم ! ولی از کجا ؟ 🌹 نصف شبه ، همه جا تعطیله . 🌸 زهرا با گریه گفت : 🇮🇷 تو رو خدا یه کاری بکن 🌸 جعفر گفت : 🌹 باشه عزیزم 🌹 همین الآن به سرعت میرم می گیرم 🌹 فقط خواهشا ، خودتو ناراحت نکن 🌸 جعفر ، بیرون رفت 🌸 یک طرف خیابان ایستاد ، 🌸 ماشین دربست گرفت 🌸 و به طرف داروخانه شبانه روزی رفت ☀️ ادامه دارد ... ☀️ ✍ نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399