فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخلاق
🔹بهترین شریک!!!
🔸استاد مسعود عالی
@kodak_novjavan1399
👌 تلنگری زیبا برای همه ما
☀️ داستان دختر شگفت انگیز ☀️
☀️☀️☀️ قسمت ششم ☀️☀️☀️
🌸 جعفر ، مات و مبهوت ، به زهرا گفت :
🌹 این بچه اینجا چکار می کنه ؟!
🌸 زهرا گفت :
🇮🇷 به من میگی ؟! به خودت بگو
🇮🇷 چرا بچه رو گذاشتی دم در و رفتی ؟!
🌸 جعفر گفت :
🌹 من نذاشتم ؛ من بردمش کلانتری
🌹 من تحویلش دادم و برگشتم
🌸 زهرا گفت :
🇮🇷 بچه ، دم در خونه بود
🇮🇷 من فکر کردم تو گذاشتیش
🌸 جعفر ، با عجله و بدون بچه به کلانتری رفت
🌸 مستقیم به طرف سروان جلیلی رفت و گفت :
🌹 آقا بچه کجاست ؟!
🌸 سروان جلیلی در حال نوشتن گفت :
🌟 کدوم بچه ؟!
🌸 جعفر گفت :
🌹 همون بچه ای که یک ساعت پیش ،
🌹 به شما تحویل دادم .
🌸 سروان جلیلی ،
🌸 خودکارش را روی دفتر گذاشت ؛
🌸 و با تعجب نگاهی به جعفر کرد و گفت :
🌟 شما به بنده بچه دادید ؟!
🌸 جعفر گفت : ندادم ؟!
🌸 سروان جلیلی گفت :
🌟 شما حالتون خوبه ؟!
🌟 بنده تا حالا شمارو ندیدم
🌟 از صبح تا الآن که در خدمتتون هستم
🌟 هیچ بچه ای هم تو کلانتری ندیدم
🌸 جعفر به فکر فرو رفت
🌸 بهت زده به سروان جلیلی نگاه می کرد .
🌸 سکوت جعفر ، طول کشید .
🌸 سروان جلیلی گفت :
🌟 آقا حالتون خوبه ؟!
🌸 جعفر ، معذرت خواهی کرد
🌸 و از کلانتری بیرون آمد .
🌸 در حال قدم زدن ، با خودش حرف می زد
🌸 از بس غرق فکر بود
🌸 نفهمید چگونه به خانه رسید .
🌸 سپس در حیاط ایستاد و زهرا را صدا زد .
🌸 زهرا با لبی خندان و روحیه ای شاد ،
🌸 و با بچه که در بغلش بود ،
🌸 به طرف جعفر آمد و گفت :
🇮🇷 بله عزیزم چی شده ؟!
🌸 جعفر گفت :
🌹 به نظرت ! من دیوونه شدم ؟!
🌸 زهرا گفت :
🇮🇷 نه قربونت برم
🇮🇷 تو عاقلترین مرد دنیایی .
☀️ ادامه دارد ... ☀️
@kodak_novjavan1399
23.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای شهر موشکی
🇮🇷 این قسمت : رزمایش موشکی
@kodak_novjavan1399
14.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون اتل متل یه جنگل
🇮🇷 این داستان : دایره بازی
@kodak_novjavan1399
☀️ داستان دختر شگفت انگیز ☀️
☀️☀️☀️ قسمت هفتم ☀️☀️☀️
🌸 جعفر به زهرا گفت :
🌹 فکر کنم این بچه ، یه بچه معمولی نیست
🌹 هم میتونه تنهایی بیاد خونه
🌹 هم میتونه کاری بکنه که دیگران ،
🌹 هیچی یادشون نباشه
🌸 زهرا گفت : چطور ؟!
🌸 جعفر گفت :
🌹 یادته صبح رفتیم بچه رو تحویل بدیم ؟!
🌹 وقتی برگشتیم چه اتفاقی افتاد ؟!
🌹 بچه رو تو خونه دیدیم
🌹 پلیس ، بچه رو نیاورده ، خودش اومده
🌹 دوباره که بچه رو فرستادم کلانتری
🌹 پلیسا ، بچه رو یادشون نبود
🌹 وقتی هم که برگشتم
🌹 شما فکر کردی ، من گذاشتمش پشت در ؛
🌹 ولی بازم خودش به تنهایی اومده ؛
🌹 برای سومین بار رفتم کلانتری ،
🌹 پلیسا ، نه منو یادشون بود نه بچه رو !!!
🌸 زهرا با تعجب به بچه نگاه کرد و گفت :
🇮🇷 یعنی این بچه ، استثنائیه ؟!
🌸 جعفر گفت :
🌹 نمی دونم ! شاید هم جادوگره یا آدم فضائیه
🌸 زهرا گفت :
🇮🇷 نه عزیزم اینجوری نگو
🇮🇷 این بچه ، شگفت انگیزه
🇮🇷 هر کی هست ، من دوستش دارم
🇮🇷 انگار خودش هم مارو دوست داره
🇮🇷 و حاضر نیست ما رو ترک کنه
🇮🇷 پس بذار پیش ما بمونه .
🇮🇷 بذار براش مادری کنم .
🌸 جعفر گفت :
🌹 پس پدر و مادرش چی ؟!
🌸 زهرا گفت :
🇮🇷 کدوم پدر و مادر ؟!
🇮🇷 پدر و مادرش اگه می خواستنش
🇮🇷 که دم در خونه ما نمیذاشتنش
🇮🇷 از کجا معلوم ، شاید هم پدر و مادر نداره
🌸 جعفر و زهرا ، تصمیم گرفتند
🌸 تا بچه را بزرگ کنند .
🌸 و از اینکه ،
🌸 احساس پدر و مادر شدن را تجربه کردند ،
🌸 خیلی خوشحال بودند .
🌸 و با هم قرار گذاشتند
🌸 تا از سر راهی و استثنایی بودن او ،
🌸 به کسی ، چیزی نگویند .
☀️ ادامه دارد ... ☀️
✍ نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
🌹 داستان امام حسن مجتبی علیه السلام
🌹 قسمت پنجم ( آخر )
☀️ معاویه ملعون ،
☀️ بعد از به هم زدن وحدت لشکر امام ،
☀️ اوضاع را به نفع خود دید
☀️ و به امام حسن ، پیشنهاد صلح كرد .
☀️ امام حسن نیز ،
☀️ با سپاهیان خود مشورت فرمود
☀️ و جلوی آنها ،
☀️ راه جهاد و جانبازى و یا صلح را نشان داد ،
☀️ اما عده زیادى خواهان صلح بودند .
☀️ عده اى نیز با زخم زبان ، امام را آزردند .
☀️ سرانجام ، به دلیل کم بودن یاران وفادار ،
☀️ امام حسن مجبور شد
☀️ که پیشنهاد صلح معاویه را قبول کند .
☀️ یکی از دلایل امام ، برای پذیرش صلح ،
☀️ این بود كه معاویه را ،
☀️ در قید و بند شرایط و تعهدات گرفتار سازد
☀️ ولی امام می دانست که معاویه ،
☀️ پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند ،
☀️ و در آینده نزدیک ، آنها را ، زیر پا می گذارد .
☀️ و در نتیجه ، ماهیت ناپاک معاویه ،
☀️ و عهد شكنى هاى او ،
☀️ و عدم پاى بندى او به دین و پیمان ؛
☀️ بر همه مردم ، آشكار خواهد شد .
☀️ یکی از دلایل دیگر امام حسن ،
☀️ برای پذیرش صلح ،
☀️ جلوگیری از برادركشى و خونریزى بود .
☀️ چون ایشان می دانست
☀️ که هدف اصلى معاویه ، نابودی شیعیان بود
☀️ معاویه مى خواست
☀️ شیعیان به جان هم بیفتند
☀️ تا ریشه شیعه آل على را ،
☀️ به هر قیمتى هست ، قطع كند .
☀️ بنابراین ؛ امام حسن با این صلح ،
☀️ مكتب خود و اصول فكرى خود را ،
☀️ از انقراض محفوظ داشت
☀️ و شیعیان خود را از نابودى رهانید .
☀️ بعد از صلح و امضای تعهدنامه ،
☀️ معاویه ، در اولین سخنرانی اش ،
☀️ همه تعهدات خود را زیر پا گذاشت .
☀️ و خود را رسوا کرد .
☀️ و سخت ترین فشار و شكنجه را ،
☀️ بر اهل بیت و شیعیان ایشان روا داشت .
☀️ و تا سالها ، مردمی که پیشنهاد صلح دادند
☀️ از کار خودشان پشیمان شدند
☀️ امام حسن علیه السلام نیز ،
☀️ در تمام ده سال مدت امامت خود ،
☀️ در نهایت شدت و اختناق زندگى كرد
☀️ و هیچگونه امنیتى نداشت ،
☀️ حتى در خانه خود نیز ، در آرامش نبود .
☀️ سرانجام در سال ۵۰ هجرى ،
☀️ معاویه ملعون ،
☀️ همسر امام حسن ، جعده را ، تحریک کرد
☀️ تا شوهرش را مسموم کند .
☀️ امام حسن ، بوسیله همسرش جعده ،
☀️ مسموم و شهید شد .
☀️ سپس امام را ، در بقیع دفن کردند .
@kodak_novjavan1399
☀️ #حدیث_روز
✅ امام سجاد علیه السلام:
گناهانی که باعث نزول عذاب میشوند عبارتاند از:
ستم کردن شخص از روی آگاهی
تجاوز به حقوق مردم
دست انداختن و مسخره کردن آنان
@kodak_novjavan1399
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 شهـــید مهدی باغیشنی:
خواهرانم!
شما با حجاب خود مشت محکمی بر دهان ابرقدرتها بکوبید
و بگوئید ای از خدا بیخبران!
ما مانند حضرت زهرا (س) و حضرت زینب کبری (س) هستیم
و هرگز از راهی که آنان رفتهاند، برنمیگردیم و با تمام توان راه آنها را ادامه میدهیم 😌
@kodak_novjavan1399