eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
867 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
7.3هزار ویدیو
245 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
49.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 سریال شب های برره 🇮🇷 کمدی ، طنز ، تخیلی 🇮🇷 قسمت ۳۵ : چال اسکندرون @kodak_novjavan1399
47.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 سریال شب های برره 🇮🇷 کمدی ، طنز ، تخیلی 🇮🇷 قسمت ۳۶ : زامبول ها می آیند @kodak_novjavan1399
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹 🍡 قسمت پانزدهم 🍡 🌟 دو هفته بعد ، 🌟 مأموران تفحص ، جنازه محمد را ، 🌟 به آدرسی که نازنین داده بود ، 🌟 در زمان مقرر ، آوردند . 🌟 کوچه ، چراغانی شده بود . 🌟 بچه ها ، در حال بازی کردن بودند . 🌟 از بچه ها پرسیدند که اینجا چه خبره ؟! 🌟 بچه ها هم گفتند : عروسیه 🌟 انگار کسی از پیدا شدن جسد محمد ، 🌟 خبری نداشت . 🌟 پاسدار به راننده گفت : 🌹 نکنه ما اشتباهی اومدیم 🚑 راننده گفت : نه بابا ، آدرس که درسته 🌟 مامور تفحص ، از یکی از بچه ها خواست 🌟 تا همسر شهید محمد علوی را صدا بزند . 🌟 پسرک رفت و با مادر خودش برگشت . 🌟 مامور گفت : 🌹 شما همسر شهید هستید ؟ 🌟 خانم گفت : 🌷 نه خواهرش هستم ، 🌷 ایشون رفتند آرایشگاه . 🌷 امری بود در خدمتم . 🌟 مامور تفحص با تعجب گفت : 🌹 مگه خبر ندارند که ما داریم می آییم ؟ 🌟 خانم گفت : 🌷 مگه شما کی هستید ؟ چکارشون دارید ؟ 🌟 مامور تفحص گفت : 🌹 ما جسد شهید محمد علوی رو آوردیم 🌹 دو هفته پیش هم با یه خانمی صحبت کردیم 🌹 ایشونم گفتند که امروز ، جسد رو بیاریم . 🌟 خانم جا خورد و گفت : 🌷 اتفاقا امروز عروسی دختره شهیده 🌷 و کسی هم در مورد پیدا شدن جسد محمد ، 🌷 چیزی به ما نگفته 🌷 من مطمئنم که خواهرم هم چیزی نمی دونه 🌷 چون اگه می دونست 🌷 هم به ما می گفت و هم آرایشگاه نمی رفت 🌟 مامور گفت : 🌹 حالا ما چکار کنیم خانم ؟ 🌟 ناگهان نازنین زهرا با لباس عروس سفید ، 🌟 و با چادر حجابی قشنگش ، 🌟 دم در آمد 🌟 و از ماموران خواست تا وارد خانه شوند . 🌟 خانم به نازنین گفت : 🌷 خاله ! تو از این ماجرا خبر داشتی ؟ 🌟 نازنین گفت : 🌹 آره خاله ، در جریانم 🌟 راننده با تعجب گفت : 🌹 یعنی عروس خانم منتظر ما بودن ؟! 🍡 ادامه دارد 🍡 ✍ نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹 🍡 قسمت شانزدهم 🍡 🌟 پاسدار گفت : طابوت رو بیارید داخل . 🌟 جسد محمد را وارد کردند . 🌟 مهمانان ، با تعجب به تابوت نگاه می کردند 🌟 خاله نازنین ، به کوثر زنگ زد 🌟 و خبر پیدا شدن جسد محمد را به او داد 🌟 کوثر نیز با سرعت به طرف خانه برگشت . 🌟 نازنین زهرا ، با لباس عروس حجابی زیبایش ، 🌟 و با چادر عروس سفیدش ، 🌟 ماموران را ، به سمت اتاقش راهنمایی کرد . 🌟 عموها و عمه های نازنین نیز ، 🌟 از شنیدن آمدن جسد محمد ، 🌟 هم خوشحال شدند هم ناراحت . 🌟 هم آشنایان محمد هم مهمانان ، 🌟 کنار جسد محمد رفتند و عزاداری کردند . 🌟 به سرعت خبر آمدن جسد محمد ، 🌟 در همه جا پیچید . 🌟 پدر داماد نیز به آقای داماد زنگ زد 🌟 و از او خواست تا به خانه محمد بیاید 🌟 و در این شرایط سخت و غم انگیز ، 🌟 کنار همسرش نازنین زهرا باشد . 🌟 کوثر ، مات و مبهوت ، وارد خانه شد . 🌟 هر کسی را که می دید 🌟 در گوشه ای نشسته و برای خودش ، 🌟 به گریه و عزاداری می پرداخت . 🌟 همه با دیدن کوثر ، به احترام او ، 🌟 و برای ابراز همدردی با او ، از جا برخاستند . 🌟 و او را به طرف اتاق نازنین ، همراهی کردند 🌟 کوثر ، به سختی گام هایش را بر می داشت 🌟 با وارد شدن کوثر به اتاق نازنین زهرا ، 🌟 گریه ها شدیدتر شد . 🌟 کوثر ، کنار تابوت محمد نشست 🌟 و غم و دردهای چند ساله اش را ، 🌟 با محمد در میان گذاشت . 🌹 محمد ، بعد از تو ، خیلی تنها شدم 🌹 نمی دونی نازنینت ، چه دردها که نکشید 🌹 چه دلتنگی هایی 🌹 چه سختی هایی 🌹 چه شبهایی که در تب تنهایی می سوخت 🌹 نمی دونی بی تو ، چقدر به ما سخت گذاشت 🌹 حالا ببین دخترت بزرگ شده 🌹 خانم شده ، عروس شده 🌹 مثل ماه شده 🌹 بعد از تو ، مردم و همسایه ها ، 🌹 خیلی به ما محبت کردند 🌹 خیلی هوامونو داشتن 🌹 اما هیچ کدوم ، جای تو رو نمی گیرن 🌟 پس از آنکه همه آرام شدند . 🌟 نازنین زهرا از همه خواست 🌟 تا اتاقش را خالی کنند که با پدرش تنها باشد 🌟 خاله نازنین زهرا ، همه را بیرون کرد 🌟 همه از اتاق خارج شدند . 🌟 فقط داماد و پدرش و یکی از ماموران تفحص 🌟 و مادر و عموهایش ، در اتاق ماندند . 🍡 ادامه دارد 🍡 ✍ نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیرالمؤمنین عليه السلام: كَثرَةُ الوِفاقِ نِفاقٌ، كَثرَةُ الخِلافِ شِقاقٌ موافقتِ زياد [نشانه] نفاق است؛ مخالفتِ زياد [نشانه] دشمنى است غررالحكم حدیث7083 و 7084 @kodak_novjavan1399
🌹|شهید جمال ظل‌انوار ✍️ ساکن خوابگاه ▫️زمان نامزدی، من دانش‌آموز بودم. جمال هم دانشجو بود. اولین هدیه‌ای که به من داد یک جلد صحیفه سجادیه بود که در صفحه اول آن نوشته بود: امیدوارم این کتاب موجب ارتقای فکری و فرهنگ اسلامی شما باشد! زندگی مشترک ما هم که شروع شد ساکن خوابگاه دانشجویی شدیم و بیشتر زندگی کوتاه ما در همان یکی دو اتاق کوچک خوابگاه بود. @kodak_novjavan1399
✨🌼✨ برای زیبایی دستها؛ صدقه بدهید برای زیبایی چشمها از ترس خدا اشک بریزید برای زیبایی صورت عادت وضو را ترک نکنید برای زیبایی اعصاب سجده کنیـد وبرای زیبایی دل در دلتان یاد خدا را جای دهید. @kodak_novjavan1399
جرجیس و پادشاه کافر🔱 در روایت آمده است که در زمان جرجیس ع (نام پیغمبری است از بنی اسرائیل که به انواع عقوبت او را می کشتند باز زنده می شد و امت خود را دعوت می کرد.) امیری بود کافر و قوم وی بسیار فساد کردندی. خداوند تعالی به سبب ایشان باران از آسمان باز گرفت و خلقی بسیار از قوم وی هلاک شدند و هیچ باران نیامد. آن امیر کافر برخاست و سپاهی آماده کرد تا به درِ خانة جرجیس (ع) برود. او را خبر کردند که این کافر بر تو سپاه آورده است. گفت: بنگرید تا چه خواهد؟ گفت: بیرون آی و پیغام من به خدای خویش برسان و بگوی از آسمان باران بازگرفتی تا خلقی بسیار هلاک شدند، یا باران فرستی یا اگر نفرستی ترا بیازارم. جرجیس (ع) به خانه بازآمد و دو رکعت نماز کرد و سر به سجده نهاد. جبرئیل(ع) بیامد که مراد چیست؟ گفت: یا جبرئیل! خداوند عزوجل داناتر که این کافر چه می گوید. جبرئیل برفت و بازآمد و گفت: یا جرجیس؛ بگوی که تو عاجزی و ضعیف و من قادرم و قوی. مرا چگونه توانی آزردن؟ جرجیس پیغام بگزارد. آن کافر گفت: راست می گوید؛ من عاجزم و ضعیف. دست من به آزار او نرسد. ولیکن دوستان او را بیازارم یکی را به زیر تازیانه درآرم و یکی را به زیر شمشیر و یکی را به آب اندازم و یکی را به آتش ـ تا از هر جائی ناله ئی از دوستان او برآید، چون دوستان او را آزردم او را آزرده باشم. خداوند تعالی جبرئیل را بفرستاد که یا جرجیس آن بنده مرا بگوی که بازگرد تا باران بفرستم. آن امیر بازگشت سه شبان روز پیوسته باران درگرفت و روز چهارم آفتاب کرد و گیاه برست و چنان شد که مرد اندران میان برفتی. چون یک هفته برآمد امیر آن نیکوئی بدید باز سپاه تعبیه کرد و آمد به نزدیک جرجیس (ع). جرجیس بیرون آمد و گفت: باران آمد، اکنون چه می خواهی؟ گفت: ای پیغامبر خدای به جنگ نیامده ام چه به صلح آمده ام، کسی که از جهت دوستان خویش چندین نیکوئی کند با او صلح کنم تا از جمله دوستان او باشم. 📜بستان العارفین، ص 93 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20 اردیبهشت ماه سالروز تخریب قبور مطهر ائمه بقیع ع🖤 @kodak_novjavan1399
بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ 🔔 سبک زندگی اسلامی ✅ پيامبر صلی الله عليه و آله: هيچ كس نبايد بيش از توانش خود را براى ميهمان به زحمت اندازد. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @kodak_novjavan1399
❤️ 🔔 زود زود به مشهد بروید ✅ آیت الله بهجت (ره): مثل ما تنبل نباشید، زود زود مشهد بروید؛ گاهی موانع بزرگی با یک بار مشهد رفتن از سر راه ما برداشته میشود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @kodak_novjavan1399
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹 🍡 قسمت هفدهم 🍡 🌟 نازنین زهرا با چشمانی گریان ، 🌟 به پاسدار رو کرد و گفت : 🌸 لطفا تابوت رو باز کنید . 🌟 پاسدار ، نگاهی به جمع کرد و گفت : 🌹 نه نمیشه خانم 🌹 من چنین اجازه ای ندارم 🌟 نازنین زهرا با گریه و عصبانیت داد زد : 🌸 خواهش می کنم در تابوت رو بردارین 🌟 مامور ، تابوت را باز کرد . 🌟 نازنین زهرا و حاضرین در اتاق ، 🌟 گریه شان شدیدتر شد . 🌟 نازنین زهرا ، دوباره به مامور تفحص گفت : 🌸 لطفا دست پدرمو به من بدین . 🌟 پاسدار ، با تعجب به نازنین زهرا نگاه کرد 🌟 سپس کفن را کنار گذاشت . 🌟 و استخوانهای دست محمد را برداشت 🌟 و به دخترش نازنین داد . 🌟 نازنین زهرا نیز ، دست بابا محمدش را ، 🌟 روی سر خودش گذاشت . 🌟 سپس رو به داماد کرد و با گریه گفت : 🌹 آقا علی ! 🌹 ببین این بابامه 🌹 ببین دستاش روی سرمه . 🌹 بابام اومده تا خیال نکنی من تنهام . 🌹 تا یه وقت نگی من بی کس و غریبم 🌹 خیال نکنی چون بابا ندارم ، 🌹 خدایی نکرده بخوای اذیتم کنی . 🌹 بابا ، پانزده سال پیش ما نبوده 🌹 و حتی جنازش هم نیومده ، 🌹 اما حالا این همه راه رو به خاطر من اومده 🌹 درست روز عروسی من اومده 🌹 روز عروسی تنها دخترش اومده 🌹 تا بهت بگه دخترم پدر داره 🌹 تا بهت بگه هوای دخترم رو داشته باش 🌹 تا بهت بگه من یتیم نیستم 🌹 من بی کس و تنها نیستم 🌟 نازنین زهرا ، می گفت و گریه می کرد . 🌟 بقیه نیز ، با گریه ها و ضجه های نازنین ، 🌟 به گریه و زاری افتادند . 🌟 پس از تمام شدن حرفهایش با داماد ، 🌟 آرام کنار تابوت پدرش نشست . 🌟 و درد و دلتنگی های خود را ، به پدر گفت . 🌟 کوثر نیز ، تابوت و نازنین زهرا را بغل کرد . 🌟 و با هم گریه کردند . 🌟 امین علی نیز ، به طرف تابوت رفت . 🌟 پیش جنازه محمد و دیگران قسم خورد 🌟 تا همیشه مراقب نازنین زهرا باشد . 🌟 جشن عروسی امین و نازنین ، 🌟 با حضور جسد محمد ، ادامه یافت . 🌟 و فردای آن روز ، با حضور مردم ، 🌟 مراسم خاکسپاری محمد انجام شد . 🍡 پایان 🍡 ✍ نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 ✨استاد رفیعی : 🌸 بچه های ما باید با دین و معنویت آشنا باشند . 🌸 دین و معنویت نیاز ضروری بشر است . 🍃 برای دیدن نکات مهم دیگر ، کلیپ را مشاهده بفرمائید . 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 @kodak_novjavan1399
4_5913764341290634041.pdf
506.5K
وقف و ابتدا نهایی ترتیل.pdf دستورالعمل وقف و ابتدا شورای عالی قرآن @kodak_novjavan1399