☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
داستانی کوتاه و جالب از #حضرت_عیسی (ع)
🔵حضرت عیسی بن مریم علیه السلام با جمعی در جائی نشسته بود، مردی هیزم شکن از آن راه با خوشحالی و خوردن نان می گذشت،
حضرت عیسی علیه السلام به اطرافیان خود فرمود: شما تعجب ندارید از این که این مرد بیش از یک ساعت زنده نیست،
😳ولی آخر همان روز آن مرد را دیدند که با بسته ای هیزم می آید تعجب کردند و از حضرت علت نمردن او را پرسیدند. او بعد از احوالپرسی از مرد هیزم شکن، فرمود:
هیزمت را باز کن، وقتی که باز کرد مار سیاهی را در لای هیزم او دید، حضرت علیه السلام فرمود: این مار باید این مرد را بکشد ولی تو چه کردی که از این خطر عظیم نجات یافتی؟🤔
گفت: نان می خوردم فقیری از مقابل من گذشت، قدری به او دادم و او درباره من دعا کرد.🙏🙏
حضرت علیه السلام فرمود: در اثر همان دستگیری از مستمند خداوند این بلای ناگهانی را از تو برداشت و پنجاه سال دیگر زنده خواهی بود.
📚تفسیر نمونه، ج 3، ص 223
🍀مَـنـازِلُ الآخِـرَة🍀
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
🍃
🌼🍃 @kodak_novjavan1399
18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای پهلوانان
🇮🇷 این قسمت : فیل جنگی
@kodak_novjavan1399
#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_ماجراجویی_کودکانه
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۵۸ 🌷
🇮🇷 جاوید ، با سخنان زیبا و پر از امیدش ،
🇮🇷 و با دادن وعده های امیدوار کننده ،
🇮🇷 دل مردم را شاد نمود .
🇮🇷 و مردم را نسبت به آینده ؛
🇮🇷 و اصلاح امور به دست جاوید ، امیدوارتر کرد
🇮🇷 نواب نیز ، به فکر عمیقی فرو رفته بود .
🇮🇷 مردم ، بدون اینکه نظر نواب را بدانند ؛
🇮🇷 از قصر بیرون رفتند .
🇮🇷 و به خانه های خود برگشتند .
🇮🇷 فقط نواب و حسن و مرتضی ،
🇮🇷 وسط قصر ایستاده ماندند .
🇮🇷 نواب ، همچنان به جاوید خیره شده بود .
🇮🇷 جاوید نیز تبسمی کرد ؛
🇮🇷 و به حرم سرای خود برگشت .
🇮🇷 نواب ، بچه ای فهمیده و با بصیرت بود .
🇮🇷 و هیچ وقت فریب حرف ها ،
🇮🇷 و فریب وعده های کسی را نمی خورد .
🇮🇷 به خاطر همین ،
🇮🇷 در لابلای حرف های جاوید ،
🇮🇷 بوی خون و آتش و خطر ، احساس می کرد .
🇮🇷 و آرام با خود می گفت :
🌸 اگر جاوید ، پدر خود را نمی کشت ؛
🌸 اگر جاوید از حرم سرایش بیرون نمی آمد ؛
🌸 اگر ابراز شرمندگی نمی کرد ؛
🌸 اگر آن حرف ها را به مردم نمی زد ؛
🌸 الآن باید کاخ شاهنشاه ،
🌸 مثل سازمان ساواک ،
🌸 در دست مردم انقلابی می افتاد .
🌸 اگر فیلم بازی های جاوید ؛
🌸 و ساده لوحی و بی بصیرتی مردم نبود ،
🌸 همه زمین ها ، کاخ های شاهنشاه ،
🌸 طلا و جواهرات و انبارها و...
🌸 به نفع مردم ، مصادره می شد .
🌸 اما متاسفانه مردم ،
🌸 جادوی اشک های جاوید شدند ؛
🌸 و از تمام حقوقشان ، دست کشیدند .
🌸 و خون دل خوردن ها ، تحریم ها ؛
🌸 و ظلم ها و شکنجه ها را فراموش کردند .
🌸 و همه زحمات و تلاششان برای انقلاب را ،
🌸 بر باد داده و نابود کردند .
🇮🇷 حسن به نواب گفت :
🌟 بیا بریم برادر
🌟 اینجا دیگر جای ما نیست .
🇮🇷 نواب همچنان به جاوید خیره شده بود
🇮🇷 جاوید نیز ، وارد دربار شد .
🇮🇷 نمایندگان آمریکا و اسرائیل ،
🇮🇷 به افتخار پیروزی جاوید ، دست زدند .
🇮🇷 مردم بعد از نماز ، در مسجد ،
جشن پیروزی گرفتند .
اما نواب بسیار ناراحت بود .
که چرا نتوانست
جلوی دروغ ها و عوام فریبی جاوید را بگیرد .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
#داستان_کوتاه
پیرزن ازصدای خروپف هر شب پیرمرد شکایت داشت، پیرمرد هرگزنمی پذیرفت. شبی پیر زن آن صدا را ضبط کرد که صبح حرفش را ثابت کند . اما صبح پیرمرد دیگر هرگز بیدار نشد و آن صدای ضبط شد لالایی هرشب پیرزن شد ...
قدر لحظات هر چند سخت کنار هم بودن را بدانیم .
@kodak_novjavan1399