🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹
🍡 قسمت هفدهم 🍡
🌟 نازنین زهرا با چشمانی گریان ،
🌟 به پاسدار رو کرد و گفت :
🌸 لطفا تابوت رو باز کنید .
🌟 پاسدار ، نگاهی به جمع کرد و گفت :
🌹 نه نمیشه خانم
🌹 من چنین اجازه ای ندارم
🌟 نازنین زهرا با گریه و عصبانیت داد زد :
🌸 خواهش می کنم در تابوت رو بردارین
🌟 مامور ، تابوت را باز کرد .
🌟 نازنین زهرا و حاضرین در اتاق ،
🌟 گریه شان شدیدتر شد .
🌟 نازنین زهرا ، دوباره به مامور تفحص گفت :
🌸 لطفا دست پدرمو به من بدین .
🌟 پاسدار ، با تعجب به نازنین زهرا نگاه کرد
🌟 سپس کفن را کنار گذاشت .
🌟 و استخوانهای دست محمد را برداشت
🌟 و به دخترش نازنین داد .
🌟 نازنین زهرا نیز ، دست بابا محمدش را ،
🌟 روی سر خودش گذاشت .
🌟 سپس رو به داماد کرد و با گریه گفت :
🌹 آقا علی !
🌹 ببین این بابامه
🌹 ببین دستاش روی سرمه .
🌹 بابام اومده تا خیال نکنی من تنهام .
🌹 تا یه وقت نگی من بی کس و غریبم
🌹 خیال نکنی چون بابا ندارم ،
🌹 خدایی نکرده بخوای اذیتم کنی .
🌹 بابا ، پانزده سال پیش ما نبوده
🌹 و حتی جنازش هم نیومده ،
🌹 اما حالا این همه راه رو به خاطر من اومده
🌹 درست روز عروسی من اومده
🌹 روز عروسی تنها دخترش اومده
🌹 تا بهت بگه دخترم پدر داره
🌹 تا بهت بگه هوای دخترم رو داشته باش
🌹 تا بهت بگه من یتیم نیستم
🌹 من بی کس و تنها نیستم
🌟 نازنین زهرا ، می گفت و گریه می کرد .
🌟 بقیه نیز ، با گریه ها و ضجه های نازنین ،
🌟 به گریه و زاری افتادند .
🌟 پس از تمام شدن حرفهایش با داماد ،
🌟 آرام کنار تابوت پدرش نشست .
🌟 و درد و دلتنگی های خود را ، به پدر گفت .
🌟 کوثر نیز ، تابوت و نازنین زهرا را بغل کرد .
🌟 و با هم گریه کردند .
🌟 امین علی نیز ، به طرف تابوت رفت .
🌟 پیش جنازه محمد و دیگران قسم خورد
🌟 تا همیشه مراقب نازنین زهرا باشد .
🌟 جشن عروسی امین و نازنین ،
🌟 با حضور جسد محمد ، ادامه یافت .
🌟 و فردای آن روز ، با حضور مردم ،
🌟 مراسم خاکسپاری محمد انجام شد .
🍡 پایان 🍡
✍ نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون طنز دیرین دیرین
🇮🇷 این قسمت : چراغ
@kodak_novjavan1399
19.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐#آشنایی_باامامان_و_پیامبران
📺 انیمیشن حضرت ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع)
🌹@kodak_novjavan1399
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
✨استاد رفیعی :
🌸 بچه های ما باید با دین و معنویت آشنا باشند .
🌸 دین و معنویت نیاز ضروری بشر است .
🍃 برای دیدن نکات مهم دیگر ، کلیپ را مشاهده بفرمائید .
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
@kodak_novjavan1399
21.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌏#کلیپ #انیمیشن دانشمندان بزرگ
🥇این قسمت :بتانی
#دانشمندان
#ایران_قوی
☘️💖☘️💖☘️💖☘️💖
@kodak_novjavan1399
4_5913764341290634041.pdf
506.5K
وقف و ابتدا نهایی ترتیل.pdf
دستورالعمل وقف و ابتدا شورای عالی قرآن
@kodak_novjavan1399
10_opt.pdf
1.5M
🌲باغ(درختان،کشاورزی)
برگرفته شده از آیات قرآن
سوره سباً آیه ۱۵
#قرآن
#باغ( #درختان_)🌲
#کاردستی
@kodak_novjavan1399
قرآن روزى دهنده🍃🌺
نقل میكنند مردى همواره ملازم در خانه عمر بن خطاب بود تا به او كمكى شود. عمر از او خسته شده، به او گفت: اى مرد، به در خانه خدا هجرت كرده اى يا به درخانه عمر؟ برو و قرآن بخوان و از تعليمات قرآن بياموز كه تو را از آمدن به در خانه عمر بی نياز می سازد. او رفت و ماهها گذشت، ديگر نيامد و عمر او را نديد تا اينكه اطلاع يافت كه او از مردم دور شده و در جاى خلوتى به عبادت اشتغال دارد. (و در ضمن استمداد از درگاه خدا توفيق تلاش براى كسب روزى حلال يافته و معاش خود را تأمين نموده است.) عمر به سراغ او رفت و به وى گفت: مشتاق ديدار تو شدم و آمدم از تو احوال بپرسم. بگو بدانم چه باعث شد كه از ما دور گشتى و بريدى؟ او در پاسخ گفت: قرآن خواندم. قرآن مرا از عمر و آل عمر بی نياز ساخت. عمر گفت: كدام آيه را خواندى كه چنين تصميم گرفتى؟ او گفت: قرآن می خواندم به اين آيه رسيدم: «وَ فى السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ.» «روزى شما در آسمان است و همچنين آنچه به شما وعده داده می شود.»با خود گفتم رزق و روزى من در آسمان است ولى من آن را در زمين می جويم! براستى بد مردى هستم.
📜چهل داستان از عظمت قرآن
@kodak_novjavan1399