مثل لباس تمیز❗️
👚👕👖👔👚👕👖👔👚
🤗خانم ها لباس های تمیز را کنار لباس های تمیز و لباس های کثیف را کنار لباس های کثیف می گذارند.
🔸هندسه عالم هم همین است.
🔹آنهایی که پاک اند کنار پاکی ها و پاکان قرار می گیرند و آنهایی که ناپاک اند کنار ناپاکی ها و ناپاکان قرار می گیرند.
📖📓و این خود حقیقتی است که قرآن کریم از آن یاد می کند:
« الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ... وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ ... » آیه۲۶سوره نور
🔹پس پاک بشویم تا دوستانی پاک پیدا کنیم.
🔸پاک بشویم تا کتاب های پاک و خوبی در اختیارمان قرار بگیرد.
🔸پاک بشویم تا شغل های پاک و مناسبی سر راهمان سبز شود.
🔸پاک بشویم تا افکاری پاک و زیبا نصیبمان شود.
#تمثیلات
@kodak_novjavan1399
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_بیست_وسوم فکر میکردم دارم راه درست رو میرم و خیلی شخصیت خاصی هست
اعترافات یک زن از جهاد نکاح
#قسمت_بیست_وچهارم
خانم مائده مشغول صحبت بود که صدای آقایی از پشت در بلند شد بعد هم آروم زد به در اتاق پذیرایی و گفت: آبجی خانم یه لحظه میشه بیاید؟
خانم مائده مثل فنر از جاش پرید و رفت سمت در همین طور بلند بلند داشت صحبت می کرد ای وای رسول چرا از جات بلند شدی! چیزی شده چیزی نیاز داری؟
گفت: آبجی به خدا شرمنده هفت و هشت نفر از بچه ها تازه خبر شدن برای پاهام چه اتفاقی افتاده دارن میان عیادت، من گفتم که موقعیت مناسب نیست بیخیال نشدن و گفتن تو راهیم اصرار من هم بی فایده بود میشناسیشون که!
صدای صحبت هاشون کاملا واضح بود من به فرزانه نگاهی کردم و گفتم: انگار این مصاحبه تمومی نداره! تازه داشتیم می رسیدیم به اوج ماجرا...
فرزان شونه هاشو بالا انداخت و گفت: چی بگم این حکایت ظاهراً سردراز دارد... به نظرم دفعه بعد با آقا رسول هماهنگ کنیم بهتره ها والا!!!
هنوز حرفش تموم نشده بود که خانم مائده رو به فرزانه گفت: خانمی ببخشید داداشم با شما کار دارن، چند لحظه میشه بیاید؟
چشمای فرزانه از حدقه زد بیرون با نگاه متحیری به من گفت: چیزی نگفتم که!! گفتم: برو ببین چه کار داره خواهرش که اونجا وایستاده!
ناخودآگاه دست من را هم گرفت کشید بلند کرد با هم رفتیم جلوی در...
رسول یه نگاهی به فرزانه کرد گفت: بله درسته شما عینک داشتید بعد اسپریه گاز فلفل و چاقو رو داد سمتش و گفت: فکر کنم این وسایل مال شماست دیروز وسط ماجرا از دست تون افتاد رو زمین...
فرزانه که ذوق کرده بود و گفت: بله، بله ممنون
رسول با یک نگاه خاص همونجوری که دوتا عصا زیر بغلش بود گفت: البته برازنده یک خانم با شخصیتی مثل شما نیست یک چنین وسایلی همراهش باشه حدس زدم باید امانت باشن دستتون؟
فرزانه یکم خودش را جمع و جور کرد و با اخم گفت: بله وسایل داداشم هستند به هر حال ممنون!
رسول ادامه داد: داداشتون نظامی هستن؟ فرزانه خیلی جدی گفت: ممنونم از این که وسایل رو دادید بعد هم اومد سمت کیفش...
منم رفتم و وسایل رو جمع و جور کنم که خانم مائده در حالی که عذرخواهی میکرد گفت: چرا وسایلتون رو جمع میکنید ببخشید شرمنده شما شدم ولی میتونیم برای ادامه ی مصاحبه بریم داخل اتاق کناری...
فرزانه سری تکون داد که نظرت چیه؟ آروم طوری که فقط خودش متوجه بشه گفتم: دختر اون دفعه سه نفر بودن سکته کردیم این بار هفت و هشت نفرن! یکم عقلمون رو به کار بندازیم با توجه به موقعیت مکانی به نظرم فرار را بر قرار ترجیح بدیم بهتره...
هنوز داشتیم مذاکره می کردیم آیفون زنگ خورد رسول گفت: خودشونن ببخشید خانما حلال کنید بعد لنگان لنگان رفت سمت آیفون و در رو زد
حالا فرض کنید من و فرزانه کنار خانم مائده ایستادیم رسول هم عصا به دست کمی اون طرف تر ...
دونه دونه دوستاش از پله ها بالا میومدن بین اون هفت و هشت نفری که از جلومون رد شدن دو سه نفرشون خیلی قیافه های خاصی داشتن نسبت به بقیه که معمولی بودن ...
نفر اول که گل و شیرینی دستش بود قد کوتاهی داشت که مو ها و ریش بلندش خیلی تو چشم میزد. گل و شیرینی رو داد دست خانم مائده و حال و احوال حسابی کرد و رفت سمت رسول روبوسی کرد و رسول هدایتش کرد داخل اتاق پذیرایی
یکی دیگشون که نمی دونم چندمی بود تیپ خاصی داشت تیشرت مشکی و شلوار پلنگی قد بلندش با موهای بوری که داشت جذبه ی عجیبی بهش داده بود خیلی جدی از جلوی ما رد شد به رسول که رسید چنان بغلش کرد که نزدیک بود با جفت عصا بخوره زمین از حالتشون معلوم بود خیلی صمیمی هستند...
نفر آخر هم چون خیلی با بقیشون متفاوت بود خوب یادم موند کت و شلوار پوشیده بود با عینک آفتابی بر عکس همشون ته ریش داشت به قول فرزانه وقتی این آقا رو دید گفت: مثل توی فیلم های ایرانی این آقا یا جاسوسه بین اینا یا از بچه های بالاست قیافش اصلا به این جمع نمی خوره...
نکته جالب و مهمش این بود که تک تکشون چنان با خانم مائده حال و احوال گرم و محترمانه ایی داشتن که هر کی نمی دونست فکر میکرد خانم مائده چه شخصیت شخیصیه!!!
#سیده_زهرا_بهادر
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 مگه با یه تار مو دنیا خراب میشه که گیر میدین ؟ بزارین مردم آزاد باشن 🤔
🎙#استاد_رحیم_پور_ازغدی
#حجاب
#طرح_نور
@kodak_novjavan1399
36.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
️♥️ای آفریدگار من♥️♥️
راضی به رضای تو هستم
نه آنچه خود میخواهم و به آن رغبت دارم
خداوندا صدایم را تو آفریدی
و دستان تو🖐️
اعضاء و اندام مرا خلق کرده
مرا با صدایم به آرزوها و رویاهایم برسان
آنگاه که صدایت می کنم
و گاهی با دعاهایم تو را میخوانم
و گاهی با گلهها و شکوائیههایم تو را میخوانم
بر من ببخش اشتباهات و لغزشهایم را
و مرا در کارهای درست حمایت
و در کارهای نادرست راهنمایی بفرما
چون جز تو کسی را ندارم و تنهاترینم
به لطف تو نفس می کشم
و با عشق به تو زندگی میکنم
چون تو درمان هر درد و حلال تمامی مشکلاتی
پناهم باش که تو مهربانترین مهربانهایی😍🥰😘♥️♥️♥️
@kodak_novjavan1399
☘☘☘☘☘☘
قابض و حضرت عزرائیل_۲۰۲۴_۰۳_۲۹_۰۶_۵۵_۳۰_۵۷۶.mp3
767.9K
🔹توضیحاتی درخصوص قابض و حضرت عزرائیل
🎙 حجتالاسلام والمسلمین عالی
🔻@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روی پرده ی کعبه؛
این آیه حک شده است:
❤نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِــیمُ
و من هنوز وتا همیشه
به همین یک آیه دلخوشم:
"بندگانم را آگاه کن که
من بخشندهی مهربانم"❤️❤️
@kodak_novjavan1399
☘☘☘☘☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانوم های بی حجاب بیش از هر کس دیگری آسیب میبینن
🎙استادشجاعی
#زن_عفت_افتخار
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 تعریف عالی حجاب از استاد قرائتی
🔻@kodak_novjavan1399
🌷 #شهید_مطهری ره :
«آنان ڪه #زیبایی اندیشه دارند، زیبایی تن را به نمایش نمیگذارند.»
👈 حجاب یعنی: هنر پوشاندن، نه پوشیدنی ڪه از نپوشیدن بدتر است!
👈 حجاب یعنی: دارای حریمی هستم ڪه هر ڪسی به آن راه ندارد.
👈 حجاب یعنی: زاده عصر جاهلیت نیستم (وَلَا تَبَرَّجُنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّة...۳۳ سوره احزاب)
👈 حجاب یعنی: لایڪ ارزشمند خدا، نه لایڪ بی ارزش بعضیا.
👈 حجاب یعنی: حاضر نیستم برای پر رنگ شدن، هزار رنگ شوم.
👈 حجاب_یعنی: هر ڪسی لایق دیدن زیبایی های من نیست.
👈 حجاب یعنی: آزاد بودن از زندانی به نام: نظر دیگران!!
👈 حجاب یعنی: پوشاندن و نمایان نکردن تمام بدن، نه فقط سر!
👈 حجاب یعنی: بی نیازم از هر نگاهی جز نگاه خدا.
👈 حجاب یعنی: من انتخاب میڪنم ڪه تو چه ببینی.
👈 حجاب یعنی: زرهی در برابر چشمهای مریض.
👈 حجاب یعنی: یک پیله تا پروانه شدن.
👈 حجاب یعنی: احترام به حرمت های الهی.
👈حجاب یعنی: طعمه هوسرانی کسی نیستم.
👈حجاب یعنی: به جای شخص، شخصیت را دیدن.
👈حجاب یعنی: من یک انسانم نه یک وسیله.
👈حجاب یعنی:خون بهای شهیدان.
👈حجاب یعنی: حفاظت از زیبایی.
👈حجاب یعنی: حفاظت از امانت خدا.
👈حجاب یعنی: نماد هویت انسانی.
👈حجاب یعنی: صدفی بر گوهر وجود.
👈حجاب یعنی: محتاج جلب توجه نیستم.
👈حجاب یعنی: زن والاست نه کالا.
👈حجاب یعنی: اثبات تقدس زن.
👈حجاب یعنی: مراقبت از تقوا.
👈حجاب یعنی: اعتماد به نفس.
@kodak_novjavan1399
YEKNET_IR_zamine_shabe_shahadat_imam_sadegh_1399_03_29_narimani.mp3
10.74M
🍃یه آرزو دارم،...
🍃مادرم به آرزوهاش برسه
مداح #رضا_نریمانی
@kodak_novjavan1399
در این شب زیبا دعا میکنم
خدا به همتون یه قلب مهربون بده
قلبی که فقط و فقط برای
رضایت و خشنودی خدا بتپه
و جز یاد خدا یادی توش نباشه
با قلبهای مهربونتون
ما رو هم دعا کنید
از خدا بخواه
آنقدر بینهایت است که
میتوانی با خیال آسوده
نشدنی هایت را به او بسپاری
و بدانی تنها وجود او
تمام غیر ممکنهای زندگیات را
ممکن میکند
شبتـ🌙ـون پر از نگاه مهربون خدا🌟
@kodak_novjavan1399
#سلام_امام_زمانم💞
☘️ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الولایة
سلام بر تو ای مولایم، سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راه ندارد! بپذیر سلام کسی را که قلبش، خانه محبت توست و چشمهایش مشتاق دیدار تو...
📚صحیفه مهدیه، دعای استغاثه به حضرت صاحب الزمان، ص127.
🥀
با هرنفسی
سلام کردن عشق است
آقا به تو
احترام کردن عشق است
اسم قشنگت
به میان چون آید
از روی ادب
قیام کردن عشق است...
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
@kodak_novjavan1399
.
.
شمانـقطهیپایانِاضـطرابِیهعالمی
آقایِغایـبازنظرِنشـستهبَـردل ..♥️!'
#السلامعلیكیابقیةالله..🌱
@kodak_novjavan1399
💎 دخـتـران بـا بـرکـت!
💠 امام باقر علیهالسلام:
«دختران، دلسوز، مددكار و بابركتاند. هر كس يك فرزند دختر داشته باشد، خداوند، آن را پوششى از دوزخ قرار مىدهد و هر كس دو دختر داشته باشد، به خاطر آنان وارد بهشت شود و هر كس سه دختر يا مانند آن خواهر داشته باشد، جهاد و صدقه [ى استحبابى ] از او برداشته مى شود.
📚 كنز العمّال : ح ٤٥٣٩
┈•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈
@kodak_novjavan1399
|•🌸🌿•|
#چادرانہ🪴
•
رایحہیحجابٺ،
اگرچہدلازاهلخیاباننمےبرد
امابدجورخداراعاشقمےڪند...
#حجاب
#مثلزهرا•°✨
@kodak_novjavan1399
☘☘☘☘☘☘
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_بیست_وچهارم خانم مائده مشغول صحبت بود که صدای آقایی از پشت در بل
اعترافات یک زن از جهاد نکاح
#قسمت_بیست_وپنجم
رفتیم داخل اتاق کناری یک کتابخونه بزرگ با کلی کتاب داخلش بیشتر فضا رو پر کرده بود یه گوشه نشستیم و آماده ادامه مصاحبه شدیم
خانم مائده گفت: ببخشیدمن فقط وسایل پذیرایی رو آماده میکنم زود بر می گردم خودشون بقیه کارها رو میکنن و سریع رفت بیرون...
فرزانه گفت: اووف چه خبره اینجا...
چقدر اینا ارتباطاتشون قویه ...
پسره رو دیدی همین آقا رسول چطوری برنامه هامون رو بهم ریخت، بچه پرو تفتیش هم میکنه !
گفتم :ولش کن خیلی جدی نگیر امروز مصاحبه تموم میشه و پروژه بسته! ذهنت رو درگیر نکن بعد بلند شدم یه نگاهی به کتابها انداختم برام جالب بود این همه کتاب! واقعا داعشی ها اینقدر اهل مطالعه ان؟!
عنوانهای کتابها رو که میخوندم از حیرت داشتم شاخ در میاوردم گفتم فرزانه نگاه چه کتابهایی می خونن ؟!
فرزانه گفت: بله دیگه دشمن همینه! اول شناسایی می کنه بعد که فهمید کیه شروع میکنه نقطه های حساس رو هدف قرار دادن...
فکر کردی همون اول بار میان میگن بیا برو جهاد نکاح تا بری بهشت !
خوب معلومه هیچ فردی چنین چیزی رو قبول نمی کنه! اول نگاه میکنن ببینن نقطه های حساس دین کجاست؟ بعد هم رو همون نقاط کار میکنن، حالا برای اینکه بدونن چه چیزی بیشتر روی خانم ها تاثیر داره؟ خوب طبیعیه این مدل کتابها رو بخونن...
اتفاقی یکی از کتابها رو برداشتم و بازش کردم صفحه ی اولش با خودکار قرمزی نوشته شده بود: تقدیم به همسر عزیزم که واقعا یک مجاهد فی سبیل الله است..
گفتم: فرزانه چقدر خودشون رو هم تحویل میگیرن...
داشتم کتاب را ورق میزدم که خانم مائده اومدن داخل ...
کمی هول شدم کتاب را گذاشتم سر جاش گفتم: ببخشید بدون اجازه دست زدم کتابخونه ایی به این بزرگی آدم رو وسوسه میکنه! بعد هم آروم آمدم نشستم. خانم مائده لبخندی زد و گفت: اشکال نداره
برای اینکه بیشتر ضایع نشم سریع رفتیم سراغ ادامه مصاحبه گفتم: خوب داشتید می گفتید با صبر کردن روزهای سختی رو می گذروندید...
سری تکون داد و گفت: بله روزهای سختی بود و هر چی جلوتر می رفت سختتر هم می شد. بعد از دو سال بچه ی اولمون که به دنیا اومد شرایط خیلی عوض شد دیگه حتی از همون صبر و گذشتی هم که داشتم خبری نبود...
شب بیداری ها و دردسرهای بچه داری که من هیچی بلد نبودم و کارهای خونه و رسیدگی به شوهر.... باعث شد که همون مقدار صبر و گذشتم جای خودش رو به خشم و عصبانیت و غر غر کردن بده...
خودم رو یه ورشکسته می دیدم که روزهای عمرم بر فنا میرفت دیگه از دعا و نافله خبری نبود که هیچ! کلی کارهای وقت گیر هم اضافه شده بود.
حس اینکه به هدفهای دوران مجردیم مثل جهاد مثل رسیدن به قرب خدا و... نرسیدم داشت توان جسمی ام رو تحت تاثیر قرار میداد افسردگی شدیدی گرفتم و شروع کردم به جر وبحث با شوهرم
اینکه اونی من فکر میکردم تو نبودی من دنبال هدفهای مقدس بودم من دنبال رسیدن به خدا بودم دنبال بهشت! نه این جهنمی که برام درست کردی همش خونه همش کار....
شوهرم که کم کم داشت زاویه های پنهان وجود من براش آشکار می شد و بعد از دوسال تازه آرمانها و هدف های من رو فهمیده بود پیش خودش تصمیمی گرفت که من ازش خبر نداشتم ولی زندگیم رو تحت تاثیر زیادی قرار داد...
بعد از این ماجراها و حالتهای روحی من یه بار اومد بهم گفت: دوست داری جهاد کنی؟
دوست داری برای خدا کار کنی؟
دوست داری به بهشت برسی؟
من هم مشتاق گفتم: معلومه!
اینها اهدافم هستن ...
آرزوهایی که برای رسیدن بهشون دست و پا میزنم...
گفت: ببین مائده راجع به این موضوع با چند تا از دوستام صحبت کردم یه راهی پیشنهاد دادن ولی قبلش باید یه سری کتاب بخونی تا آمادگیش رو پیدا کنی...
#سیده_زهرا_بهادر
@kodak_novjavan1399
تنش های دوران نوجوانی و مواجهه با آن 1.mp3
39.39M
📌 #تنش_های_دوران_نوجوانی
💠 مناسب برای مربیان، مبلغین و والدین
🔺 استاد محمد کاظمی
💢 جلسه اول
@kodak_novjavan1399