eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
8.5هزار ویدیو
251 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌻🌺🌻🌺🌻 قسمت ششم و آخر زندگینامه حضرت اسماعیل(ع) 🌺🌻🌺🌻🌺🌻 ___________________ 🍃اسماعیل گفت : پدر جان ، دست و پای مرا ببند تا مبادا هنگام بریده شدن گلویم دست و پا بزنم و قطرات خونم بر لباسهای تو بریزد و اسباب زحمت تو شود . 🍃 پراهن مرا پیش از قربانی از بدنم بیرون آور و به مادرم هاجر بده تا وقتی از فراق من غمگین میشود ، این پیراهن وسیله آرامش خاطرش شود و بوی مرا از آن بشنود . 🍃 ابراهیم آخرین بوسه را از چهره فرزندش بر گرفت و سپس صورت او را بر خاک نهاد و کارد را بر گلویش گذاشت . 🍃ابراهیم انتظار داشت که با اولین اشاره ، سر از بدن اسماعیل جدا شود و امر الهی به آسانی تحقق یابد ، اما نه تنها با اشاره اول که با فشارهای سخت او نیز ، کاری از پیش نرفت و کارد کوچکترین خراشی بر گلوی اسماعیل نگذاشت . 🍃آری ، خلیل می گوید : ببر ، اما خدای جلیل میگوید : نه ، و کارد همانند همه موجودات جهان هستی ، مطیع فرمان خدا است و بس . 🍃در آن لحظه از جانب خداوند ندا رسید که ای ابراهیم ، آسوده خاطر باش ، تو وظیفه ات را انجام دادی و امر الهی را تحقق بخشیدی . 🌺🌺مقصود ، کشته شدن اسماعیل نبود ، بلکه هدف به نمایش گذاشتن ایمان ، اخلاص ، ایثار و از خود گذشتگی این قهرمان بی رقیب تاریخ بود تا فرشتگان آسمان و نسلهای آینده و همه انسانها در طول تاریخ ، او را اسوه خویش سازند و جز رضای خداوند به چیزی نیندیشند .🌺🌺 🍃جبرئیل بفرمان خداوند ، گوسفندی فربه را برای ابراهیم آورد تا بجای اسماعیل قربان کند و اینک قرنها است که همه ساله در روز عید قربان ، زائران خانه خدا ، در همان بیابان سوزان منا ، بیاد آن فداکاری بزرگ ، در پیشگاه خداوند گوسفند و گاو و شتر قربانی میکنند . 🍃 پایان داستان حضرت اسماعیل 🍃 🌼🍃 @kodak_novjavan1399
✨﷽✨ ✅مراقب اعمالمان باشیم! ✍خیلی مراقب باشید. مخصوصاً ‌زدن و غیبت ‌کردن؟ چرا ما این‌قدر بی‌خیال شده‌ایم؟! وقتی روایت به ما می‌فرماید: شدیدتر از ٧٠ زنای محصنه در مسجدالحرام است، توجّه کنید که چقدر این سنگین است! تازه این غیبت است، گناه تهمت خیلی بیشتر است. خیلی راحت می‌نشینیم تهمت می‌زنیم. در گروهای مجازی، چیزی که به آن یقین نداریم چیزی که ندیده‌ایم، بیان می‌کنیم. در تلفن همراه ما آمده، سریع این را برای دیگران ارسال می‌کنیم. همین‌جا ارواحنافداه می‌فرمایند: تو دیگر از ما جدا هستی. 💥کاری انجام ندهید که هرچه زحمت می‌کشید، می‌بینید خبری نیست. هرچه یاصاحب‌الزّمان می‌گویید، می‌بینید خبری نیست. این‌ها را بفهمید که منشأش از کجاست. و اِلّا می‌فرمایند: هرجا هستید، هروقت با ما کار دارید «فَحَرِّکْ شَفَتَیْک، فَاِنَّ جَوابَکَ یَأتیکَ» دو لبتان را تکان دهید ما سریع به شما جواب می‌دهیم. حالا این جواب نمی‌رسد یک جای کارمان لنگ است. کارمان اشتباه است. 📚حاج آقا زعفری زاده @kodak_novjavan1399
🌴 هیـزم شڪن پیـری از سخـتی روزگار وکهـولت ، پشتـش خمیـده شـده بـود.مشغـول جمـع ڪردن هیزم از جنگل بود. آن قـدر خستـه ونا امیـد شده بود ڪه دستـه هیزم را به زمیـن گذاشت وفریاد زد: دیگر تـحمل این زندگی را ندارم،کاش همیـن الان مـرگ به سـراغم می آمـد ومرا با خود می برد.همین که این حرف از دهانش خـارج شد، مرگ به صورت یک اسڪلت وحشتنـاک ظـاهر شد و به او گفت: چه می خـواهی ای انـسان فانی؟شنیدم مرا صـدا کردی. 🌴 هیـزم شکن پیر با صدایی لرزان جواب داد:ببخشیدقربان، ممکن است کمک کنید تا من این دستـه هیزم را روی پشتم بگذارم. گاهی ماازاینکه آرزوهایمان برآورده شوند،سخت پشیمان خواهیم شد پس مواظب باشیم که چه آرزویی می کـنیم چون ممکن است بر آورده شـود وآن وقت ... " تفڪر خود را تغییـر دهیـد تا زندگی شما تغییـر ڪند" 🍃 🌼🍃 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این روزا خونه ی ما بوی عجیبی داره مامان داره رو دیوار پارچه سیاه میزاره میگم مامان این چیه؟ واسه چی این رنگیه؟ مامان با مهربونی میگه عزیز مادر پیامبر خوب ما داشته یه دونه دختر از اسمای قشنگش فاطمه، زهرا، کوثر این بانوی مهربون بعد باباش غریب شد به دست آدم بدا زخمی شد و شهید شد این پارچه های سیاه چادر خاکیشونه که یادگار مونده از آن زن بی نشونه @kodak_novjavan1399
🌹 دخترای گلم ، 🌹 در هر سنی که باشید 🌹 به خاطر حضرت زهرا سلام الله علیها 🌹 حتما باحجاب باشید و چادر بپوشید 🌹 نگویید هنوز به سن تکلیف نرسیدم 🌹 نگویید نمیشه بالای کاپشن چادر پوشید 🌹 نگویید دوستانم مسخره ام می کنند 🌹 بلکه فقط به فکر رضایت خداوند باشید . 🌹 به فکر لبخند رضایت بخش امام زمان باشید 🔮 @kodak_novjavan1399
🌸 " هـیـدرا " 🌸 🌸 قسمت بیست و پنجم 🌸 🌟 گردنم را محکم فشار داد و گفت : 👽 اینجا من فرمانروای تو هستم 👽 مشکلی داری ؟! 😠☠ 🌷 گفتم : نه مشکلی ندارم ؛ 🌷 ولی من خودم فرمانروا دارم . 🌷 کسی که در همه آسمان ها و دنیاها ، 🌷 و در همه کهکشان ها و سیارات ، 🌷 به خوبی و زیبایی و خوش اخلاقی ، 🌷 و به مهربانی و قدرت او ، 🌷 هرگز پیدا نمی شود . 🌷 کسی که همه موجودات عالم ، 🌷 آسمانها و دنیاها و کهکشان ها ، 🌷 و سیارات و موجودات ریز و درشت ، 🌷 توسط او آفریده شدند . 🌷 به نظر تو ، این عاقلانه است ؛ 🌷 که چنین فرمانروایی را رها کرده ، 🌷 و از تو اطاعت کنم ؟! 🌟 موجود فضایی ، بیشتر عصبانی شد 🌟 گردنم را بیشتر فشار داد و گفت : 👽 پس بهش بگو 😡 👽 که تو را از دست من نجات دهد . 🌟 باز لبخندی زدم و گفتم : چشم ؛ 🌟 سپس نامرئی شدم . 🌟 و در پشت او ظاهر شدم . 🌟 با عصبایت به طرف من آمد . 🌟 دوباره نامرئی شدم ؛ 🌟 و کمی دورتر ظاهر شدم . 🌟 این دفعه همه به طرف من آمدند ؛ 🌟 و باز نامرئی شدم . 🌟 آنهایی که شاهد ما بودند ، 🌟 به آن فضایی و دوستانش ، می خندیدند . 🌟 اما ول کن من نبودند . 🌟 باز هم به من حمله کردند . 🌟 و باز غیب شدم ؛ 🌟 اما این دفعه بالای سوله ظاهر شدم . 🌟 خیلی عصبانی شدند و گفتند : 👽 اگر جرأت داری بیا پایین 👽 تا رو در رو و مردانه با هم بجنگیم 🌷 گفتم : من برای دعوا نیامدم ؛ 🌷 من برادر و دوست شما هستم . 🌷 اهل دعوا هم نیستم . 👽 فضایی سبزه گفت : 👽 من فکر می کنم تو بزدل و ترسویی 🌷 گفتم : هر جور دوست داری فکر کن 🌟 آرام پایین آمدم ؛ 🌟 و داخل سوله اول شدم . 📚 ادامه دارد 📚 ✍ نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399