🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹
🍡 قسمت شانزدهم 🍡
🌟 پاسدار گفت : طابوت رو بیارید داخل .
🌟 جسد محمد را وارد کردند .
🌟 مهمانان ، با تعجب به تابوت نگاه می کردند
🌟 خاله نازنین ، به کوثر زنگ زد
🌟 و خبر پیدا شدن جسد محمد را به او داد
🌟 کوثر نیز با سرعت به طرف خانه برگشت .
🌟 نازنین زهرا ، با لباس عروس حجابی زیبایش ،
🌟 و با چادر عروس سفیدش ،
🌟 ماموران را ، به سمت اتاقش راهنمایی کرد .
🌟 عموها و عمه های نازنین نیز ،
🌟 از شنیدن آمدن جسد محمد ،
🌟 هم خوشحال شدند هم ناراحت .
🌟 هم آشنایان محمد هم مهمانان ،
🌟 کنار جسد محمد رفتند و عزاداری کردند .
🌟 به سرعت خبر آمدن جسد محمد ،
🌟 در همه جا پیچید .
🌟 پدر داماد نیز به آقای داماد زنگ زد
🌟 و از او خواست تا به خانه محمد بیاید
🌟 و در این شرایط سخت و غم انگیز ،
🌟 کنار همسرش نازنین زهرا باشد .
🌟 کوثر ، مات و مبهوت ، وارد خانه شد .
🌟 هر کسی را که می دید
🌟 در گوشه ای نشسته و برای خودش ،
🌟 به گریه و عزاداری می پرداخت .
🌟 همه با دیدن کوثر ، به احترام او ،
🌟 و برای ابراز همدردی با او ، از جا برخاستند .
🌟 و او را به طرف اتاق نازنین ، همراهی کردند
🌟 کوثر ، به سختی گام هایش را بر می داشت
🌟 با وارد شدن کوثر به اتاق نازنین زهرا ،
🌟 گریه ها شدیدتر شد .
🌟 کوثر ، کنار تابوت محمد نشست
🌟 و غم و دردهای چند ساله اش را ،
🌟 با محمد در میان گذاشت .
🌹 محمد ، بعد از تو ، خیلی تنها شدم
🌹 نمی دونی نازنینت ، چه دردها که نکشید
🌹 چه دلتنگی هایی
🌹 چه سختی هایی
🌹 چه شبهایی که در تب تنهایی می سوخت
🌹 نمی دونی بی تو ، چقدر به ما سخت گذاشت
🌹 حالا ببین دخترت بزرگ شده
🌹 خانم شده ، عروس شده
🌹 مثل ماه شده
🌹 بعد از تو ، مردم و همسایه ها ،
🌹 خیلی به ما محبت کردند
🌹 خیلی هوامونو داشتن
🌹 اما هیچ کدوم ، جای تو رو نمی گیرن
🌟 پس از آنکه همه آرام شدند .
🌟 نازنین زهرا از همه خواست
🌟 تا اتاقش را خالی کنند که با پدرش تنها باشد
🌟 خاله نازنین زهرا ، همه را بیرون کرد
🌟 همه از اتاق خارج شدند .
🌟 فقط داماد و پدرش و یکی از ماموران تفحص
🌟 و مادر و عموهایش ، در اتاق ماندند .
🍡 ادامه دارد 🍡
✍ نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
امیرالمؤمنین عليه السلام:
كَثرَةُ الوِفاقِ نِفاقٌ، كَثرَةُ الخِلافِ شِقاقٌ
موافقتِ زياد [نشانه] نفاق است؛ مخالفتِ زياد [نشانه] دشمنى است
غررالحكم حدیث7083 و 7084
@kodak_novjavan1399
🌹#با_شهدا|شهید جمال ظلانوار
✍️ ساکن خوابگاه
▫️زمان نامزدی، من دانشآموز بودم. جمال هم دانشجو بود. اولین هدیهای که به من داد یک جلد صحیفه سجادیه بود که در صفحه اول آن نوشته بود: امیدوارم این کتاب موجب ارتقای فکری و فرهنگ اسلامی شما باشد! زندگی مشترک ما هم که شروع شد ساکن خوابگاه دانشجویی شدیم و بیشتر زندگی کوتاه ما در همان یکی دو اتاق کوچک خوابگاه بود.
@kodak_novjavan1399
✨🌼✨
برای زیبایی دستها؛
صدقه بدهید
برای زیبایی چشمها
از ترس خدا اشک بریزید
برای زیبایی صورت
عادت وضو را ترک نکنید
برای زیبایی اعصاب
سجده کنیـد
وبرای زیبایی دل
در دلتان یاد خدا را جای دهید.
@kodak_novjavan1399
جرجیس و پادشاه کافر🔱
در روایت آمده است که در زمان جرجیس ع (نام پیغمبری است از بنی اسرائیل که به انواع عقوبت او را می کشتند باز زنده می شد و امت خود را دعوت می کرد.) امیری بود کافر و قوم وی بسیار فساد کردندی. خداوند تعالی به سبب ایشان باران از آسمان باز گرفت و خلقی بسیار از قوم وی هلاک شدند و هیچ باران نیامد. آن امیر کافر برخاست و سپاهی آماده کرد تا به درِ خانة جرجیس (ع) برود.
او را خبر کردند که این کافر بر تو سپاه آورده است. گفت: بنگرید تا چه خواهد؟ گفت: بیرون آی و پیغام من به خدای خویش برسان و بگوی از آسمان باران بازگرفتی تا خلقی بسیار هلاک شدند، یا باران فرستی یا اگر نفرستی ترا بیازارم.
جرجیس (ع) به خانه بازآمد و دو رکعت نماز کرد و سر به سجده نهاد.
جبرئیل(ع) بیامد که مراد چیست؟ گفت: یا جبرئیل! خداوند عزوجل داناتر که این کافر چه می گوید. جبرئیل برفت و بازآمد و گفت: یا جرجیس؛ بگوی که تو عاجزی و ضعیف و من قادرم و قوی. مرا چگونه توانی آزردن؟ جرجیس پیغام بگزارد. آن کافر گفت: راست می گوید؛ من عاجزم و ضعیف. دست من به آزار او نرسد. ولیکن دوستان او را بیازارم یکی را به زیر تازیانه درآرم و یکی را به زیر شمشیر و یکی را به آب اندازم و یکی را به آتش ـ تا از هر جائی ناله ئی از دوستان او برآید، چون دوستان او را آزردم او را آزرده باشم.
خداوند تعالی جبرئیل را بفرستاد که یا جرجیس آن بنده مرا بگوی که بازگرد تا باران بفرستم. آن امیر بازگشت سه شبان روز پیوسته باران درگرفت و روز چهارم آفتاب کرد و گیاه برست و چنان شد که مرد اندران میان برفتی. چون یک هفته برآمد امیر آن نیکوئی بدید باز سپاه تعبیه کرد و آمد به نزدیک جرجیس (ع). جرجیس بیرون آمد و گفت: باران آمد، اکنون چه می خواهی؟ گفت: ای پیغامبر خدای به جنگ نیامده ام چه به صلح آمده ام، کسی که از جهت دوستان خویش چندین نیکوئی کند با او صلح کنم تا از جمله دوستان او باشم.
📜بستان العارفین، ص 93
@kodak_novjavan1399
20 اردیبهشت ماه
سالروز تخریب قبور مطهر ائمه بقیع ع🖤
@kodak_novjavan1399
بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@kodak_novjavan1399
☀️ #حــدیث_روز
🔔 سبک زندگی اسلامی
✅ پيامبر صلی الله عليه و آله:
هيچ كس نبايد بيش از توانش خود را براى ميهمان به زحمت اندازد.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
@kodak_novjavan1399
❤️ #در_محــضـر_عــلـما
🔔 زود زود به مشهد بروید
✅ آیت الله بهجت (ره):
مثل ما تنبل نباشید، زود زود مشهد بروید؛ گاهی موانع بزرگی با یک بار مشهد رفتن از سر راه ما برداشته میشود.
┄┅═✾•••✾═┅┄┈
@kodak_novjavan1399
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹
🍡 قسمت هفدهم 🍡
🌟 نازنین زهرا با چشمانی گریان ،
🌟 به پاسدار رو کرد و گفت :
🌸 لطفا تابوت رو باز کنید .
🌟 پاسدار ، نگاهی به جمع کرد و گفت :
🌹 نه نمیشه خانم
🌹 من چنین اجازه ای ندارم
🌟 نازنین زهرا با گریه و عصبانیت داد زد :
🌸 خواهش می کنم در تابوت رو بردارین
🌟 مامور ، تابوت را باز کرد .
🌟 نازنین زهرا و حاضرین در اتاق ،
🌟 گریه شان شدیدتر شد .
🌟 نازنین زهرا ، دوباره به مامور تفحص گفت :
🌸 لطفا دست پدرمو به من بدین .
🌟 پاسدار ، با تعجب به نازنین زهرا نگاه کرد
🌟 سپس کفن را کنار گذاشت .
🌟 و استخوانهای دست محمد را برداشت
🌟 و به دخترش نازنین داد .
🌟 نازنین زهرا نیز ، دست بابا محمدش را ،
🌟 روی سر خودش گذاشت .
🌟 سپس رو به داماد کرد و با گریه گفت :
🌹 آقا علی !
🌹 ببین این بابامه
🌹 ببین دستاش روی سرمه .
🌹 بابام اومده تا خیال نکنی من تنهام .
🌹 تا یه وقت نگی من بی کس و غریبم
🌹 خیال نکنی چون بابا ندارم ،
🌹 خدایی نکرده بخوای اذیتم کنی .
🌹 بابا ، پانزده سال پیش ما نبوده
🌹 و حتی جنازش هم نیومده ،
🌹 اما حالا این همه راه رو به خاطر من اومده
🌹 درست روز عروسی من اومده
🌹 روز عروسی تنها دخترش اومده
🌹 تا بهت بگه دخترم پدر داره
🌹 تا بهت بگه هوای دخترم رو داشته باش
🌹 تا بهت بگه من یتیم نیستم
🌹 من بی کس و تنها نیستم
🌟 نازنین زهرا ، می گفت و گریه می کرد .
🌟 بقیه نیز ، با گریه ها و ضجه های نازنین ،
🌟 به گریه و زاری افتادند .
🌟 پس از تمام شدن حرفهایش با داماد ،
🌟 آرام کنار تابوت پدرش نشست .
🌟 و درد و دلتنگی های خود را ، به پدر گفت .
🌟 کوثر نیز ، تابوت و نازنین زهرا را بغل کرد .
🌟 و با هم گریه کردند .
🌟 امین علی نیز ، به طرف تابوت رفت .
🌟 پیش جنازه محمد و دیگران قسم خورد
🌟 تا همیشه مراقب نازنین زهرا باشد .
🌟 جشن عروسی امین و نازنین ،
🌟 با حضور جسد محمد ، ادامه یافت .
🌟 و فردای آن روز ، با حضور مردم ،
🌟 مراسم خاکسپاری محمد انجام شد .
🍡 پایان 🍡
✍ نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون طنز دیرین دیرین
🇮🇷 این قسمت : چراغ
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐#آشنایی_باامامان_و_پیامبران
📺 انیمیشن حضرت ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع)
🌹@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
✨استاد رفیعی :
🌸 بچه های ما باید با دین و معنویت آشنا باشند .
🌸 دین و معنویت نیاز ضروری بشر است .
🍃 برای دیدن نکات مهم دیگر ، کلیپ را مشاهده بفرمائید .
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌏#کلیپ #انیمیشن دانشمندان بزرگ
🥇این قسمت :بتانی
#دانشمندان
#ایران_قوی
☘️💖☘️💖☘️💖☘️💖
@kodak_novjavan1399
4_5913764341290634041.pdf
506.5K
وقف و ابتدا نهایی ترتیل.pdf
دستورالعمل وقف و ابتدا شورای عالی قرآن
@kodak_novjavan1399
10_opt.pdf
1.5M
🌲باغ(درختان،کشاورزی)
برگرفته شده از آیات قرآن
سوره سباً آیه ۱۵
#قرآن
#باغ( #درختان_)🌲
#کاردستی
@kodak_novjavan1399
قرآن روزى دهنده🍃🌺
نقل میكنند مردى همواره ملازم در خانه عمر بن خطاب بود تا به او كمكى شود. عمر از او خسته شده، به او گفت: اى مرد، به در خانه خدا هجرت كرده اى يا به درخانه عمر؟ برو و قرآن بخوان و از تعليمات قرآن بياموز كه تو را از آمدن به در خانه عمر بی نياز می سازد. او رفت و ماهها گذشت، ديگر نيامد و عمر او را نديد تا اينكه اطلاع يافت كه او از مردم دور شده و در جاى خلوتى به عبادت اشتغال دارد. (و در ضمن استمداد از درگاه خدا توفيق تلاش براى كسب روزى حلال يافته و معاش خود را تأمين نموده است.) عمر به سراغ او رفت و به وى گفت: مشتاق ديدار تو شدم و آمدم از تو احوال بپرسم. بگو بدانم چه باعث شد كه از ما دور گشتى و بريدى؟ او در پاسخ گفت: قرآن خواندم. قرآن مرا از عمر و آل عمر بی نياز ساخت. عمر گفت: كدام آيه را خواندى كه چنين تصميم گرفتى؟ او گفت: قرآن می خواندم به اين آيه رسيدم: «وَ فى السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ.» «روزى شما در آسمان است و همچنين آنچه به شما وعده داده می شود.»با خود گفتم رزق و روزى من در آسمان است ولى من آن را در زمين می جويم! براستى بد مردى هستم.
📜چهل داستان از عظمت قرآن
@kodak_novjavan1399