در ایــن صبح دلنشین🌺
یـک سلام صمیـمی💛
يـك دنـيـا ارادت🌺
يك جام شفق💛
تقـدیم بــه 🌺
دوستان و💛
عـزیـزانی🌺
ڪه بـهانـه مـهر💛
و سرآمد ِعشقنـد🌺
زندگیتون سبز و زیبا💛
وجودتان شـاد و سلامت🌺
صبحتون به زیبایے گل🍃
@kodakan_city
🔸 اگر مرتب از جویدن یخ لذت می برید احتمالا به کم خونی مبتلا هستید، یخ از محبوب ترین خوراکی های افراد مبتلا به کمبود آهن است.
@kodakan_city
#تزیین غذا و بشقابِ میوه برای کودکان🥪
یه مادر خلاق ودلسوز زمان روزه داری هم حواسش به غذای دلبندانش هست❤️
با یه کم خلاقیت بچه ها تشویق به خوردن میشند😋
#تزیین_غذا
@kodakan_city
#تربیت_فرزند
🌼بازی های کاهش دهنده #استرس کودکان :
🔸 خمیر بازی
🔹شن بازی
🔸 شنیدن قصه و داستان
🔹 آب بازی
🔸 نقاشی انگشتی
🔹 استفاده از عروسک های انگشتی
🔸بازی با والدین
🔹 بازی های توپی
🔸درست کردن حباب
@kodakan_city
🔹بچه های دو تا چهارسال معمولا از چه چیزهایی میترسند؟
🔸بچه ها به تناسب سن شون، #نگرانی ها و #ترس های متفاوتی سراغشون میاد که بعضی از این ترس ها طبیعی و رایج هست و اگر ما رفتار درست در برابر این ترس ها داشته باشیم، کم کم فرزندمون مهارت مقابله با ترسش رو یادمیگیره
#ترس_کودکان
@kodakan_city
بادام زمینی بخورید
◽بادام زمینی موجب گشاد شدن رگ ها و تسهیل جریان خون میشود
◽از لخته شدن خون و سکته مغزی جلوگیری میکند
◽فولیک اسید و اسید فیتیک دارد تاثیراتی ضد سرطان دارد
◽مفید برای فشار خون
◽برطرف کننده خستگی
◽منبع روی و ید
◽مفید برای نرمی استخوان
◽درمان شوره سر
@kodakan_city
یک علت باورنکردنی برای ابتلای کودکان به افسردگی و اضطراب
▫️استفاده و خیره شدن بیش از حد به صفحه نمایش موبایل و تبلت میتواند خطر ابتلا به اختلالات روانی را در میان کودکان افزایش دهد.
▫️یک مطالعه جدید و گسترده نشان میدهد استفاده بیش از اندازه از موبایل و رایانه در کودکان (به ویژه در سنین رشد) میتواند عملکرد مغز را با ورود به دوره نوجوانی تغییر داده و خطر ابتلا به اختلالات خلقی را افزایش دهد.
▫️در سنین ۱۱ و ۱۲ سالگی، کودکان به افسردگی و اضطرابِ ناشی از استفاده زیاد از تبلت و موبایل مبتلا شده بودند و مغز آنها به گونهای تغییر کرده بود که برخی از این اختلالات خلقی در آن به وضوح مشاهده میشد
@kodakan_city
🌸آیا بچه شاد می خواهید؟
😍اولین قدم این هست که کمی خودخواه باشید و به خودتون توجه کنید میزان شادی شما بر شادی و موفقیت فرزندتون اثر زیاد و مستقیم داره.
❤وقتی بچه هاتون رو میخندونید در حقیقت کمکشون می کنید تا برای موفقیت های اجتماعی آماده بشن.
✨والدینی که شوخ طبع هستند به بچه هاشون ابزاری برای خلاقیت و مدیریت استرس می دهند.
@kodakan_city
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ترفند
کاردستی روباه
@kodakan_city
#قصه_کودکانه
🍃هدهد و ننه گلابی
🍃نویسنده: مژگان شیخی
به نام خدا
در گوشهای از این دنیا، هدهدی بود که روی شاخهی درختی لانه داشت. درخت در باغ پیرزنی بود به اسم «ننه گلابی.»
ننه گلابی خیلی مهربان بود. هرروز کنار دیوار خانهاش برای پرندهها خردهنان میریخت. هدهد هم میآمد و خردهنانها را میخورد.
ننه گلابی هرروز هدهد را میدید. آنها کمکم باهم دوست شدند. هرروز هم دوستیشان بیشتر میشد.
هدهد هرروز صبح، روی شاخهی درخت مینشست و منتظر ننه گلابی میشد. به درِ اتاق چشم میدوخت و آواز میخواند. وقتی ننه گلابی از در اتاق بیرون میآمد. فوری میگفت: «سلام ننه گلابی.»
ننه گلابی سرش را بالا میگرفت، به هدهد نگاه میکرد و میگفت: «علیک سلام آقا هدهد… امروز چطوری؟»
ننه گلابی خردهنانها را روی زمین میریخت. هدهد میپرید آنجا مینشست، مشغول خوردن میشد و میگفت: «خیلی خوبم ننه گلابی… خیلی…»
بعد هم باهم شروع میکردند به حرف زدن.
روزی از روزها، ننه گلابی مثل هرروز صبح از اتاقش بیرون آمد و برای خرید به کوچه رفت که دید چند پسربچه زیر درختها بازی میکنند. وقتی به خانه برمیگشت، هدهد را دید که جلو لانهاش نشسته بود. ننه گلابی سبد خریدش را زمین گذاشت و گفت: «آقا هدهد، در کوچه خبرهایی هست. مواظب خودت باش!»
هدهد با تعجب گفت: «چه خبری؟»
ننه گلابی گفت: «بچهها دارند بازی میکنند و برای پرندههایی مثل تو دام میگذارند. برو خودت ببین.»
هدهد پر زد و به کوچه رفت. بالای درختی نشست و به بچهها نگاه کرد. بعد پیش ننه گلابی برگشت.
ننه گلابی مشغول سبزی پاک کردن بود. گفت: «دیدی؟ مبادا بهطرف دانههایی که ریختهاند بروی و در دام بیفتی!»
هدهد خندید و گفت: «خیالت راحت باشد ننه گلابی. من از این بچهها خیلی زرنگترم.»
ننه گلابی گفت: «مغرور نباش، بچهها کلکهای زیادی بلدند.»
هدهد گفت: «مغرور نیستم. از خودم مطمئن هستم.»
ننه گلابی باز گفت: «بههرحال مواظب خودت باش.»
بعد ظرف سبزیها را برداشت و به اتاق برگشت تا برای خودش چای دم کند. هدهد پر زد و رفت تا گشتی دوروبر بزند. ظهر که برگشت، بچهها رفته بودند. هدهد فکر کرد: «بروم ببینم بچهها چهکار کردهاند؟»
او جلو رفت و دید که زیر درختها مقدار زیادی دانه ریخته است. هرچه نگاه کرد دامی را ندید. پس با خیال راحت نشست و مشغول خوردن دانه شد. اتفاقاً یکی از دامها که از نخهای نازکی درست شده بود هنوز روی زمین پهن بود. هدهد آن را ندید. اینطرف و آنطرف میرفت و دانه میخورد. ناگهان روی نخها رفت و در دام افتاد. نخها به پاهایش پیچیدند و هدهد به دام افتاد و از ترس، بیهوش شد.
مدتی گذشت. ننه گلابی میخواست به خانهی همسایه برود. ناگهان زیر درختی هدهد را دید و گفت: «وای… اینکه آقا هدهد است.»
بعد باعجله جلو رفت و او را برداشت. نخهای دام را از پاهایش باز کرد. چند قطره آب روی صورتش ریخت. وقتی دید هدهد دارد چشمهایش را باز میکند. نفس راحتی کشید و گفت: «چی شد هدهد دانا؟! تو که میگفتی من گول بچهها را نمیخورم!»
هدهد کنار ننه گلابی نشست و گفت: «نمیدانم چه شد! اول خوب نگاه کردم. هیچکس نبود. هیچ دامی هم نبود. داشتم دانه میخوردم که ناگهان توی دام افتادم.»
ننه گلابی گفت: «میدانی هدهد جان، تو مغرور شده بودی. خدا خواست که درس بگیری و بفهمی که غرور چیز خوبی نیست. اگر من نرسیده بودم و بچهها برگشته بودند، حالا توی قفس بودی.»
هدهد گفت: «آره، راست میگویی»
بعد بالَش را به دست ننه گلابی کشید و گفت: «وای که چقدر بهموقع رسیدی ننه گلابی جان!»
🌸🌸🌸🌸
@kodakan_city