فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حیوان مورد علاقه کوچولوت چیه ؟! بگو تا نقاشیش رو بکشم😍
#آموزش_نقاشی
@kodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طاووس کاغذی 😍کاردستی ساده درست کنید
#آموزش_کاردستی
@kodakane
11.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون بره ناقلا
« سر و صدای تیمی کوچولو »
#پویانمایی
@kodakane
آی قصه قصه قصه
بادکنک صورتی🎈
روزی در جنگلی سرسبز 🌲🌲و زیبا یک جوجه تیغی و حلزون زندگی میکردند. آنها هرروز با دوستانشان در جنگل بازی میکردند و دامنههای کوهها🌋🌋 را بالا و پایین میپریدند. حلزون خیلی آهسته حرکت میکرد چون خانهی کوچکش را در پشت خود حمل میکرد. جوجه تیغی🦔 اما بر پشت خود خارهای بلند و تیز داشت و وقتی از چیزی میترسید خودش را گرد میکرد و خارها را نشان میداد.
آنها در جنگل دوستان🦁🐯🐒 زیادی داشتند و در پایین درختی در کنار یکدیگر زندگی میکردند. روزی وقتی جوجه تیغی به کنار رودخانه 🌊رفته بود تا آب تنی کند، حلزون در کنار درخت قدم میزد که یکدفعه چشمش به یک بادکنک صورتی در بالای سرش افتاد. بادکنک سرگردان و نگران بود. باد او را به کنار حلزون🐌 آورد.
حلزون گفت: سلام بادکنک صورتی. تو اینجا چکار میکنی؟
بادکنک صورتی گفت: صاحب من یک دخترک👧 کوچک بود، اما وقتی داشت بازی میکرد، نخ من را رها کرد و باد مرا به جنگل آورد. حالا من تنها شدم و کسی را ندارم.
حلزون 🐌گفت: آااه… پس این طور.
ناگهان سر و کله جوجه تیغی پیدا شد. از دور نگاهش به بادکنک صورتی و حلزون افتاد که با هم حرف میزدند. کلی خوشحال شد و گفت: سلام. من برگشتم. ااوووه..این بادکنک صورتی اینجا چکار میکند؟ دوست دارم با او بازی کنم.
حلزون که میدانست اگر یکی از تیغهای جوجه تیغی🦔 به بادکنک بخورد، بادکنک میترکد، ناگهان از جا پرید و گفت: آااه جوجه تیغی جان این بادکنک صورتی صاحبش را گم کرده و ما میتوانیم به او کمک کنیم. به نظر من او را بفرستیم برود بالای درخت تا صاحبش بیاید و او را ببیند و ببرد به خانه خودش.
حلزون همینطور که حرف میزد و حواس جوجه تیغی را پرت میکرد، نخ بادکنک را گرفت و سریع به بالای درخت فرستاد. او خیلی آرام در گوش بادکنک گفت: سعی کن نخ خودت را به شاخه درخت 🌳آویزان کنی و از آن بالا حواست به همه جا باشد که صاحبت را پیدا کنی.
جوجه تیغی با نگاهش بادکنک صورتی را تعقیب کرد و گفت: آااه ولی من دوست داشتم با بادکنک بازی کنم.
حلزون که میدانست بازی جوجه تیغی با بادکنک باعث ترکیدن بادکنک 🎈میشود، به جوجه تیغی پیشنهاد داد که به جای بازی با بادکنک برای او شعر بخوانند. آنها همگی با هم شروع به شعر خواندن کردند.
مدتی بعد بادکنک صورتی از دور دخترک صاحبش را دید که با شنیدن صدای شعرخوانی آنها و دیدن بادکنک بالای درخت، به طرف آنها میدود. بادکنک🎈 با شادی فریاد زد: من اینجام. من اینجام… زود بیا پیش من دخترک.
#قصه_متنی
@kodakane
37.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان های ماشا و خرسی 🐻🙋♀️
این قسمت نقاش باشی🎨
#پویانمایی
@kodakane