eitaa logo
دنیای شاد کودکان
2.9هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
75 فایل
🌸 کمک یار مربیان و پدرومادرهای عزیز 🌸 ◀️ کارتون ◀️ قصه ◀️لالایی های شبانه ◀️ کلّی کلیپ شاد ◀️ یادداشت های تربیتی 😍✌️😍✌️😍✌️ ارتباط با ادمین 👇👇 @zendegiiii تبلیغات: @tabligh_ita
مشاهده در ایتا
دانلود
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دست ورزی بازی با در بطری ✔️ مناسب کودکان زیر ۳ سال 🌱 @kodakane 🌱
کودک حرف شنو وقتی بچه‌ها قوانین را به چالش می‌کشند، گزینه‌های محدودی به آنها بدهید. هنگامی که بچه‌ها می‌خواهند قوانین ما را مورد آزمایش قرار بدهند یا به چالش بکشند، «گزینه‌های محدود» روشی بسیار مؤثر برای کمک به بچه‌هاست تا از انتخاب‌های خود و مسؤولیت آن انتخاب‌ها آگاه شوند. در اینجا برخی مثال‌ها و گزینه‌های محدود را مطرح می‌کنیم که می‌توانید از آنها استفاده کنید. دختر پنج ساله، سر میز غذا سر و صدا می‌کند تا برادرانش را سرگرم کند. مادر از او می‌خواهد سروصدا نکند. او مدتی ساکت می‌شود اما دوباره شروع می‌کند. مادرش گزینه‌های محدودی در اختیار او قرار می‌دهد. مادر می‌گوید: «یا از سروصدا کردن سر میز شام دست بردار یا باید پنج دقیقه تو اتاقت باشی تا خودت رو برای همکاری آماده کنی. خب دوست داری چیکار کنی؟» دختر تصمیم به همکاری می‌گیرد. پسر هشت ساله، در بازی تقلب می‌کند. وقتی خواهرانش از او می‌خواهند بدون تقلب بازی کند، او حرف آنها را نشنیده می‌گیرد. آنها شکایت می‌کنند. پدر مداخله می‌کند و می‌گوید: «پسرم! یا طبق قانون بازی کن یا اینکه باید کار دیگه‌ای بکنی. دوست داری چیکار کنی؟» کودک قبول می‌کند اما پنج دقیقه بعد دوباره تقلب می‌کند. خواهرانش شکایت می‌کنند و پدر این‌گونه از گفته‌های خود پشتیبانی می‌کند: «برو خودت تنهایی یه بازی دیگه بکن. امروز دیگه نمی‌تونی این بازی رو بکنی.» در این روش تعداد گزینه‌ها باید محدود باشد. گزینه‌ها مرزهای شما هستند پس باید آنها را جدی بیان کنید و جایی برای فرار باقی نگذارید. کودک را مسؤول تصمیم گیری کنید. با گفتن «دوست داری چیکار کنی؟» بار مسؤولیت را بر دوش او بگذارید. وقتی کودک پذیرفت همکاری کند اما نکرد، عواقبی را که بیان کرده‌اید، اجرا کنید. 🌱 @kodakane 🌱
8.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دقت و تمرکز ✔️ مناسب ۶ سال به بالا 🌱 @kodakane 🌱
آی قصه قصه قصه ⭐️🍄دیشب که نترسیدی؟🍄⭐️ چند روزی میشد که حال مامان👱‍♀ خوب نبود استفراغ می کرد و بی حوصله بود. دست و پایش هم درد می کرد. بد اخلاق بود. چند بار با بابا👱‍♂ رفتند دکتر. یک شب که می خواستیم بخوابیم حال مامان بد شد. بابا بردش بیمارستان.🏥 نشستم رو به روی در توی هال. منتظر ماندم تا بیایند. از فکر این که حال مامان خوب نشود گریه ام گرفت. یواش یواش هول برم داشت و ترسیدم. یک هو صدای مامان توی گوشم پیجید که می گفت: هر وقت ترسیدی با خدا حرف بزن. این شد که به خدا سلام کردم و گفتم: خدا جونم! تو ازهمه تواناتری، لطفا حال مامانم را خوب کن.کاری کن که دیگه مریض نباشه منم قول می دم هر روز به گل های باغچه آب بدهم. آن قدر با خدا حرف زدم که خوابم برد. 🏞صبح توی رخت خواب🛌 خودم بیدار شدم دویدم توی هال. بابا توی آشپزخانه بود. جا خوردم . به باباگفتم پس مامان کو؟ بابا توی فنجان چای☕️ ریخت و گفت: هیسسس، مامان خوابیده.👱‍♀😴 سرو صدا نکن زود آماده شو ببرمت مدرسه🏫. دویدم طرف اتاق مامان. مامان خواب بود. توی دلم گفتم: خدا جونم از ته دل ازت ممنونم. خواستم بروم بیرون که یه هو مامان چشم هایش را باز کرد لبخندی زد😌 و گفت: عزیز دلم بیا پیشم. دیشب که نترسیدی؟ خودم و چسباندم به مامانم و گفتم: هم ترسیدم. هم نترسیدم. آخه تنها نبودم. مامان متعجب نگاهم کرد و پرسید: چی؟ تنها نبودی؟ تا آمدم توضیح بدهم بابا با سینی آمد تو و گفت: مگه نگفتم بیدارش نکن. شیطونک؟ مامان زودی گفت: خودم بیدار شدم. می خواستم قبل این که بره مدرسه ببینمش. بابا نشست. سینی صبحانه را گذاشت کنار مامان و گفت: مامانت یه مدت نباید از جاش تکون بخوره. تعجب کردم. مامان دستش را کشید روی موهام و گفت: نترس عزیزم. چیز مهمی نیست. یه اتفاق خوبه. بابا خندید و گفت: می خوایم غافلگیرت کنیم. یادته دلت چی از همه بیش تر می خواست؟ به مامان نگاه کردم و من من پرسیدم: غافل گیر! بابا 👨‍👧صورتم رو بوسید و گفت: داری یه خواهر پیدا می کنی. باورم نمی شد. او هم گفت: راست می گه بابا. خواهر کوچولوت👧 این جاست و شکمش رو نشون داد. دستم را گذاشتم روی دهانم که جیغ نزنم. پریدم بالا. دست زدم و دور خودم چرخیدم. مامان که بلند می خندید گفت: یواش! همسایه ی زیری بیدار می شه. نشستم و پرسیدم: شوخی که نمی کنین؟ مامان دوباره شکمش را نشان داد و گفت: بهت که گفتم این جاست. باور کن. گوشم را گذاشتم رو شکم مامان. صدای گرومب گرومب قلبی از دور آمد. بابا گفت: وای دیرم شد. بجنب بابا. بجنب بابا. بجنب چشم هایم را بستم و توی دلم به خدا گفتم: خدایا تو بزرگی و توانا. ممنون که حال مامانم را خوب کردی ممنونم. بعد دویدم توی آشپزخانه پارچ آب را برداشتم تا به گل ها🪴 آب بدهم. @kodakane
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎨🎈🎨🎈🎨🎈🎨 لویی نقاشی یاد میده😍🎨 این قسمت : « هواپیما » @kodakane