eitaa logo
دنیای شاد کودکان
2.9هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
75 فایل
🌸 کمک یار مربیان و پدرومادرهای عزیز 🌸 ◀️ کارتون ◀️ قصه ◀️لالایی های شبانه ◀️ کلّی کلیپ شاد ◀️ یادداشت های تربیتی 😍✌️😍✌️😍✌️ ارتباط با ادمین 👇👇 @zendegiiii تبلیغات: @tabligh_ita
مشاهده در ایتا
دانلود
14.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوچولوهای بامزه این قسمت: هندونه رو قل بده @kodakane
‍ 🐓🐐جهان گردی🐐🐓 ‍ یک روز الاغ و خروس و بز رفتند جهان گردی. رسیدند به قلعه . این قلعه مال سه تا غول بود. اولی یه کله داشت. دومی دو کله و سومی کله نداشت. الاغ و بز و خروس با هم گفتند: برویم با دوز و کلک آن ها را بیرون کنیم. نقشه ای کشیدند. بزتنها رفت تو قلعه. سه تا غول دور دیگ بزرگی نشسته بودند و پلو می خوردند. بز سلام کرد. غولی که یه کله داشت بهش گفت: هیچ می دونی، می دونی اگر سلام نمی کردی الان یه لقمه چپت می کردم. غولی که دو کله داشت نگاه تندتری بهش کرد و گفت: هیچ می دونی . می دونی که هر کی این جا بیاد دیگه بر نمی گرده؟ غولی که کله نداشت هیچی نگفت. فقط دستش را تکان داد. بز پرسید: این چی می گه؟ غول یه کله گفت: هیچی، می گی چی می خوای؟ واسه چی اومدی این جا؟ بز گفت: آهان این شد حرف حساب. من اومدم این جا تا بگم تا دیر نشده فرار کنید. غول ها پرسیدند: چرا؟ بز گفت: چون پادشاه یه لشگر انداخته دنبالش و داره به تاخت میاد این جا بیچارتون کنه. قلب سه غول از حرکت ایستاد. غولی که یه کله داشت دوید بالای یکی از برج های قلعه و از آن جا داد زد: ای بابام هی، چه گرد و خاکی بلند شده. انگار هزار تا سوار به تاخت دارند می یان. نگو این گردو خاک را الاغ و شتر به راه انداخته بودند. غولی که دو کله داشت گفت: بذار ببینم. بعد بدو بدو از یه برج دیگه رفت بالا و گفت ای بابام هیِ . دو هزار سوار کدومه؟ چی داری می گی؟ غولی هم که کله نداشت هم از یکی از برج ها رفت بالا و دست هاش و تکان داد. بز پرسید: این چیه؟ غول ها گفتند: هیچی، می گه تا دیر نشده باید فلنگ و ببندیم. بعد سه تایی فلنگ و بستند و رفتند. خروس و الاغ و بز هم رفتند توی قلعه و غذایی که غول ها پخته بودند را خوردند و سیر شدند. بعد گوشه ای دراز کشیدند و خوابیدند. یک دفعه صدای تالاپ تولوپی شنیده شد. دیدند غول ها دارند بر می گردند. گفتند: چی کار کنیم. چی کار نکنیم؟ دویدند بالای درختی که توی حیاط بود. خروس رفت روی نوک درخت نشست. بز روی شاخه وسطی. و الاغ که نمی توانست از درخت بالا برود به زور خودش را رسوند روی شاخه اولی و همان جا نشست. یک دفعه شاخه ای که الاغ از آن آویزان بود شکست و الاغ عرکشان افتاد پایین. بز که دید دارد گند کار در می آید داد زد: وای آسمان، به زمین افتاد. غول ها تا این حرف را شنیدند با هم گفتند: ای بابا هِی. و از ترس زهره شان ترکید و مردند. خروس و بز و الاغ چند روزی توی قلعه مانند و دوباره راه افتادند و رفتند جهان گردی. @kodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزشی با این دست ورزی سه تا کار میتونید انجام بدین.... شمارش اعداد شناخت اعداد نوشتن اعداد @kodakane
✅ با کودک هم‌دردی کنید. وقتی که برای احساس ناراحتی یا عصبانیت فرزند خود، نمی‌توانید کاری انجام دهید، بهترین کار، هم‌دردی با اوست. انسان‌ها، وقتی بدانند کسی هست که آن‌ها را درک کند، راحت‌تر، با مشکلات احساسی خود، کنار می‌آیند. هم‌دردی کردن، بە کودک کمک می‌کند که متوجه شود زندگی، احساسی خطرناک یا شرم‌آور نیست و همه، در زندگی‌شان، با احساسات مختلف، درگیر می باشند. هم‌چنین او، هم‌دردی کردن با دیگران را یاد می‌گیرد. شما می‌توانید از این جمله‌ها هم کمک بگیرید: «می‌دانم که سخت است بازی کردن را تمام کنی و بیایی با هم شام بخوریم، اما الان، وقت شام خوردن است». @kodakane
17.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارآموزان این قسمت:انتقام گیری با بازی ویدئویی @kodakane
هوای آلوده - @mer30tv.mp3
4M
هوای آلوده 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 @kodakane
🔸️شعر مخصوص، برای آموزش سلام بر امام حسین علیه السلام در هنگام آب خوردن 🌸بابابزرگ گفت 🌱چی گفت؟ 🌸دیشب به من گفت 🌱چی گفت؟ 🌸خودش به من گفت 🌱چی گفت؟ 🌸 خیلی قشنگ گفت 🌱چی گفت؟ 🌸بلند به من گفت 🌱چی گفت؟ 🌸چه مهربون گفت 🌱چی گفت؟ 🌸چه باصفا گفت 🌱چی گفت؟ 🌸چه خوش‌بیان گفت 🌱چی گفت؟ 🌸چه‌ قدر شیرین گفت 🌱چی گفت؟ 🌸بابا بزرگ گفت 🌱چی گفت؟ 🌸وقتی که آب می‌خوریم به او سلام می‌کنیم 🌸چه جوری سلام می‌کنیم؟ 🌱می‌گیم سلام بر حسین علیه السلام 🌱می‌گیم سلام بر حسین علیه السلام @kodakane
‍ 🐃🐸🐊گاو های وحشی می آیند🐊🐸🐃 همه رفتند تا به خاله تمساح و بقیه‌‌ی حیوان‌های برکه کمک کنند. حتی لاک‌پشت و قورباغه‌ی پیر هم دنبال آن‌ها راه افتادند فقط تمساح دروغگو بود که همان‌جا ماند. تسمی نگاهی به او کرد و پرسید: «چرا آن تمساح بزرگ به کمک ما نیامد؟» تتمی گفت: «اصلاً از او حرف نزن. حتی به او نگاه نکن او یک تمساح دروغگوی تنبل است. نمی‌دانم چرا مادرم او را از برکه ما بیرون نمی‌اندازد.» تسمی باز برگشت و به تمساح دروغگو نگاه کرد و گفت: «ولی ... او که خیلی قوی و پرزور است. من دلم می‌خواهد وقتی بزرگ شدم مثل او بشوم.» تتمی گفت: «وای نه! اگر مثل او بشوی خودم از برکه بیرونت می‌کنم... ولی راستش من هم می‌خواستم مثل او بشوم تا وقتی‌که فهمیدم او چقدر دروغگو است.» تسمی چند بار دیگر برگشت و تمساح دروغگو را نگاه کرد؛ و گفت: «حیف شد حالا دیگر نمی‌دانم چه جور تمساحی بشوم.» تتمی گفت: «من می‌خواهم یک تمساح برکه ساز بشوم مثل مادرم...» تسمی گفت: «چه خوب. من هم به تو کمک می‌کنم.» رفتند و رفتند و رفتند. هوا خیلی گرم شده بود آقا فیله وقتی دید آن دو خسته شده‌اند آن‌ها را با خرطومش بلند کرد و روی سرش گذاشت. بعد هم قورباغه و لاک‌پشت را برداشت و روی پشتش گذاشت. وقتی رسیدند. خورشید به وسط آسمان رسیده بود. همه‌ی حیوان‌های برکه‌ی تسمی حالشان بد بود. برکه خشک خشک شده بود. آقا فیله با خرطومش شیپوری زد و همه آب توی خرطومش را روی برکه پاشید. مامان تسمی که پوستش بدجوری آفتاب سوخته شده بود کمی حالش بهتر شد. مامان تمساح زخم‌های او را با برگ‌های خشک بست و او را کمک کرد تا راه بیفتند توی برکه پر بود از بچه قورباغه و لاک‌پشت. آقا فیله آن‌ها را به زور توی خرطومش جا داد. لاک‌پشت و قورباغه پیر هم یک لاک‌پشت و یک قورباغه را روی پشتشان گذاشتند. تتمی و تسمی چند تا «لارو» سنجاقک و چند پروانه تشنه را برداشتند. ولی همین‌که خواستند راه بیفتند سروصدای وحشتناکی بلند شد. آقا فیله فریاد کشید. صبر کنید همه بیایید پیش من. مامان تمساح زود خاله تمساح را پیش آقا فیله آورد. صدای وحشتناک بلند و بلندتر شد. تتمی از مادرش پرسید: «مامان تمساح این صدای چیست!» مامان تمساح گفت: «این صدای پای یک گله گاو وحشی است. آن‌ها دنبال آب می‌گردند همه تشنه هستند خدا کند زیر پای آن‌ها له نشویم.» تتمی دیگر صدای مادرش را نشنید گاوهای وحشی به آنجا رسیدند و صدای وحشتناک پای آن‌ها و گردوخاکی که درست کرده بودند همه‌جا را پر کرد. آقا فیله که خودش را روی زمین انداخته بود همه را توی بغل گرفته بود و با خرطومش روی آن‌ها را پوشانده بود. اگر او نبود همه زیردست و پای گاوهای وحشی له‌شده بودند. وقتی رفتند مامان تمساح با نگرانی پرسید: «آقا فیله شما دیدید که به کدام طرف رفتند.» آقا فیله با غصه سرش را تکان داد و گفت: «آن‌ها دنبال آب می‌گردند... حتماً به‌طرف برکه ما رفتند.» تتمی فریاد زد: «برکه‌ی ما؟ ولی برکه ما زیردست و پای آن‌ها خراب می‌شود. همه‌ی درخت‌های من می‌شکنند. همه‌ی ماهی‌ها می‌میرند. همه‌ی آب برکه را می‌خورند.» مامان تمساح از جا بلند شد و گفت: «خدا کند که این اتفاق نیفتد.» @kodakane
خانومای باردار از خرما غافل نشید😊 👌🏼خوردن روزانه ۳خرما حین بارداری چنان صبر و سلامتی به جنین میده که بعد تولد نوزاد میتونید صبوری و خوش اخلاقی رو از نوزاد یاد بگیرید😁 همچنین طبق سفارش خداوند به حضرت مریم زنان باردار اولین چیزی ک بعد زایمان باید بخورند خرما رطب میباشد ☺️ 🔸خوردن خرما بعد از زایمان باعث تقویت مادر میشود. @kodakane